حضرت باقر علیه السلام در سال ۵۷ هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زینالعابدین علیه السلام که در سال ۹۴ رخ داد ۳۹ سال داشت نام او محمد و کنیهاش ابوجعفر و باقر و باقرالعلوم لقب اوست.
مادر حضرت، امعبدالله دختر امام حسن مجتبی (ع) و از این جهت نخستین کسی بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمی و علوی بوده است.
امام باقر در سال ۱۱۴ هجری در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع کنار قبر پدر و جدش به خاک سپرده شد دوران امامت آن حضرت ۱۸ سال بود.
خلفای معاصر
پیشوای پنجم در دوران امامت خود با ولید بن عبدالملک (۸۶-۹۶)، سلیمان بن عبدالملک (۹۶-۹۹)، عمر بن عبدالعزیز یزید (۹۹-۱۰۱) یزد بن عبدالملک (۱۰۱-۱۰۵) هشام بن عبدالملک (۱۰۵-۱۲۵) همدوره بود. این خلفا به استثنای عمربن عبدالعزیز که شخصی نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله علاقهمند بود همگی در ستمگری، استبداد و خودکامگی دست کمی از نیاکان خود نداشتند و مخصوصا نسبت به پیشوای پنجم سختگیری میکردند.
نهضت علمی
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنیهاشم بود و مقام بزرگ علمی و اخلاقی او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدری روایات و احادیث در زمینه مسائل و احکام اسلامی، تفسیر، تاریخ اسلام و انواع علوم از آن حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین علیه السلام به جا نمانده بود. رجال و شخصیتهای بزرگ علمی آن روز و نیز عدهای از یاران پیامبر صلی الله که هنوز در حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده میکردند. جابربن یزید جعفی، کیسان سجستانی، و فقهایی مانند ابن مبارک، زهری، اوزاعی، ابوحنیفه، مالک، شافعی زیاد بن منذرنهدی از آثار علمی او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بیواسطه و گاه با چند واسطه نقل کردهاند.
تحقق پیشگویی پیامبر (ص)
آثار درخشان علمی پیشوای پنجم و شاگردان برجستهای که مکتب بزرگ وی تحویل جامعه اسلامی داد پیشگویی پیامبر اسلام صلی الله را عینیت بخشید. راوی این پیشگویی جابر بن عبدالله انصاری شخصیت معروف صدر اسلام است. جابر که یکی از یاران بزرگ پیامبر اسلام و از علاقهمندان خاص خاندان نبوت است میگوید روزی پیامبر اسلام صلی الله به من فرمود بعد از من شخصی از خاندان مرا خواهی دید که اسمش اسم من و قیافهاش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهای دانش را به روی مردم خواهد گشود. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هنگامی این پیشگویی را فرمود که هنوز حضرت باقر چشم به جهان گشوده بود. سالها از این جریان گذشت و زمان پیشوای چهارم رسید. روزی جابر از کوچههای مدینه عبور می کرد چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتی دقت کرد دید نشانههایی که پیامبر صلی الله فرمود بود عیناً در او هست پرسید: اسم تو چیست؟ گفت اسم من محمد بن علی بن حسین است. جابر بوسه بر پیشانی پیشانی او زد و گفت: جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!
جابر از آن تاریخ به پاس احترام و به نشانه عظمت امام باقر (ع) هر روز دو بار به دیدار آن حضرت میرفت، او از مسجد پیامبر در میان انبوه جمعیت مینشست و پیشگویی پیامبر اسلام را نقل میکرد.
اوضاع شرایط سیاسی اجتماعی معاصر پیشوای پیشوای پنجم
امام باقر علیه السلام با پنج تن از خلفای اموی معاصر بود. اینک ویژگیهای هر یک از آنها را در امر حکومت و اداره جامعه مورد بررسی قرار میدهیم تا روشن شود امام باقر علیه السلام در چه شرایط اجتماعی و سیاسی زندگی میکرده است.
ولیدبنعبدالملک
دوران خلافت ولید دوره فتح و پیروزی مسلمانان در نبرد با کفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموی از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشی که در عصر وی بر کشور حکمفرما بود توانست دنباله فتوحاتی را که در عصر خلفای سابق انجام یافته بود بگیرد. به همین جهت قلمرو حکومت از طرف شرق و غرب توسعه یافت و دامنه فتوحات او از هند تا اندلس امتداد یافت. به طوری که قضون امپراتوری اندلس از نیروهای تحت فرماندهی «موسی بن نصیر» فرمانده سپاه اسلام شکست خوردند و این کشور به دست مسلمانان افتاد.
سلیمانبنعبدالملک
دوران خلافت سلیمان بن عبدالملک کوتاه بود، به طوری که مدت سه سال بیشتر طول نکشید. سلیمان در آغاز خلافت از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت درهای زندانهای عراق را گشود و هزاران نفر زندانی بیگناه را که حجاج بن یوسف در بند اسارت به حبس کشیده بود آزاد ساخت. عُمال و ماموران مالیات حجاج را از کار برکنار و بسیاری از برنامههای ظالمانه او را لغو کرد.
