برای حرف دل گاهی تردید میکنیم. مینویسیم تا حال و هوایمان دگرگون شود. در یک لحظه رونقی از حس و حال، ما را به ضیافت شعر دعوت می کند. حسی که تو را به آغوش دنیای پرتلاطم ذهن میکشاند تا دمی "با خود به سر بردن" را به آرامشی ناب فراخواند. زیباترین وجه این حس و حال تنها در دوران کودکی رخ میدهد. اندیشه معصومانه کودکی است که اسرار ناگفتهها را با زبان شعر میسراید. در بازی با کلمات، مست میشود تا در شعر سرودن، دلبستگی به واژهها چیده شود.
متن ذیل، دلنوشته ای از شقایق اژدرتاجدینی به بهانه دومین سالگرد درگذشت دوست خود، سیما پیلتن نوشته است که آفتاب نیوز منتشر میکند.
*********************************************************************************
در ذهن ماند سکوت چشمان دوست
من که آتش را
در خواب هم ندیده بودم
ببین که شعله میسازم
از کلمات
و بر تن می کنم ...
میآمدی باز هم قرار بگذاریم، راس ساعت پنج
تو با صدای کمرنگ و ساکت و همیشگیات زنگ بزنی که:
از کدام مسیر میرسی شقایق؟
و من در لحظه
تمام مسیرهای در دسترس تو را پیدا کنم
تا زودتر ببینمت،
با همان چشمهایت که در هر چهار فصل سبز رنگ بودند
بیایی
و بر صندلیهای روبرو هم
دور یک میز
و مثل همان قرار آخر دست از سکوت برداشته باشی
و سیل گلههای ناگفتههای ماندهات
انگار که جهان را بریزد بهم...
میدانستی که از همان زنهایی هستی که
خاطره سکوت چشمانش در خاطرم ابدی شده است...
میدانی یا نه!
شقایق اژدرتاجدینی - بهار 98
دلم شکست