وی به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت:هشت سال قبل شوهرم عاشق زن 20 ساله ای شد و ادعا کرد که باید در کنار همسر دوم او زندگی کنم اما من که آن زندگی را با چنگ ودندان ساخته بودم حاضر به این کار نشدم و باگرفتن حضانت پسر 16 ساله ام از او جدا شدم چرا که همسرم سرپرستی پسر 10 ساله ام را پذیرفت و مدعی بود به دلیل سن کم همسر دومش نمی تواند از عهده سرپرستی پسر بزرگ ترم برآید با وجود این هر بار فرزند کوچکم را ملاقات می کردم او از من ابراز تنفر می کرد که چرا از پدرش طلاق گرفته ام و ...
حدود پنج سال از ماجرای طلاقم گذشته بود که با یکی از همکلاسی های خودم در دانشگاه ازدواج کردم. او نیز مانند من رشته کارشناسی ارشد حقوق را به پایان رسانده بود. آن زمان خدمت سربازی پسربزرگم به اتمام رسیده بود که متوجه ازدواجم شد و به درگیری با همسرم پرداخت. او حتی لحظه ای با خودش فکر نکرد که من چگونه با کار در بیرون از منزل او را بزرگ کرده ام در همین حال پسر دیگرم نیز از موضوع مطلع شد و آن ها همسرم را تهدید به مرگ کردند.
«کوروش» هم که این تهدیدها را شنید با ناراحتی مرا رها کرد و به تهران رفت. او می گفت: حوصله درگیری با پسرانم را ندارد و در برابر خواهش و التماس هایم فقط می گفت از پسرانم می ترسد و ... در حالی که دیگر تنها و غمگین شده بودم روزی پسرم با من تماس گرفت و با ابراز پشیمانی از گذشته مدعی شد که به همراه برادرش قصد دارند با من رفت و آمد داشته باشند من هم به خاطر مهر مادری با شنیدن صدای فرزندم همه چیز را فراموش کردم و آن ها را با آغوش باز پذیرفتم.
البته نمی دانستم که پسر بزرگم بعد از پایان خدمت سربازی ازدواج کرده است! آن روز قرار شد پسرم یک شب دیگر مهمانم شود او می گفت یک سوپرایز برایم دارد. به انتظار دیدارش لحظه شماری می کردم تا این که «بابک» به همراه زن جوانی وارد منزلم شد از طرفی غافلگیر و از طرف دیگر ذوق زده شده بودم که فهمیدم بابک زن مطلقه معتادی را به عقد موقت خودش درآورده است با وجود این صورت عروسم را بوسیدم و به آن ها تبریک گفتم. از آن شب به بعد چند بار دیگر نیز پسر و عروسم درحالی به منزلم آمدند که نمی دانستم آن ها برای اجرای یک نقشه شوم برنامه ریزی کرده اند! بالاخره بعد از این رفت و آمدها یک شب پسرم به بهانه جبران محبت هایم مرا به منزلشان دعوت کرد اما وقتی به آن جا رسیدم کسی در خانه نبود تلفنی با پسرم تماس گرفتم او گفت: برای خرید بیرون رفته اند و به زودی بازمی گردند من هم منتظر ماندم تا این که پسر و عروسم رسیدند و با خوشرویی مرا به صرف شام دعوت کردند.
آن جا بود که بابک از نداشتن شغل گلایه کرد و از من خواست پولی برای سرمایه گذاری در اختیارش بگذارم یا خودروام را به او واگذار کنم تا با آن کار کند. وقتی گفتم فعلا دست و بالم خالی است ناگهان ورق برگشت و پسرم با همدستی همسرش با چهره ای برافروخته و چاقویی که زیرگلویم گذاشته بود فریاد زد اگر خودرو و منزلت را به من واگذار نکنی، همین جا تو را می کشم و پیکرت را آتش می زنم من که از شدت ترس در شوک بودم زیر مشت و لگدهای پسر و عروسم قرار گرفتم و به ناچار مبایعه نامه ای را که از قبل نوشته شده بود امضا کردم و انگشت زدم وقتی به منزلم رسیدم با بازبینی دوربین های مدار بسته فهمیدم که پسر و عروسم مدارک و اسناد را از منزلم سرقت کرده اند و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ حاجی زاده این پرونده در دایره تجسس مورد رسیدگی قرار گرفت.