بخشهایی از این مصاحبه را می خوانید:
*از سال ۹۷ باید روی ارزیابی 40 سال گذشته متمرکز میشدیم تا بتوانیم آینده را پیریزی کنیم زیرا اکنون بهخوبی میدانیم در سه حوزه با مشکلاتی جدی روبهرو هستیم؛ یکی در حوزه ساختارهای نظام، دومی در حوزه سیاستهای کلان که همان دکترین است و دیگری هم تعیین تکلیف سیاستهای داخلی است. در ساختارهای نظام؛ اکنون روشن شده است که اختیارات هیچ دولتی امروز به معنای واقعی قوه مجریه متشکل از رئیسجمهور و هیئت وزیران نیست.
*دیگر همه میدانیم اختیارات و مسئولیتها با هم سازگار نیست؛ امروز بدون تعارف باید جایگاه و مسئولیتها را تعیین تکلیف کنیم. بعد از اصلاح قانون اساسی و حذف نخستوزیری، تجربه اولین ریاستجمهوری طبق قانون اساسی سال ۶۸، به آغاز رهبری آیتالله خامنهای و ریاستجمهوری آیتالله هاشمیرفسنجانی برمیگردد. ریاستجمهوری آقای روحانی چهارمین تجربه ماست که نشان میدهد با گذشت زمان جایگاه و مسئولیتهای قوه مجریه با ضعف مواجه شده است.
*اولین تجربه، تجربه ریاستجمهوری آقای هاشمی و روابط ایشان با مقام معظم رهبری بود که از قدیم خیلی به هم نزدیک بودند و در واقع با هم شروع کردند و خیلی هم با یکدیگر صمیمی بودند. شخص هاشمی بارها گفته بودند «زیر این گنبد کبود صاحب صلاحیتتر از آیتالله خامنهای برای رهبری نمیشناسم» از آن نقطه اتحاد شروع کردند و بعد شکافهایی به وجود آمد. در دوران آقای خاتمی که این رابطه میان ریاستجمهوری و مقام معظم رهبری جور دیگر تجربه شد و احمدینژاد هم که همه میدانند از کجا به کجا رسید. آقای روحانی هم که 24 سال نماینده مقام معظم رهبری در شورای امنیت ملی بود، امروز خواستار برگزاری رفراندوم است زیرا بین اختیارات و مسئولیتها فاصله ایجاد شده است. در ساختار فعلی نظام، دولت را به عنوان مسئول اداره کشور، اداره اقتصاد و فرهنگ و امور اجتماعی مسئول تأمین امنیت کشور، مسئول تأمین بودجه و توسعه کشور و همه مسئولیتهای مهم از قدرت تهی میبینیم دولت کاملا از قدرت تهی شده است.
*به عنوان کسی که در همه این سالها در همکاری با نهادها در جریان بسیاری از تصمیمات هستم و مسائلی که مردم از پشت صحنه آنها بعضا مطلع نیستند بهخوبی مطلع هستم، باید پیشنهاد کنم در این بخش نظام نیازمند تعیین تکلیف هستیم.دو جهت هم بیشتر نیست. با تغییر قانون اساسی میتوان با حذف رئیسجمهور و استقرار نخستوزیری، رهبری هر فردی را صالح میدانند برای این مقام به مجلس معرفی کنند مجلس هم بررسی خواهد کرد و رأی خواهد داد.
اگر این تغییر مورد توافق نیست، باید بپذیریم قدرت در دولت متمرکز شود و بخش زیادی از اختیارات مستقیما توسط رهبری یا بر اساس قانون اساسی؛ «از جمله هماهنگی قوای سهگانه» در حوزه دولت بیاید. وقتی میگوییم دولت؛ یعنی در کنار تشکیل کابینه، سیاستهای قضائی و مباحث فرهنگی و امنیتی از دولت جدا نباشند. بالاترین مقام قضائی باید وزیر دادگستری باشد. رهبری به عنوان مظهر وحدت ملی به عنوان مدافع جمهوریت و اسلامیت و مدافع مردم لازم است در یک هاله از تقدس باقی بماند و همه اختیارات اجرائی به دولت برسد.
* شکافی که اکنون وجود دارد از دوران آقای هاشمی ایجاد شد، البته آن زمان زاویه کم بود اما به مرور زمان این شکاف افزایش پیدا کرد و دیگر اداره کشور را سخت کرده است. در بحث مهمی همچون برجام، دچار اختلاف برداشتهای فوقالعاده میشویم تا جایی که به نقطهای میرسیم که خارجیها به این میرسند که نامه را به جای دکتر ظریف باید به آقای ولایتی بدهد. اینگونه نمیشود کشور را اداره کرد.
