محمدحسین مهدویان، کارگردانی است که تمایزش با فیلمسازان دیگر را از همان ابتدای ورودش به سینما نشان داد. مهدویان در جشنواره سی و چهارم با «ایستاده در غبار» دیده شد. اثر مستند داستانی که توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم را از آن خود کند. این فیلم بهدرستی نوید یک کارگردان باهوش، کاربلد و جسور را به سینمای ایران داد.
«ماجرای نیمروز»، «لاتاری»، «ماجرای نیمروز: ردخون» آثار بعدی مهدویان هستند؛ آثاری که همچنان با کیفیت و مورد توجه منتقدان و مخاطبان سینما هستند.
کیوان امجدیان، منتقد سینما درباره فیلم «ماجرای نیمروز؛ رد خون» گفت: «ماجرای نیمروز: رد خون» یکی از فیلمهایی است که به لحاظ ساختار، یک سر و گردن از اغلب فیلمها بالاتر است. در این اثر، شخصیتپردازی و دکوپاژ را بهخوبی میتوان دید و فیلم بسیار خوب و خوشساختی است. رد خون، یک تریلر سیاسی است و در آن بهدرستی از عناصری که مربوط به اینگونه فیلمهاست، استفاده شده و به نمایش درآمده است. اما به نسبت «ماجرای نیمروز ۱» ضعیفتر است. این اثر ایرادهای فیلمنامهای دارد. یعنی به لحاظ قصه و فیلمنامه کاملاً میتوان فهمید که بعضی جاهایش ایراد دارد و با تصادف جلو میرود. مثلاً خیلی غیرمنطقی است که بعد از گذشت هفت سال، همسر یکی از شخصیتها در گروهک منافقین و عملیات مرصاد دیده شود، بعد برادر و شوهرش به دنبالش بروند یا در میان این همه افراد، فرمانده را در میان آن کارخانه پیدا کنند. خیلی غیرمنطقی است که در آن شرایط بلبشوی مرصاد، چنین اتفاقی را بتوان تصور کرد. این خیلی معقول نیست و مشخص است که این موارد به فیلم چسبانده شده است. یعنی فیلم مسیرش را درست طی میکند و یک دفعه اتفاقاتی را گلدرشت به آن چسباندهاند که از تصویر بیرون میزند. اما مگر ما درباره عملیات مرصاد چند اثر خوب داریم؟ ۳۰ سال از آن واقعه میگذرد و یک کار خوب نداریم. عوامل این فیلم بهدرستی یک اثر شاخص و آبرودار ساختهاند و ایرادهایی هم که مطرح شد، چیزی از ارزشهای فیلم کم نمیکند.
کارگردانی که پلهپله بالا آمد
وی درخصوص کارگردانی محمدحسین مهدویان و قیاس «رد خون» با سایر آثار ساخته شدهاش گفت: اگر کلیتر بررسی کنیم و آثار ساخته شده محمدحسین مهدویان را ببینیم، متوجه میشویم که این کارگردان، پلهپله بالا آمده است. بهجز اینکه در رد خون تا حدودی به عقب رفته و به اعتقاد من این فیلم حتی از «لاتاری» هم ضعیفتر است. البته این ضعیفتر که میگویم، نسبت به کارهای خودش است نه نسبت به بقیه فیلمهای سینما. یعنی رد خون به نسبت بقیه فیلمهای سینما، یک سر و گردن بالاتر است، اما نسبت به کارهای خود مهدویان و حتی لاتاری پایینتر است. به این دلیل که شما آنجا قهرمان داشتید و با درامی مواجه بودید که در آن قهرمان واقعی میدیدید. آدمهای خوب و بدی را شاهد بودید که آنقدر درست و به جا بودند که در دل این اثر یک یا دو قهرمان دیده میشد. این قاعده فیلمها، به لحاظ کلاسیک است که در لاتاری خیلی خوب درآمده بود. در رد خون چنین موردی دیده نشد و همه آدمها خاکستری بودند. یعنی افراد هم خوب بودند و هم بد. حتی شخصیت سیما با بازی بهنوش طباطبایی با اینکه در گروهک منافقین بود، صد درصد بد نبود؛ حتی جاهایی هم خوب بود یا حتی سردستهشان عباس زریباف با بازی حسین مهری هم همین حس را منتقل میکند، تا حدی که اگر این اثر را به یک خارجی که شناختی از سازمان منافقین ندارد نشان دهید، راجع به زریباف و همسرش و اتفاقات بدی که برایشان افتاد، ممکن است یک مقدار همذات پنداری کند.
این منتقد در ادامه درباره شخصیتپردازیهای رد خون افزود: شاید بشود گفت که در فیلم، آدم بد و خوب ندارید و همه خاکستری هستند. حتی آدم خوبها هم یک جاهایی بد میشوند و میلنگند. وقتی این افراد را میبینید که همه خاکستری هستند، در نتیجه شما هیچ قهرمانی در فیلم ندارید. این اثر یک تریلر سیاسی است و در تریلرهای سیاسی علاوه بر اینکه اکشن و تعقیب و گریز هست، قهرمان هم وجود دارد. مهمترین ضعف رد خون این است که قهرمان در آن وجود ندارد. بستر فیلم همه چیز را برای شما آماده کرده است و منتظر هستید که الان یک قهرمان ببینید، اما پیدایش نمیکنید.
