پایگاه اینترنتی امریکن کانسروتیو در گزارشی به قلم ویل کالینز نوشت: ارتش انگلیس سال ۱۹۱۹ باید قبول میکرد تا ۱۰ سال بعد در هیچ جنگ بزرگی شرکت نکند. ارتش، که به خاطر چهار سال خونریزی به ظاهر بی ثمر در قاره (اروپا) اعتبار خود را در میان مردم از دست داده بود، به نقش خود در قبل از جنگ، یعنی یک نیروی پلیس استعماری، بازگشت. بودجه نیروی دریایی از ۱۸۸ میلیون پوند در سال ۱۹۱۹ به فقط ۵۲ میلیون پوند در سال ۱۹۲۳ تنزل یافت. برنامههای کشتی سازی پس از جنگ، در حمایت از کنترل تسلیحاتی بین المللی کنار گذاشته شد؛ چیزی که با موافقت بی سابقه انگلیس با محدودیتهای دریایی در کنفرانس واشنگتن در سال ۱۹۲۱ محقق شد.
با وجود این کاهش قابل توجه هزینههای دفاعی، به نظر میرسید بریتانیای کبیر نقش تاریخی خود را به عنوان قدرت امپریالیستی که آزاد از گرفتاریهای اروپاست، از سر گرفته باشد. انگلیس با کنترل بر مناطق جدیدی در آفریقا و خاورمیانه سهمگینتر از هر زمان دیگر به نظر میرسید. در واقع، کوته بینی سران انگلیس در این دوره تضمین کرد که این کشور آمادگی برای دهه پرتلاطم و آشفته ۱۹۳۰ را ندارد. شباهتها بین کوته نگری انگلیس در دوره بین جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، و تشکیلات سیاست خارجی آمریکا در حال حاضر - که به شدت دغدغه روسیه و خاورمیانه را دارد، آن هم در زمانی که چالشهای امنیتی جدیدی از سوی چین وجود دارد- باید آشکار باشد.
دست کم تا چند سال پس از جنگ جهانی اول، به نظر نمیرسید انگلیس به وضعیت قبل از جنگ بازگشته است. ارتش بزرگ سربازان وظیفه این کشور به سرعت جای خود را به نیروی کوچک تری از نظامیان حرفهای داد. قبل از جنگ جهانی اول، قدرت جنگی نیروی دریایی انگلیس در دریای شمال برای مقابله با تهدید نوظهور آلمان به شدت تقویت شده بود. ماموریت اسکادرانهای خارجی لغو شد و ناوهای جنگی قدیمیتر از رده خارج شدند. توافقهایی برای تقسیم مسئولیت دریایی در شرق دور و دریای مدیترانه، نخست با ژاپنی ها، و سپس با فرانسویها و ایتالیایی ها، به دست آمد.
با وجود این، نیروی دریایی در دهه ۱۹۲۰ موضع دوره ویکتوریا را از سر گرفت. اسکادرانها بار دیگر به جزایر دریای کارائیب، آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، دماغه گود هوپ، شبه قاره هند و جنوب شرق آسیا، و چین اعزام شدند. این ناوهای جنگی پرچم خود را نشان میدادند و حاکمان محلی را مرعوب میساختند. اینها ماموریتهایی بود که با وجود محدودیتهای سیاسی و بودجه در آن دوره، به راحتی قابل اجرا بود. هر چند، در پشت پرده، ائتلافهایی که موقعیت بریتانیای کبیر را طی جنگ جهانی اول تقویت کرده بودند، به تدریج متزلزل و ژاپن و ایتالیا از مدار سیاسی انگلیس خارج شدند. نظام قارهای که آلمان را مهار کرده بود، نیز رو به تزلزل گذاشت، فرانسه خطر جنگی دیگر را به جان نخرید، روسیه عملاً امور اروپایی خود را کنار گذاشته بود و کشورهای جدید مرکز و شرق اروپا نمیتوانستند امیدوار باشند که آلمان را مهار کنند.