*در بحث سیاستهای کلان، جمهوری اسلامی باید تعیین تکلیف کند که در دکترین جمهوری اسلامی یا سیاست اصل باشد یا اقتصاد؛ این دو قابل ترکیب با هم نیست. ما نمیتوانیم در منطقه خاورمیانه پیشتاز برخی حرکتها باشیم و بعد هم بخواهیم توسعه اقتصادی انجام دهیم و اقتصاد برتر منطقه باشیم. آن چیزی که در چشمانداز 1404 آمده، دارای تضاد است. دو استراتژی متضاد را نمیشود در یک استراتژی با هم ترکیب کرد. استکبارستیزی با رشد اقتصادی هشت درصد قابل جمع نیست. در جهان واقع اینچنین امری اتفاق نمیافتد.
*در سیاستهای داخلی، بالاخره یا باید سیاست مدیریتشده باشد یا باید سیاست رها باشد. این دو را نیز تلاش میکنیم که با هم جمع کنیم اما قابل جمع نیست. اگر به گذشته برگردیم، اساسا بعد از حوادث سال 60، که جنگهای خیابانی در تهران از سوی منافقین راه افتاد و بالاخره جمهوری اسلامی توانست از کلیت و موجودیت خود دفاع کند و پایداری خود را تثبیت کرد، ما اشتباهاتی مرتکب شدیم؛ از جمله در مجلس دوم اشتباه کردیم و نهضت آزادی را به عنوان رقیب در صحنه نگهنداشتیم و رقیب نجیب و خوبی همچون نهضت آزادی حذف شد. از درون مجلس دوم و دولت دوم مهندس میرحسین موسوی هم حزب جمهوری اسلامی که حزب حاکم بود به دلیل نداشتن رقیب خود تقسیم بر راست و چپ شد؛ همانجا ما باید به جای اینکه فعالیت حزب جمهوری اسلامی را کم کنیم، قائل به پذیرش دو جناح چپ و راست میشدیم. باید اجازه رقابت میدادیم زیرا دو جناح متعلق به خانواده انقلاب و خط امام بودند و دیگر نیاز نبود بعدا شورای نگهبان اعمال نظارت استصوابی کند و بخواهد سیاست را مدیریت کند.
قدرت میان این دو جناح تقسیم میشد؛ چند دوره دست راست، چند دوره دست چپ بههرحال با هم رقابت میکردند و نشاط سیاسی جامعه تأمین میشد.
*رسیدیم به سال انتخابات 76 که حتی جبهه پیروز 76 که شعار توسعه سیاسی میداد هم رقابت را محترم نشمرد. رقیب نجیبی مثل آقای ناطق که انتخابات را باخته بود و تبریک گفته و کنار نشسته بود، چرا باید توسط ما برندگان دوم خرداد تخطئه میشد تا بعدا چیزی مثل آبادگران و احمدینژاد وارد سیاست ایران شود.
بالاخره باید تکلیف را ر*وشن کنیم؛ یا سیاست داخلی را با سیاست بسته اداره کنیم و یک حزب دولتی ایجاد کنیم مثل حزب بزرگ کمونیست چین، یا مبنا بر رقابت باشد که بگذاریم رقابت انجام شود و احزاب نیرومند شکل بگیرند؛ دو جناح مهم فعلی تبدیل به حزب شوند. اگر هم میگوییم همه جناحها و احزاب وارد رقابت انتخاباتی شوند شرایط رقابت را رعایت کنیم.
*ما وقتی نمیدانیم چه افرادی از جناح ما تأیید صلاحیت خواهند شد و چه افرادی عدم احراز صلاحیت مانع حضورشان خواهد شد، چگونه میتوانیم خود را برای رقابت آماده کنیم. اینگونه که نمیشود برای داشتن انتخابات پرشور برنامهریزی کرد. مگر میشود با امکانات حداقلی، مسئولیت حداکثری را پذیرفت? وقتی هیچ یک از شخصیتهای ممتاز جناح ما نتوانند وارد مجلس شوند؛ ما چگونه باید جوابگوی اعمال و تصمیمات فراکسیون امید باشیم.
* امروز با این ساختاری که داریم به انتهای یک فرایند رسیدهایم. اگر آغازش را زمان آقای هاشمی بگیریم انتها را باید دوره فعلی آقای روحانی بدانیم. برای آغاز دوره جدید باید تصمیمات دیگری گرفته شود.
