مأموران پلیس ساعت ۲۴ روز ۲۹ تیر جنازه مردی را در نزدیکی یک آجرپزخانه در حاشیه تهران پیدا کردند و متوجه شدند این مرد با ۱۹ ضربه چاقو کشته شده است. مقتول یک کارت عابربانک به همراه داشت که از آن طریق هویت او به نام ناصر فاش و در ادامه معلوم شد او پیک موتوری است که بهعنوان نگهبان یک خوابگاه دخترانه نیز کار میکرده و علاوهبر این شماره موبایل خود را در سایت دیوار اعلام کرده بود تا برای جابهجایی بستههای پستی با او تماس بگیرند.
کارآگاهان بعد از انتقال جسد به پزشکیقانونی، به سراغ همسر ناصر به نام فریبا رفتند و به تحقیق از او پرداختند. زن جوان گفت: شوهرم با فردی قرار ملاقات داشت و به همین دلیل از خانه خارج شد. بعد از آن دیگر خبری از او ندارم و نمیدانم چه اتفاقی برایش افتاده است.
درحالیکه ابتدا سرنخی از این جنایت وجود نداشت، افسران جنایی گامبهگام به سمت حل این معما پیش رفتند تا اینکه بالاخره فهمیدند فریبا با پسری ۲۹ ساله به نام بابک رابطه دارد. هنگامی که مأموران برای دستگیری این دو اقدام کردند متوجه شدند فریبا به مکانی نامعلوم گریخته است، اما بابک به دام افتاد و تحت بازجویی قرار گرفت.
این جوان با اعتراف به کشتن ناصر با همدستی یکی از دوستانش گفت: من یک کانال تلگرامی دارم که در ارتباط با مراسمهایی است که برگزار میکنم. چندوقت قبل زنی به من پیام داد که آیا مراسم زنانه هم برگزار میکنم. من هم جوابش را دادم و بعد از آن مدتی با هم از طریق تلگرام در ارتباط بودیم تا اینکه احساس کردم به او علاقهمند شدهام، به همین دلیل با هم قرار گذاشتیم و چندبار یکدیگر را ملاقات کردیم. کمکم به فریبا وابسته شدم، بهگونهای که میخواستم با او ازدواج کنم. در این اثنا فریبا به من گفت: در یک شرکت هرمی که کارش فروش شوینده است کار میکند و از من خواست زیرشاخهاش شوم. وقتی دراینباره تحقیق کردم، به این نتیجه رسیدم که این ماجراها کلاهبرداری است، به همین دلیل پیشنهاد فریبا را قبول نکردم، اما حاضر شدم کارت عابربانکم را به او بدهم تا او با موجودی آن بدهیهایش را بپردازد.
متهم ادامه داد: بعد از مدتی بالاخره حرف دلم را زدم و از فریبا خواستگاری کردم، اما در کمال تعجب او به من گفت: متأهل است. از شنیدن این حرف شوکه شدم. فریبا داستان زندگیاش را تعریف کرد و گفت: شوهرش، ناصر، مردی معتاد است که با او بدرفتاری میکند و رفتارهای غیراخلاقی دارد. فریبا توضیح داد حتی وکیل گرفته تا از شر شوهرش خلاص شود، اما نتوانسته کاری از پیش ببرد. او گفت: به این نتیجه رسیده که باید ناصر را بکشد و به دنبال این میگردد که کسی را اجیر کند. به فریبا گفتم اولا برای اجیرکردن قاتل پول کافی ندارد و دوم اینکه پیداکردن چنین شخصی خیلی دشوار است. او پیشنهاد داد من ناصر را بکشم. هرچند پیشنهادش را قبول نکردم، اما آن را رد هم نکردم و گفتم باید فکر کنم. فریبا به من گفت: میتوانم شماره شوهرش را از سایت دیوار بردارم و به بهانه اینکه پیک میخواهم، او را سر قرار بکشم.
بابک در ادامه اعترافاتش گفت: دوستی صمیمی به نام حامد دارم که از کودکی با هم دوست هستیم. موضوع را به او گفتم و قرار شد برخلاف پیشنهاد فریبا، ناصر را نکشیم، بلکه با او صحبت و وادارش کنیم فریبا را طلاق بدهد. ما به ناصر تلفن زدیم و به بهانه اینکه میخواهیم بستهای را برایمان به مقصد برساند او را به مکانی خلوت در نزدیکی یک آجرپزی کشاندیم. وقتی به آنجا آمد، سراغ بسته را گرفت، اما به او گفتم بستهای در کار نیست. به ناصر گفتم از آشنایان همسرش هستم و بهتر است بدون دردسر زنش را طلاق بدهد. او گفت: این موضوع به من ارتباطی ندارد. خودم را معرفی کردم و او بلافاصله شناخت و گفت: کارت عابربانک مرا در کیف فریبا دیده است. بعد از آن با هم درگیر شدیم و من به پا، کمر و شکم او با چاقو ضربه زدم. ناصر سوار موتورش شد تا فرار کند، اما حامد راهش را سد کرد و بعد او با چاقو چند ضربه زد که البته، چون هوا تاریک بود تعداد ضربات را نفهمیدم. بعد از واردکردن این ضربات فرار کردیم و چند روز بعد فهمیدم ناصر فوت شده است. من در این مدت عذاب وجدان داشتم تا اینکه بالاخره دستگیر شدم.
کارآگاهان بعد از شنیدن حرفهای این جوان، دوستش را نیز دستگیر کردند. حامد گفت: زمان حادثه تحتتأثیر ماده مخدر گل بوده است.
بنا بر این گزارش، درحال حاضر همسر مقتول نیز دستگیر شده و درحالی که آشنایی با عاملان قتل را انکار میکند، در بازداشت به سر میبرد.