چه کسی گغته ما ایرانیان تفریح نداریم؟
روانشناسان معتقدند وقتی شخصی با آب و تاب فراوان جریانی را تعریف کند که شما از قبل بدانید خالیبندی است، شنیدنش برایتان بسیار لذتبخش خواهد بود! هرچقدر هم که طرف مقابل، شما را اسکل فرض کند و فکر کند داستانش را باور کردهاید، لذت بیشتری خواهید برد!
با این اوصاف و با داشتن مسئولینی که اگر روزی خالی نبندند روزشان روز نمیشود و با توجه به اینکه دستشان از قبل برایمان رو شده و جنس خالیبندیهایشان آشکار، لذا ایرانیان در زمان مصاحبهها و سخنرانیهای آنها بهشدت در حال تفریحاند!
در این نوع از تفریح سالم و کمهزینه فقط کافی است از یک مسئول سوالی در مورد یکی از سوتیهایش - خصوصا از وضعیت آقازادههایش - بپرسید. بعد هم با یک کیلو تخمه بنشینید و به داستانی که برای جا انداختن موضوع بههم میبافد با شور و شوق خاصی گوش فرادهید! در ضمن آن مسئول دلسوز هرچه بیشتر زور میزند که دلایلش برای مجاب کردن ما منطقیتر باشد، تفریح و هیجانش نیز متعاقبا بیشتر خواهد بود!
توجه داشته باشید اینکه چرا مسئولین ما را تا این حد اسکل فرض میکنند مهم نیست؛ نیمه پر لیوان را ببینید و اینقدر ضدحال نزنید! مهم این است که آنها با توجیهاتشان لحظات خوبی را برایمان فراهم میکنند!
بهعنوان شاهد مثال، تنها بخش کوچکی از گفتههای این عزیزان مسئول را با توجه به موضوع روز «اعزام فرزندان به خارج از کشور» در سطور زیر میآوریم تا با نحوه متقاعد کردنشان حالش را ببرید! نامش را هم میگذاریم: لذت مالهکشی اولیای آقازادهها ...
۱- نقل قول از یک معاون وزیر برای توجیه فرستادن دخترش به آمریکا و ماشین لاکچری فرزندش:
- دخترم، در راه ماساچوست با یک «گلپسر» ایرانی ازدواج کرده!
(توضیح: نه با یک پسر معمولی و نه به شکل قبلا برنامهریزیشده!)
-دخترم در «شرق» آمریکا زندگی میکند!
(توضیح: غرب آمریکا جای بدی است نه شرق آمریکا!)
- داشتن خودرو لاکچری و نمایش آن برای یک جوان طبیعی است!
(توضیح: از نحوه تامین پول آن خودرو هم میگذریم و به نیازهای جوانی میپردازیم! در ضمن بیخیال عیبی که قبلترها معمولا روی طاغوتیان و نحوه زندگیشان میگذاشتیم، میشویم و این چیزها را حق طبیعی میدانیم و شعارهایمان هم کلهم کشک)
-پسرم خودرو لاکچریاش را فروخت و در حال حاضر با اسنپ جابهجا میشود!
(توضیح: اسنپسواری خیلی درد و رنج و زحمت دارد و متعلق به قشر مستضعف است)
-پسرم از چهار - پنج بانک وام گرفت تا بتواند یک خانه کوچک ۱۲۰- ۱۳۰ متری بخرد!
(توضیح: مهم وام گرفتن و زحمتهای پیگیری آنهاست نه قسط دادنهای پنج وام که بگذریم چگونه خواهد بود! در ضمن خانه ۱۳۰ متری هم متراژ قابل بحثی برای یک جوان نیست)
- اصولا فرزندانم زندگی خصوصی خودشان را دارند!
(توضیح: اصولا به ما ربطی ندارد! اما خب همین حرف را هم میشد به زندگی خاص فرزندان برخی از مسئولین رژیم منحوس گذشته زد)
۲- نقل قول از یک معاون رئیسجمهور و مادر مهربانی که از دیوار سفارت آمریکا پرید تا در آن را از پشت برای فرزندانش باز کند!
- تحصیل در آمریکا تأیید خوی سلطهگری آمریکا نیست!
(توضیح: آخه مادر عزیز اگر سفارتش در ایران تسخیر شود چگونه و با چه هزینهای میشود برای تحصیل به آنجا رفت؟!)
- یک جوان حق انتخاب دارد و رفتن به آمریکا انتخاب خودش و خانوادهاش بود!
(توضیح: آیا میشود با همین استدلال و حق انتخاب، به اسرائیل هم رفت؟!)
۳- نقل قول از یک شهردار رکورددار گینس برای توجیه اعزام شش فرزندش به آمریکا:
- بنده شش فرزند به آمریکا نفرستادهام، شش سفیر گویای نظام به آمریکا فرستادهام!
(توضیح: کاملا بدون شرح! )
خلاصه همه دور هم خوشیم و در کنار مسئولان دلسوزمان میسوزیم و اوقات خوشی را با هم میسازیم ... البته آنها یک جور خوشند و ما جور دیگر! در کلبه آنها رونق است و در کلبه ما صفا و لازم به ذکر نیست که در بعضی از مواقع «صفا» از «رونق» کیفش بیشتر است! مثل بهتر بودن علم از ثروت ...
در پایان بیخود و بیجهت یاد داستانی افتادم که در آن وقتی پدر دست خالی به خانه میآمد، آروغ میزد تا اهالی خانوادهاش در عین بیرونقی و مفلسی پدر، بخندند و شاد باشند! چون خوشبختی به پول نیست... البته و طبیعتا به آروغ هم نیست!
ما هم میخندیم با وجود همه نداشتههای خودمان و داشتههای مسئولین خصوصا آقازادههای دلبند و اکثرا زحمتکششان!
نکته جالب و مفرح دیگر اینکه: با توجه به قانون احتمالات، حتی یکی از این آقازادهها با صرف اینهمه هزینه، تحصیلات خارجی و ... حتی به شکل تصادفی هم چیزی از آب درنیامد!