*مردم و حتی دگراندیشان از دو اتفاق بسیار خشنود شدند؛ یکی از صلابت رهبری در برخورد با نخستوزیر ژاپن؛ وقتی که او با دست خالی میآید و حتی به عنوان کسی که میخواهد حسن نیت نشان دهد در نقش میانجیگری حاضر شود اما حاضر نیست دو میلیارد دلار منابع ما را که در بانکهای ژاپن است آزاد کند تا غذا و دارو وارد کشور کنیم و این را هم منوط میکند به مذاکره با ترامپ؛ یعنی پول نفت ما را گروگان میگیرد. حتما باید رهبری اینگونه با او صحبت میکردند که کردند. صلابت رهبری در برخورد با نخستوزیر ژاپن بهنگام و درست بود و باعث ایجاد احساس غرور در ایرانیان شد و اتفاق دوم هم ساقطکردن پهپاد آمریکایی در آسمان ایران بود که نشان داد اگر آمریکا با همه قدرتش به فضای ایران تجاوز کند، ما پهپاد رادارگریز آنها را با قدرت نیروهای مسلح و سپاه میتوانیم ساقط کنیم. حالا سؤال این است که یک رئیسجمهور عاقل و خردمندی که مسئلهاش، مسئله مردم ایران باشد، دغدغه بیکاران فارغالتحصیل فراوان ایران باشد؛ دغدغهاش عدم تعادل بین هزینه و درآمد حداقل 50 درصد مردم باشد این قدرت را نمیآورد پشت سر دولت، باید از این قدرت استفاده کند؟ مطمئنا جواب مثبت است. نمیگویم الزاما راهکارهای من استفاده شود. اما به همین برجام نگاه کنیم. برجام یک تجربه زنده در تاریخ ایران است، چگونه برجام به وجود آمد؟ سه عامل اراده رئیسجمهور، کارشناسی طراز اول ملی (کارشناسی جناحی نبود) و جلب حمایت رهبری با هم ترکیب شد تا برجام شکل بگیرد. چرا در بقیه مسائل این کار را نمیکنیم؟ اگر در اقتصاد ایران بخواهید تصمیمات برجسته بگیرید، یعنی کارشناس خبره ندارید؟ کارشناس خبره در سیاست منطقه ندارید؟ وقتی نتوانیم بین سردار سلیمانی و ظریف هماهنگیهای لازم را انجام دهیم و نتوانیم یک مجموعه متحدی را به وجود بیاوریم مسئلهای از ما حل نمیشود. اینگونه خیلی از تواناییها و برگهای برنده ما ممکن است به برگ بازندهمان تبدیل شود زیرا بین خودمان هماهنگ نیستیم.
*نمیدانم دوستانی که برای کاندیداتوری ریاستجمهوری آینده خود را آماده میکنند بر چه مبنا، تحلیل و چه توانایی و چه راهکارهایی میخواهند وارد میدان شوند! کسانی که خود را برای انتخابات گرم میکنند و فکر میکنند خیلی کارها میتوانند انجام بدهند، الان به آنها میگوییم در همین ساختار آقای روحانی تصمیم گرفت رئیسجمهور شود پس میدانسته شورای نگهبان هست؛ سردار سلیمانی و سپاه قدس و نیروهای مسلح , اطلاعات سپاه هست، همه را میدانسته با وجود این، تصمیم گرفته رئیسجمهور شود و در چنین شرایطی قرار گرفته است.
*از آقای عارف گرفته تا آقای جهانگیری و محمد شریعتمداری و آقای حسین دهقان و دکتر هاشمی وزیر سابق بهداشت و درمان که میخواهند نامزد ریاستجمهوری شوند همه بدانند که با همین نیروهای مسلح، همین مجلس و همین قوه قضائیه قرار است کشور اداره شود، اگر میتوانید بیایید، اگر نمیتوانید آمدنتان اشتباه است. وقت ملت را نباید گرفت. مگر ما چقدر وقت داریم که هر فردی بیاید هشت سال از وقت ما را بگیرد و برود.
*تأکید میکنم که ما هیچ راهی جز انتخابات نمیشناسیم ولو آنکه محدود باشد. در انتخابات سال 90، روزی که آقای خاتمی در دماوند رفت و رأی داد، بسیاری انتقاد کردند که چرا او رأی داد؟ اما او میخواست بگوید با همه رنجشهایی که از انتخابات گذشته و حوادث آن داریم به پایان سیاست در ایران نرسیدهایم. سیاست به بنبست نرسیده و راه برای اصلاح باز است. خیلیها هم که منتقد بودند بعدا فهمیدند آقای خاتمی کار درستی انجام داد. ما در سال 92 انتخابات را بردیم و در سالهای 94 و 96 هم این موفقیت را تکرار کردیم؛ ما سه تا انتخابات را بردهایم و رسیدیم به انتخابات 98 حال چرا باید جا بزنیم مگر میخواهیم مجلس هفتم تکرار شود. این عاقلانه نیست.
*اگر اصلاحطلبان روزی به این جمعبندی برسند که با انتخابات مسئلهای قابل حل نیست، آن روز پایان اصلاحطلبی است و ما باید پایان اصلاحطلبی را اعلام کنیم و کنار برویم تا نیروهای جدید در عرصه سیاسی ایران ظهور کنند. نمیشود هم بود و هم نبود. نمیشود گفت هم جناح اصلاحطلبی وجود دارد و هم لیدری به نام آقای خاتمی دارد و هم دارای احزاب و نیروها و شخصیتهای تأثیرگذار و پایگاه اجتماعی است اما در انتخابات نمیخواهد بیاید.
*اصلاحطلبها حتما به وحدت میرسند، بهلحاظ سازمانی وحدت شکل گرفته است. درست است که اعضای روشنفکر ما که همیشه در نوک افکارسازی در جامعه بودند کمی دلگیرند و روی افکار آقای خاتمی هم گاهی اثر میگذارند، ولی به نظرم در مجموع به اتحاد خواهند رسید.