این برای بسیاری از آمریکاییها ماجرایی آشناست؛ تلاطم دهه ۱۹۳۰, یکی از معدود دورههای تاریخی است که در حافظه جمعی ما مانده است. با این همه، شبح سازش - که همواره آمریکا زمانی از آن استمداد میطلبد که از بمباران یک قدرت درجه سه یا یک کشور شکست خورده خوداری میکند- باعث شده است شناخت و درک درستی درباره دوره بین جنگ نداشته باشیم. درک امیال سیاسی نویل چمبرلین (نخست وزیر پیشین انگلیس) زمانی آسانتر است که میراث راهبردی نخست وزیران قبل از وی را مد نظر قرار دهید؛ نخست وزیرانی که فکر میکردند انگلیس میتواند نقش خود در دوره ویکتوریا را به طور کامل بازیابد. هم اکنون میتوان وسواس و دل مشغولی آمریکا درباره خاورمیانه و دیگر نگرانیهای جنبی را به عنوان نسخه قرن بیست و یکم کوته بینی و آینده نگر نبودن انگلیس در دوره بین جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم قلمداد کرد.
استمرار این کوته بینی راهبردی در دولتهای مختلف بسیار حیرت آور است. اوباما همواره از «چرخش به سوی آسیا» سخن میگفت,، اما سیاست خارجی وی با مداخله در لیبی، راه اندازی عملیات علیه داعش در عراق و سوریه، و استمرار عملیات مبارزه با تروریسم در خاورمیانه و آسیای مرکزی شناخته میشود. سیاست تجاری آشفته ترامپ در برابر چین، فاقد مسیر راهبردی است و تحت الشعاع ماجراجوییهای نظامی خود وی در خاورمیانه قرار گرفته است. جو بایدن، نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ آمریکا، به ما اطمینان میدهد که چین «رقیب» نیست. سیاست آمریکا با رسوایی مربوط به کمک خارجی به اوکراین -کشوری که تقریباً هیچ ربطی به منافع ملی مهم ما ندارد- تخریب شده است.
شباهتهای موجود بین تجارب انگلیس و آمریکا ترسناک است. درست همانطور که انگلیس به نیروی کوچکی از نظامیان حرفهای برای نظارت بر سرزمینهای خارجی تکیه کرد، آمریکا نیروهای ویژه کوچکی را (به منطقه خاورمیانه) اعزام کرده است تا نمونهای از تخصص و دامنه حضور نظامی این کشور باشند.
عملیات مبارزه با فعالیتهای شورشی در خاورمیانه و آسیای مرکزی - جایی که آمریکا از برتری دریایی و هوایی خود مطمئن است- یادآور دیپلماسی قایق توپدار انگلیس در دهه ۱۹۲۰ است. این خطر وجود دارد که اعزام پهپادها، کشتیهای مسلح AC-۱۳۰, و بالگردها، بیش از آنکه جنبهای نمادین داشته باشد و برای نمایش قدرت نظامی آمریکا باشد، به نسخههای مدرن ناوهای جنگی قدیمی انگلیس تبدیل شوند که زمانی در رودخانه یانگ تسه گشت زنی میکردند.
حضور آمریکا در خاورمیانه همچنین مانع شناخت درباره تغییرات گسترده در فناوری نظامی شده است. در دوره بین جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، فرماندهان نیروی دریایی انگلیس برای حفظ ناوگان کشتیهای جنگی خود، به تجهیزات هوایی و زیردریایی نیروی هوایی اهمیتی نمیدادند. برتری دریایی و هوایی آمریکا در ۳۰ سال گذشته یک واقعیت مسلم بوده است، اما احتمال میرود سرمایه گذاریهای نظامی چین، از جمله فناوریهای ضددسترسی به مناطق، این الگو را تغییر دهد، همانطور که قدرت هوایی ژاپن و قایقهای موسوم یو بوت آلمان، کمبودهای نیروی سلطنتی انگلیس را به خوبی نمایان کردند.
