محمد فاضلی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی در یادداشتی نوشت: توجیهات درباره تلخی حادثه خودسوزی یک دختر جوان، ازضرورت تحلیل و ریشهیابی و الزام به گفتگو درباره آن تا روشن شدن مسأله و تلاش برای راهکار نمیکاهند.
«مسأله زن» در پس این حادثه نهفته است و آنچه اکنون مطرح است، نوک کوه یخ «مسأله زن» در ایران امروز است که من سعی میکنم به اختصار دو وجه آن را تشریح کنم.
اول، زنان بهمثابه نیروی اجتماعی قدرتمندی پا در راه تغییر اجتماعی گذاشتهاند و بیوقفه جامعه ایرانی را تغییر میدهند – از کلاس درس گرفته تا سبک زندگی، ارزشهای اخلاقی، فرصتهای شغلی، ظرفیتهای سیاسی و کردار جنسی – و اینرا «تغییر اجتماعی زنمحور» میخوانم.
مجموعه سیاسی کشور، اما نشانهای از درک عظمت این تغییر بروز نداده و دستگاه نظری لازم برای تحلیل و راهکاریابی برای آن را ندارد و از ظرفیت پذیرش این تغییر نیز نشانه جدی بروز نمیدهد. شاهد اینکه تقریباً هر پویایی مهمی از سوی جامعه زنان به مسأله بدل میشود. مطالبه وزیر زن، قاضی زن، دوچرخهسواری زنان، رفتن زنان به ورزشگاه، حضور زنان در مسابقات خارجی، اشتغال زنان، بهکارگیری مدیران زن، حضانت فرزند، پخش تصاویر تماشاچیان زن، حق طلاق، فعالیتهای سیاسی طرفداری از حقوق زنان، حضور اجتماعی سلبریتیهای زن و همینطور مسائلی از این دست هر یک به نوعی مسأله میشوند.
دوم، جامعه و حاکمیت در موضوع «تغییر اجتماعی زنمحور» تحت فشار دو لبه یک قیچی قرار دارد. یک لبه این قیچی، زنانی از جنس دختری است که خودسوزی کرده است. من به پژوهشهایی که پایگاه اجتماعی این گونه زنان را مشخص کند دسترسی ندارم، اما جنس این گونه مطالبات با خواستههای طبقه متوسط، تحصیلکرده و جوان بیشتر سازگاری دارد.
گروه دیگری از زنان هستند که بر اثر سازوکارهای مولد زندگی این زنان، هیچ عاقبت خوشی در انتظارشان نیست. این دسته احتمالاً دختران و زنانی را دربر میگیرد که در حاشیه فقیر شهرها؛ در خانوادههای بدسرپرست یا بیسرپرست کمبضاعت؛ بدون تحصیل و اشتغال کافی؛ دارای پدران، شوهران و برادران معتاد یا مستعد آسیبهای اجتماعی؛ مطلّقه و کمبضاعتِ بدون حمایت اجتماعی، مشغول به کارهای پارهوقت، بدون بیمه و بازنشستگی با حقوق اندک؛ ناتوان از تأمین زندگی و در معرض آسیب اجتماعی زندگی میکنند و موتور محرکه «زنانهشدن جرائم و آسیبهای اجتماعی» هستند.
اگر در گذشته مردان اکثریت قاطع سارقان، معتادان و سایر عاملان جرایم و آسیبهای اجتماعی بودند، امروز «زنانهشدن جرایم و آسیبهای اجتماعی» دال بر مشارکت مؤثر زنان در این عرصه است. بحران اقتصادی خانوارها، رشد اعتیاد و فروپاشی خانوادهها بر اثر طلاق و انواع خشونت، مخاطرات و آسیبهای جنسی علیه زنان، بر شمار این دسته از زنان میافزاید.
رفتن به ورزشگاه یا دوچرخهسواری زنان و انتخاب وزیر زن، اولویت این دسته از زنان نیست و بدتر اینکه این گروه از گروه اول نیز بی پشت و پناهتر هستند. اینها صدایی درخور در طبقه متوسط تحصیلکرده و حاضر در فضای مجازی ندارند.
نکته مهم این است که حاکمیت چنان که نوشتم نه ظرفیت نظری و سیاسی درک و برآوردن مطالبه گروه اول را دارد و نه از پس فرآیندهای اقتصادی، فضایی و اجتماعی مولد زندگی سیاه برای این گروه برمیآید. دستگاه فهم اجتماعی سنتی که در شناخت و تحلیل «مسأله زن» در ایران امروز، ناکارآمد و وامانده شده است و با تأکید بر الگوی زن سنتی راه به جای مهمی نبرده است و بحران در فاصله میان مطالبه زنان امروز و آن الگوی سنتی و چالشبرانگیز شدن متوالی مسائل زنان، همین ناکارآمدی و واماندگی را نشان میدهد. نکته مهم اینکه الگوی سنتی الزاماً دینی – یا سازگار با همه قرائتهای دینی و فقهی - هم نیست. اصلاحطلبان و اقشار متوسط و مدرنتر جامعه هم سخنگوی گروه اول و مطالباتشان شدهاند، اما نتوانستهاند همین مطالبات را نیز برآورده سازند. زنان گروه دوم هم صدای حاشیهای شدهاند و غالباً بیسخنگو ماندهاند.
این وضعیت، دو قشر مهم جامعه زنان را از جامعه و بالاخص حکومت بیگانه و ناامید میسازد. بخش مهمی از بزرگترین نیروی تغییر اجتماعی ایران، در قالب برآورده نشدن مطالبات دو گروه از زنان که تشریح شد، بیگانه و سرخورده میشود. هیچ یک از دو گروه را نمیتوان کنار گذارد.
برخی میکوشند مسائل گروه اول را در مقابل مطالبات گروه دوم کوچک جلوه داده و به قولی آنها را مطالبات لوکس تلقی کنند، اما هیچ یک از دو گروه را نمیتوان نادیده گرفت. سؤال بزرگ امروز جامعه ایران در مقابل «مسأله زن» این است که برای این دو قشر و برآوردن مطالباتشان چه راهکاری دارد؟ حاکمیت سیاسی مهمترین مخاطب این پرسش است. حاکمیت نمیتواند جمع کثیر نیمی از جمعیت ایران را نادیده بگیرد یا با همان روشهای سنتی با آنها مواجه شود.