چند نفری در حین مراسم صبحگاه خدام الحسین او را با دست نشانم میدهند و یکی از مسئولان آنجا میگوید از بهترین نیروهای ماست.
اهل ملایر و ساکن پاکدشت است که از منطقه ۱۵ تهران برای خدمت در ایام اربعین به کربلا اعزام شده و سالهای آخر خدمتش را میگذراند.
سرحال و شاداب است، با لبخند حرف میزند، در حین صحبت جارویش را محکم چسبیده و رها نمیکند، مهربانی و سادگی در صورتش موج میزند. مدام برایم آرزوی سلامتی و حاجت روایی میکند و در بین دعاهایش با نگاهی دوخته شده به زمین شفای پسر بیمارش را میخواهد.
از پسرش که حرف میزند غم عالم به چشمانش میریزد، سریع خودش را جمع میکند، بحث را به سمت دیگری میبرد و میگوید دو بار مشرف شده و اگر سالهای دیگر هم امام حسین بطلبد با عشق خواهد آمد.
از خستگی این حجم بالای کار در این خیابانهای پر از جمعیت سوال میکنم که میگوید کار اینجا اصلا برایش سخت نیست.
آقا عین الله روایت سفرش به کربلا را اینگونه تعریف میکند: «آرزوم بود بیام کربلا زیرپای زوار امام حسین را جارو کنم. دفعه اول که به کربلا آمدم یک سال بعد از صدام بود. ۷۰۰ نفری بودیم. اون موقع همه جا خاکی بود و امکانات نبود؛ اما الان خوب شده و به برکت امام حسین همه چیز هست. عشق میکنم اینجا از صبح تا غروب کار کنم. تا نصف شب هم کار کنم سیر نمیشم.»
او ادامه میدهد: «من دو تا خوشی توی زندگیم داشتم؛ یکی دوران سربازی بود و یکی کربلا. بقیه عمرم فقط زحمت کشیدم. اینجا خیلی خوشحالم، اصلا غمی ندارم.»
آنطور که روح الله بیداد - نماینده معاونت خدمات شهری شهرداری تهران در کربلا می گوید امسال حدود هزار نفر از خدام الحسین با عناوین مختلف در این شهر مشغول خدمات رسانی هستند که ۸۵۰ نفر از این افراد مسئولیت نظافت و رفت و روب را برعهده دارند و ۶۰ نفر هم به عنوان آتش نشان در این کاروان حضور دارند. قرار است پاکبان ها تا دو روز بعد از اربعین در کربلا بمانند و در نظافت شهر و خدمت رسانی های پایانی کمک کنند.
اینجا در موکب و محل اسکان پاکبان ها یا خادمین شهرداری تهران، از جوان ۱۵ ساله گرفته تا پیرمرد ۶۹ ساله حضور دارند؛ ساعت ۶ صبح به صف می شوند؛ روضه ای گوش می دهند، جاروهایشان را می بندند، نوحه زیبایی را دسته جمعی می خوانند و روانه خیابان های کربلا در اطراف حرمین شریفین میشوند.
به چهره هایشان دقت میکنم، نشانی از خستگی، خواب آلودگی، اکراه و اجبار برای کار کردن نمیبینم. از هرکدام میپرسم برای چه به کربلا آمدید؟ یک جمله واحد میشنوم:" به عشق آقا ابا عبدالله، آمدیم به خادمی حسین (ع) ".
موقع خداحافظی، به پاکبان ۶۵ سالهای با محاسن سفید و چهرهای آفتاب سوخته برمیخورم؛ در حال خودش است؛ با لهجه شیرین آذری جمله ای میگوید، اشک از چشمانش سرازیر می شود، با چفیه ای که دور گردنش است، صورتش را پاک می کند، دیگر نمی تواند حرف بزند و می رود. نگاهم پشت سرش می ماند و به حالش غبطه میخورم. میرود و میگوید: «تصمیم گرفتیم بیاییم خدمت کنیم، هیچ انتظاری نداشتیم، هیچ مشکلی ندارم، اگر قبول کند، می خواهم خدمت کنم، اگر بتونن تبدیل وضعیتم کنن، میخوام تا آخر عمر اینجا بمونم...»