اقدام سلیمان در آزاد ساختن زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود. او بعداً این روش خود را عوض کرد و روی حسابهای شخصی و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه دست به ظلم و جنایت آلود.
عمربنعبدالعزیز
با آنکه طبق وصیت عبدالملک مروان (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش یزید بن عبدالملک بود، اما هنگامی که سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا رسیده، به عللی عمر بن عبدالعزیز را برای جانشینی خود تعیین کرد.
عمر بن عبدالعزیز که مواجه با وضع پریشان تودهها و شاهد امواج خشم و تنفر شدید مردم از دستگاه خلافت بنیامیه بود از آغاز کار در مقام دلجویی از محرومان و ستمدیدگان بر آمد و طی بخشنامهای به استانداران و نمایندگان حکومت مرکزی در ایالات مختلف نوشت که باید فشار سخت و ظلم و ستم رفته بر مردم جبران شود و از این پس هر کس عازم حج باشد باید مقرری او را از بیتالمال زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود.
او همچنین در صدد بر آمد که اموال ناروای خرج شده از بیتالمال را به این صندوق بازگرداند و دست به اصلاحات اجتماعی و مبارزه با فساد از خانه خود تا سطح جامعه زد. به طوری که شعاع مبارزه را وسعت داد و بنیامیه و عمو زادگان خود را به پای حساب کشید و به آنها فرمان داد که اموال عمومی را که تصاحب کردهاند به بیتالمال پس بدهند. این موضوع بر بنیامیه گران آمد و بر ضد عمربن عبدالعزیز تحریکاتی کردند. او همچنین دستور داد که سبّ و دشنام به امام علی علیه السلام ممنوع شود. دو اقدام بزرگ دیگری که عمر بن عبدالعزیز انجام داد یکی برداشتن ممنوعیت کتابت حدیث بود و دیگری که در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر بود، بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه دختر گرامی پیامبر است.
یزیدبنعبدالملک
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز «یزید بن عبدالملک» روی کار آمد. یزید مردی عیاش و خوشگذران و لاابالی بود و به هیچ وجه به اصول اخلاقی و دینی پایبند نبود. از اینرو ایام خلافت او یکی از سیاهترین و تاریکترین ادوار حکومت بنی امیه به شمار میرود. او که در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ولیعهد بود چهره حقیقی و ماهیت خود را در ورای ظاهر فریبنده و قیافه معمولی پوشانده و از این رهگذر افکار عمومی را به سوی خود جلب کرده بود. به همین جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبهرو شد خاصه آنکه وی در نخستین روزهای زمامداری اعلام کرد. برنامه خلیفه پیشین را ادامه خواهد داد ولی طولی نکشید که این انتظار مبدل به یاس و ناامیدی شد، زیرا پس از آن که چند صباحی از زمامداری وی گذشت برنامه عوض شد و وعدهها همه پوچ از آب درآمد.
هشامبنعبدالملک
با مرگ یزید دوم خلافت به برادرش هشام رسید. لکن خلافت او زمانی استقرار یافته که آشوبها و نهضتهای داخلی را سرکوب کرد و آتش جنگ های خارجی را خاموش ساخت. در آن زمان از طرف شمال قبایل ترکمن و خزر به دولت مرکزی فشار میآوردند و در شرق رهبران عباسی مخفیانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات برای در هم شکستن پایههای حکومت اموی بودند. در داخل کشور نیز آتش خشم و کینه خوارج که مردمی دلیر و سلحشور بودند شعله ور شده بود.
در این کشمکشها بهترین جوانان عرب یا در جنگهای داخلی کشته شدند و یا قربانی سیاست بدبینی و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند. هشام مردی بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بی رحم و سخنور بود. او در جمعآوری ثروت و عمران و آبادی میکوشید و در زمان خلافتش بعضی از صنایع دستی رونق یافت. لکن از آنجا که وی شخصی بیعاطفه و سختگیر بود در دوران حکومت زندگی بر مردم سخت شد.
در این که هشام بهتر از خلیفی قبلی یزید بود، شکی نیست. زیرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاک تصویب شد، وقار و سنگینی جایگزین سبکسری و بوالهوسی شد و جامعه از وجود افراد طفیلی که سربار جامعه بودند پیراسته گشت. ولی سختگیری بیش از اندازه هشام به سر حد خشونت رسید و صرفهجوییهای وی جنبه بخل یافت و بعضی از کمبودهای اخلاقی و انسانی وی اوضاع را بدتر کرد. زیرا افراد کوتاهفکر، مستبد، شکاک و بدبین بود، از این رو به هیچکس اعتماد نمیکرد بلکه برای خنثی کردن توطئههایی که بر ضد او چیده میشد به عملیات مکارانه و جاسوسی متوسل میشد و از آنجا که آدم زودباوری بود با یک بدگویی و سوءظن بهترین رجال کشور را از بین میبرد.