برای گفتوگو با فاطمه عضو تیم منتخب دوومیدانی باشگاه پرشین جمعیت مستقل امداد دانشجویی –مردمی امام علی(ع) پاکدشت راهی این منطقه شدیم تا از نزدیک با دختری که تا حوالی ۱۳ سالگی سواد خواندن و نوشتن نداشت اما حالا بهعنوان یکی از مستعدترین دانش آموزان،کلاس چهارم را تمام کرده و چند بار در مسابقات دوومیدانی موفقیتهایی کسب کرده و همچنان روزی چند ساعت کار میکند به گفتوگو بنشینیم تا از روزگار رفته بر خود بگوید.
از مزار شریف تا جیتو
فاطمه یکی از مهاجران جنگ پایانناپذیر داخلی افغانستان به ایران است. او که متولد ایران است تنها یکبار در کودکی به زادگاه پدری سفر کرده و مابقی ۱۵ سال گذشته را ایامی در سیستان و بلوچستان بوده و سپس اثاثیه اندکشان را به دوش کشیدند و به یزد رفتند و بعد از چند صباحی به آنها گفته شد از این شهر بروند.
مقصد بعدی آنها پاکدشت یکی از شهرهای جنوب تهران بود: «ما در بیابانیترین نقطه روستای «جیتو» پاکدشت ساکن شدیم. اتاق کوچک ما کنار یک کارگاه طبل سازی بود. از این طبلها که عزاداران در هیاتها میزنند. من ۶-۷ ساله بودم. اما از ساعت ۸ صبح تا ۱۰ شب باید در کارگاه طبل سازی کار میکردم. هر کاری به من سپرده میشد. از جدا کردن روکشها تا قسمتهای فلزی و چسب کاری. سخت بود اما مجبور بودم و انتخاب دیگری نداشتم.»
پولی که کارفرمایان به کودکانی مانند فاطمه پرداخت میکردند و میکنند صرفا به انصاف و روحیات اخلاقی این افراد بستگی دارد و نه مصوبات قانونی؛ که استفاده از خردسالان و کودکان در کارگاهها آنهم طی ساعات طولانی را ممنوع کرده است. فاطمه میگوید در طول هفته ۵ و گاهی ۱۰ هزار تومن از طرف کارفرما به خانوادهام پرداخت میشد.
فاطمه ۵ خواهر و ۲ برادر دیگر هم دارد که از او بزرگتر هستند و بهجز یک خواهرش،دیگران ازدواج کردهاند. اما همچنان دو برادر که در کار جمعآوری ضایعات هستند با خانوادههایشان در همان خانه کوچکی زندگی میکنند که فاطمه و پدر و مادر و خواهرش هم جز ساکنانش هستند.
رنج ۳۰ ساله پدر روی تخت
پدر که تا ۳۰ سال قبل بهعنوان کارگر روزمزد گذران امور میکرد بعد از تصادفی شدید فلج شده و از آن زمان همزمان با گرم شدن هوا تختش به گوشه حیاط منتقل میشود و شبانهروزش را در سکوت مطلق میگذراند و با فرا رسیدن پاییز تختش به گوشهی اتاق برمی گردد تا ۶ ماه از سالش هم اینگونه بگذرد. آنهم در خانهای استیجاری که ودیعهاش به کمک یکی از داییهای فاطمه که ساکن زابل است تامین شده است.
فاطمه با اندوه میگوید که وضعیت جسمی پدرش هرروز سختتر میشود؛ «هرچند که سوند دارد اما باز هم برای ادرار و حمام کردن باید او را جابجا کنیم. سن مادرم هم بالا رفته و بعد از۳۰ سال کمک به پدرم دیگر بهتنهایی توان جابجا کردن او را ندارد. ما سعی میکنیم به او کمک کنیم اما چون تخت و خانه وضعیت خوبی ندارد هرروز وضعیت ما بدتر میشود.»
۲۳۰ تومان درآمد به ازای یک شال
طی سالهای اخیر یکی از فعالیتهای روزمره مادر، خواهر و همسران برادرهای فاطمه آمادهسازی شال و روسری طی ساعات طولانی در خانه است.