فیلمهای یخزده و بیروح اروپایی سینما
امجدیان در پاسخ به این پرسش که چرا مردم از آثار سیاسی امنیتی که در سینمای ما کمتر شاهدش هستیم، استقبال میکنند، خاطر نشان کرد: در شرایطی هستیم که همه فیلمها، یا به فیلمهای یخزده و بیروح اروپایی شبیه میشوند یا بزن و بکوب خالتوری هستند. به اعتقاد من، ما به اشتباه فکر میکنیم مردم میروند دو ساعت بخندند، بلکه میروند رویا ببینند. مردم عاشق دیدن چیزهایی هستند که در دنیای اطرافشان کمتر میبینند. در سالهای دفاع مقدس و دهه شصت مردم میرفتند «کانیمانگا»، «عقابها» یا «هراس» میدیدند. دلیلش چه بود؟ به خاطر اینکه در آن آثار یک قهرمان وجود داشت که وقتی میآمد، یک لشکر را از بین میبرد و وقتی به سینما میرفتند از دیدن آن آدم رویایی لذت میبرند و دو ساعت همذات پنداری میکردند. دوست داشتند جای او باشند و بیشتر درباره او بدانند و با رضایت هم از سالن بیرون میآمدند. ولی در حال حاضر وقتی مردم به سینما میروند، دو ساعت از فیلم زندگی خودشان را که پر از غم و تلخی و اندوه است، نگاه میکنند که خالی از قهرمان و رویاپردازی است و طبیعی است که مخاطب زده شود. فیلمی مثل رد خون با وجود اینکه قهرمان در آن معنی ندارد و شبه قهرمانهای کوچکی دارد، ولی مردم دوست دارند بروند و این را ببینند. چون در آن اثر افرادی را میبینند که اطرافشان کمتر هستند. علاقه به تاریخ سیاسی ممکن است یکی از عوامل علاقه مردم به این فیلمها باشد. ولی دیدن چیزی که کمتر آن را در عالم واقعیت میبینند برای مردم جذابیت دارد. چه آن مسئله آنها را بخنداند چه بگریاند.
ژانر مظلوم سینمای ایران
وی با اشاره به اینکه فیلم امنیتی یکی از ژانرهای مظلوم سینمای ایران است، افزود: در هالیوود از هر ۱۰ فیلمی که میسازند، چهارتای آنها درون مایه امنیتی-جاسوسی دارند و همچنان استقبال میشوند. ولی در ایران نمیدانم چرا و به چه دلیل این اتفاق خیلی کم میافتد. البته شاید به دلیل بسته بودن قواعد و خشک بودن قوانین است که کارگردانها نمیتوانند آزادانه چنین فیلمهایی بسازند و شاید دلایل دیگری هست که من نمیدانم و باعث شده فیلمهای امنیتی-جاسوسی نداشته باشیم و این خیلی حیف است. فیلمی مثل ردخون تنه به تنه این فیلمها میزند که به فروش و افزایش مخاطب کمک میکند.
پس چگونه فیلم سعید روستایی میفروشد؟
کیوان امجدیان در پاسخ به انتقاد برخی از کارگردانان مبنی بر اینکه برای ساخت آثاری چون رد خون، اسناد و اطلاعات را بهراحتی در اختیار هر کارگردانی قرار نمیدهند و هر کسی را حمایت نمیکنند، گفت: این حرف را قبول ندارم. کارگردانهای ما خیلی غر میزنند و میگویند که به ما اطلاعات و امکانات نمیدهند. اما وقتی این امکانات در اختیارشان قرار میگیرد، اثر خالتوری میسازند، چون ساختن فیلمی مانند ردخون ساده نیست و خیلی هم وحشتناک است. مهدویان یک فرمی را برای خودش پیدا کرده و توانسته آن فرم را خوب پرورش دهد. فرمی که شبیه مستند است. اگر به یاد داشته باشید وقتی «ایستاده در غبار» به جشنواره فیلم فجر آمد خیلیها انتقاد کردند که این اثر مستند است نه داستان. اما مهدویان به مرور فرمش را جا انداخت. او برای ساخت آثارش زحمت کشیده و از جان، مایه گذاشته است. ساخت چنین فیلمی با چنین نفرات و لوکیشنهایی بسیار دشوار است. خیلی از کارگردانان ترجیح میدهند آپارتمانی بسازند، دو دوربین بگذارند یا بروند و دو چهره کمدین بیاورند و بزن و بکوب بگذارند و فروش هم داشته باشند. ببینید در همین شرایط فیلم سعید روستایی که نیاز به اطلاعات آنچنانی هم ندارد، میفروشد. متأسفانه یک حسادتی بین کارگردانان وجود دارد و همه سعی میکنند جا بیندازند که این کارگردانان خواص و برگزیده هستند. در صورتی که اگر به آنها این امکانات را بدهند، خالتور میسازند. من این غرها را خیلی قبول ندارم.