دقایقی بعد تیم جنایی در طبقه سوم ساختمان پنج طبقه اجساد زن جوان و دخترش را در اتاق خواب پیدا کردند. پدر خانواده نیز در محل حضور داشت. از آنجایی که سرقتی رخ نداده بود و آثار ورود افراد غریبه به خانه نیز مشاهده نمیشد بلافاصله تحقیقات از مرد میانسال آغاز شد.
وی گفت: من خانه نبودم امروز قرار بود با همسر و دخترم به سفر برویم به آنها گفتم آماده که شدید به محل کار من بیایید تا برویم، اما خبری نشد بعدهم خواهرزنم تماس گرفت و گفت: هرچه با تلفن همراه خواهرش و خانه ما تماس گرفته کسی پاسخگو نبوده نگران شدم و به خانه آمدم که با این صحنه وحشتناک رو به رو شدم.
دستگیری در صحنه قتل
با اینکه مرد میانسال مدعی بود در زمان جنایت در خانه حضور نداشته، اما متخصصان پزشکی قانونی زمان تقریبی قتل را ۸ ساعت قبل اعلام کردند. از سوی دیگر با توجه به اظهارات متناقض مرد میانسال وی به دستور بازپرس جنایی به عنوان تنها مظنون این جنایت بازداشت شد. متهم ابتدا منکر قتل بود، اما کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی در ادامه تحقیقات به مدارکی رسیدند که فرضیه ارتکاب جنایت از سوی این مرد را پررنگتر میکرد تا اینکه سرانجام ۷۲ ساعت بعد از قتل وی اعتراف کرد.
گفتگو با متهم
چرا همسر و دخترت را کشتی؟
نمیدانم هنوز هم در شوک عجیبی هستم. فکر میکنم که کابوس میبینم. باورم نمیشود با دستان خودم همسر و دخترم را خفه کرده باشم. ما اختلاف مهمی با هم نداشتیم. هیچ کسی باور نمیکند که من مرتکب قتل همسر و دخترم شده باشم. شاید باورتان نشود، اما زمانی که به عنوان مظنون بازداشت بودم خواهر همسرم به اداره آگاهی آمده و خواسته بود مرا آزاد کنند.
پس چه اتفاقی افتاد؟
۱۰ روز تعطیلات تابستانی داشتم که قرار شد به مسافرت برویم. میخواستیم اول به تبریز برویم و بعد برای عروسی یکی از بستگان به اردبیل و از آنجا هم به شهر وان در ترکیه برویم از این موضوع خیلی خوشحال بودیم. روز حادثه از سرکار به خانه آمدم و وسایل را جمع کردیم، اما حدود ظهر از محل کارم زنگ زدند و گفتند یک جلسه ضروری پیش آمده است. از همسرم خواستم که بعد از ظهر به همراه دخترم به محل کارم بیایند تا از آنجا به تبریز برویم. اما همسرم وقتی از این موضوع با خبر شد عصبانی شد و شروع کرد به غر زدن هر چه خواستم آرامش کنم نشد کار به فحاشی و زد و خورد کشید یک دفعه مرا هل داد که روی تختخواب افتادم. از دستش عصبانی شدم. دستم را روی دهانش گذاشتم تا فریاد نزند و بد و بیراه نگوید، اما دیگر نفهمیدم چه شد که از حال رفت و روی زمین افتاد.
چرا دخترت را به قتل رساندی؟
در همین موقع دخترم وارد اتاق شد و وقتی مادرش را در آن وضعیت دید شروع کرد به جیغ و فریاد، نمیدانستم چه کار کنم ترسیده بودم عقلم کار نمیکرد دستم را روی دهانش گذاشتم و با زحمت او را به اتاق خواب خودش بردم تا با او صحبت کنم و آرام شود. اما انگار زیادی دستم را روی دهان و بینیاش نگه داشته بودم، چون وقتی به خودم آمدم دیگر نفس نمیکشید.
بعد از قتل چه کردی؟
شوکه بودم، من دو نفر از عزیزانم را با دستان خودم کشته بودم غم از دست دادن آنها یک طرف و ترس از مجازات یک طرف دیگر، آنقدر ترسیده بودم که تصمیم گرفتم صحنهسازی کنم. ولی بالاخره لو رفتم.
چه شد که اعتراف کردی؟
خسته شده بودم. میدانستم که دروغهایم برای تیم تحقیق قانع کننده نیست. از طرفی عذاب وجدان یک لحظه مرا رها نمیکرد. برای همین تصمیم گرفتم که واقعیت را بگویم.