فاطمه توضیح میدهد: «کارفرمایان که عمدتا اهل افغانستان هستند یک یا چند توپ پارچه به ما میدهند و ما بر اساس الگوی مدنظر آنها باید شال و روسریها را برش بزنیم و برای آنها ریشه درست کنیم و بعد در بستههای گفتهشده بستهبندی کنیم.»
سخاوتمندترین کارفرماها به ازای هر شال یا روسری ۲۳۰ تومان (۲۳۰۰ ریال) به آنها پرداخت میکنند.
فاطمه میگوید از حدود ۱۰ سالگی برش و بستهبندی شال طی ساعات طولانی روز جز کارهای اصلی من به همراه خانواده و اطرافیان بوده است.
آنها پارچهها را وسط خانههای کمنور و کوچکشان پهن میکنند و برش میزنند و ریشریش میکنند و بعد از بستهبندی به سفارشدهنده تحویل میدهند. کسانی که عموما پول کارگران را پس از تحویل کار پرداخت نمیکنند و پرداخت حقالزحمه کارگران را موکول به فروش جنس میکنند که ممکن است ماهها طول بکشد و یا هرگز خبری از آنها نشود.
در حالیکه در خانوادههایی مانند فاطمه علاوه بر دغدغه هزینههای خورد و خوراک روزمره، هزینه خرید دارو و سوند برای پدرشان هم وجود دارد.
آرزوی زندگی در خانه علم پاکدشت
هیچکدام از خواهر و برادران فاطمه شانس نشستن پشت نیمکتهای مدرسه را نداشتهاند. جز او که ۴ سال قبل با راهنمایی یکی از اقوامش با خانه علم جمعیت امام علی (ع) پاکدشت آشنا شد.
میگوید از آن روز دنیایم عوضشده و دلم میخواهد شبانهروز از خانه علم بیرون نیایم و در تمام کلاسهای هنری و ورزشی شان شان شرکت کنم.
اشاره فاطمه به خانه علم پاکدشت در میدان قوهه، کوچه نیلوفر ۵ یکی از ۳۰ مرکز جمعیت امام علی در سراسر ایران است که بدون توجه به ملیت و قومیت به ارائه خدمات آموزشی، درمانی و فرهنگی به کودکان محروم از تحصیل و خانوادههای آنها میپردازد.
او در مدتی کوتاه موفق به یادگیری پایههای اول تا چهارم شده و حالا برای آغاز کلاسهای پنجمش لحظهشماری میکند. میگوید بهجز ورزش دوومیدانی کاراته را هم دوست دارم و همینطور خوانندگی و بازیگری.
پرش دختر مهاجر از مشکلات
فاطمه در دومین دوره لیگ دوومیدانی پرشین ویژه دختران که با حضور ۱۸۰ بازیکن دختر از سه استان تهران، البرز و قم در ورزشگاه شهید کشوری برگزار شد در دوی ۶۰ متر رده سنی اول مدال برنز را کسب کرده بود.
در مسابقات انتخابی دوومیدانی دختران سراسر کشور هم حضورداشته و اخیرا هم یکی از دختران صاحب رکورد در مسابقات انتخابی دختران در تهران بوده است.
میگوید هنگام مسابقه بهسختی هایی که کشیدهام فکر میکنم. تلاش میکنم که رمق در پاهایم باقی بماند تا بتوانم بلند و بهتر بپرم و رکورد بزنم.
رویای تاسیس خانه علم در افغانستان
رویای بزرگش اما ادامه تحصیل تا بالاترین مقطع و حضور در مناطق محروم ایران و افغانستان است: «میدانم هنوز در بسیاری از مناطق افغانستان دختران اجازه و امکان رفتن به مدرسه را ندارند و به همین خاطر بیسواد میمانند. از وقتی با جمعیت امام علی و خالهها و عموهای جمعیت امام علی آشنا شدهام یکی از آرزوهایم این است که خودم بتوانم تحصیلم را ادامه بدهم و بعد از آن بروم در مزار شریف یا جاهای دیگر افغانستان به آنها خدمت کنم.»