فناوری نظامی ارتباط مستقیم با دانش صنعتی دارد، و بار دیگر باید گفت تجربه انگلیس عبرت آموز است. بریتانیای کبیر قبل از سال ۱۹۱۴ میتوانست کشتیهای جنگی سریعتر و مؤثرتری نسبت به هر قدرت دیگری بسازد. تضعیف انگلیس در زمینه کشتی سازی در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ قابل قیاس با افول پایگاه صنعتی آمریکاست که با رقابت خارجی تضعیف شده است. محو شدن تدریجی نیروی کار صنعتی زبده آمریکا یادآور وضعیت دشوار شرکتهای کشتی سازی در دهه ۱۹۳۰ است، که مجبور به خرید فولاد از چک اسلواکی سابق برای تجهیز کشتیهای جنگی شدند. در واقع، به نظر میرسد ما این را از انگلیسیها بهتر انجام داده ایم - شماری از قطعات جنگندههای جدید اف-۳۵ را شرکتهای چینی تولید کردند.
تزلزل تدریجی ائتلافهای بین المللی آمریکا نیز یک شباهت نگران کننده دیگر است. درست همانطور که ژاپن و ایتالیا در دوره بین جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم از انگلیس فاصله گرفتند، به نظر میرسد بسیاری از متحدان آمریکا به سوی -اگر نگوییم خصومت آشکار- دست کم نوعی بی طرفی در صورت رویارویی جدی (بین آمریکا و) چین حرکت میکنند. گی فرهوفشتات Guy Verhofstadt, سخنگوی نخست وزیر سابق بلژیک از همگرایی اروپایی بر این اساس دفاع کرده است که اروپا باید با چین و آمریکا در شرایطی برابر رقابت کند. استرالیا، با اینکه قربانی هکهای تهاجمی چین شده است، تمایلی به فاصله گرفتن از چین که مهمترین قدرت در شرق آسیاست، ندارد. تایوان علاقهمند به دستیابی به سامانههای تسلیحاتی گرانقیمت، بیشتر برای مصرف سیاسی داخلی است تا تدارک دیدن برای جنگ با چین. ژاپن هم باید با بحران جمعیت شناختی نوظهور و فرهنگ سیاسی خود که از جنگ اجتناب میکند، دست و پنجه نرم کند.
همه شباهتهای تاریخی دقیق و کامل نیست، و احمقانه است که مسیر فعلی چین را با ظهور آلمان نازی مقایسه کنیم. همچنین از برخی جهات، موقعیت آمریکا مطلوبتر از موقعیتی است که انگلیس داشت: اقتصاد ما قویتر است، رقیب نوظهور ما دیدگاه آلمان نازی را ندارد، و چیزی مشابه جنگ جهانی اول در خاطره ملی جمعی ما وجود ندارد. با این همه، نمیتوان سیاست خارجی فعلی آمریکا را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که اولویتهای ما به ترتیب و منظم است. دل مشغولی ما به خاورمیانه، یادآور وسواس انگلیس به امنیت هند در دوره بین جنگ جهانی اول و دوم است. در عین حال، دغدغه ما درباره روسیه، نسخه قرن بیست و یکم تلاش ناموجه انگلیس برای بازگشت به موضع راهبردی دوره ویکتوریاست.
چین و آمریکا قصد جنگ ندارند. با این حال، ظهور یک قدرت جهانی جدید، در صورتی که روابط به خوبی مدیریت نشود، به ناچار موجب سایش، و حتی درگیری میشود. به راحتی میتوان تصور کرد آمریکا به خاطر فقدان تمرکز راهبردی و استنباط منسوخ و به روز نشده خود از نفوذ نظامی آمریکا به سوی رویارویی با چین پیش میرود. دوره بین جنگ معمولاً آمریکا را وادار به کمک گرفتن از تعهدات احمقانه به کشورهایی میکند که از نظر راهبردی اهمیت ندارند. درسی که میتوان گرفت این است که یک جهان در حال تغییر نیاز به تغییر راهبرد و اتخاذ راهبردهای جدید دارد.
جای همچین تحلیلی خالیه