ماهنامه اندیشه پویا در شماره ۶۱ خود با علی نصیریان گفتوگو کرد. بخشی از این گفتوگو به سالهای دور و دهه سی و چهل خورشیدی خاطراتی را از آن روزها برمیگردد.
نصیریان درباره دیدار و برخوردش با «شعبان جعفری» مشهور به «شعبون بیمُخ» گفت: «شعبان جعفری را من از جوانی میشناختم. سر سهراه بوذرجمهری یک کلهپزی بود که شعبان هر روز صبح آنجا صبحانه میخورد و من میدیدمش. یک سری از بچهلاتهای طرفهای شهر نو و گمرک و مولوی هم توی مدرسه پیرنیا بودند و یادم هست که شعبان میآمد و مدرسه و برای نوچههایش نمره میگرفت. این قدر این مدرسه اوضاعش خراب بود که به آن میگفتند دانشکده. بعدها شعبان خیلی عوض شد. زورخانهای تاسیس کرد و با سران رفتوآمد کرد و سر و لباسش را درست کرد و انگار که انتلکتوئل شده بود. سنگلج در جنوب خیابان پارکشهر بود و زورخانه شعبان در شمالش و این بود که او یک شب من و انتظامی و خیلی از هنرمندان دیگر را دعوت کرد برویم زورخانه و برنامهشان را ببینیم. بعدش یک شب همهشان آمدند سنگلج برای دیدن تئاتر پهلواناکبر میمیرد. راستش ما دیگر بعد از بیستوهشتم مرداد کار سیاسی را کنار گذاشته بودیم و سیاسی نبودیم.»