فاطمه یکبار در کودکی چند روزی همراه خانواده به افغانستان رفته است و تصویر ذهنیاش از مزار شریف افغانستان جایی سرسبز و زیبا است: «آرزویم این است که جنگ و درگیری در افغانستان تمام شود تا ما هم به کشورمان برویم».
او از همین حالا به یک زنجیره مهربانی در خانه علم تبدیل شده است: «در خانه علم پاکدشت به ما یاد دادهاند که برای بهتر شدن وضعیت زندگیمان به اطرافمان بیشتر توجه کنیم. در خانه علم به ما گفتهاند که هوای بچهها را داشته باشیم و به آنها کمک کنیم. الان میدانم که حق هیچ بچهای نیست که با لباس پاره و پابرهنه در کوچهها سرگردان باشد. بچهها باید به مدرسه بروند. برای همین من هم چندی پیش وقتی دیدم که چند کودک با لباسهای پاره و پابرهنه در کوچه نزدیک خانه ما بازی میکردند با دوستان دیگرم صحبت کردم و هرکدام از ما کمکی به آنها کردیم و من با خاله زهرا (خانم کُهرام از داوطلبان و مربیان در جمعیت امام علی) صحبت کردم و با پیگیری آنها، بچهها الان در حال درس خواندن هستند.»
فاطمه از شرایط محل زندگیشان هم گلایههایی دارد. این که بعضی افراد درگیرِ اعتیاد و رفتارهای نادرست هستند و گاهوبیگاه مزاحمتهایی برای افرادی مانند او ایجاد میکنند که نمیخواهند مانند مادرانشان بیسواد و بدون مهارت به زندگی ادامه دهند.اما میگوید:«کمکم دارم یاد میگیرم که چه جوری از خودم دفاع کنم.»
دردسرهای پارهکردن بندهای سنت
البته مشکل فاطمه فقط اهالی محل نیست. چون در خانه هم کمتر کسی از دخترانی مانند او پشتیبانی میکند. اکثر آنها مخالف رفت و آمد دخترانشان به مدرسه و خانه علم هستند.
«خانواده مخالفاند و میگویند که خانه علم نرو و بنشین کنار ما کار خانگی انجام بده. اما برادر کوچکترم که آرزوی تحصیل داشته و به آن نرسیده، موافق ادامه تحصیلم است».
فاطمه از رفتار بعضی از ایرانیها راضی است و مصداقش هم مهربانی مربیان مرد و زن در خانه علم پاکدشت با افراد غیر ایرانی مثل او است: «پناه ما خانه علم و خالههای مهربان این مرکز هستند.دلم میخواهد شب و روز در خانه علم بمانم. چون به من احساس آرامش میدهد. اما بعضی از ایرانی هم میگویند افغانیها اومدن ایران جای ما را تنگ کردن و شغل ما رو گرفتن.»
فاطمه عاشق ورزش و دویدن است: «وقتی در مسابقات شکست میخورم باز هم دوست دارم ادامه بدهم حتی وقتی غذای خوبی برای خوردن نداشته باشم یک بطری آب و چند حبه قند و کمی نمک برایم کافی است تا بدوم و بپرم و احساس خیلی خوبی پیدا کنم.»
فاطمه یکی از صدها دختر مهاجر ساکن مناطق کم برخوردار و پر از آسیبهای اجتماعی پاکدشت تهران است. او با صدایی محکم میگوید: «سعی میکنم با مشکلات بجنگم و بعد از شکست خوردن هم بلند شوم».
او میگوید دوست دارم به تمام دختران بگویم که زیر بار حرف زور نروند. چون اگر کسی تلاش کند میتواند شرایط زندگی خود را تغییر بدهد.
این که آیا فاطمه اسحاقی میتواند از قیدوبندهای فرهنگ سنتی مانند ممانعت از تحصیل، ازدواجهای اجباری و از قبل توافق شده و همچنین محیط پر از آسیبهای اجتماعی هم بپرد یا نه، آینده روشن میکند. آیندهای پر از سایههای بلند جنگ، مهاجرت و فقر فرهنگی.