ابراهیم افشار، روزنامهنگار نوشت: «این غمزدهترین جشن تولدی است که تا حالا برای کسی گرفتیم. جشن تولدی برای مردی غایب. شمعها را خاموش کنید و بادکنکها را از دود سیگارِ غم پر کنید و ترانه هپی نخوانید. چون از سرنوشت صاحب جشن خبری نداریم. شاید هماکنون دارد در مزرعهای واقع در دوردستهای ایرلندش با آلزایمری غریب شانه به شانه میساید. شاید اصلاً یادش نیست که به دنیا آمده است.
شاید اصلاً به خاطرش نباشد که ما به یاد او در این مطلب جنگولکبازی میکنیم. احتمالاً او دیگر حالا خاطرات داربی ششتاییها و کاپیتانش همایون و منارجنبون اصفهان و کلکل با مستر رایکف و آن دست بریده عروسک پلاستیکیاش را که مهره شانساش بود هم لای خرت و پرتهایش گم کرده است. بدبختی این است که این مربی اجاقکور حتی وارثی ندارد که زنگ بزنیم بهش و بگوییم تولدت مبارک ای پیرمرد بلوزسبز! تبریکات صمیمانه و سلام مخصوص همه قرمزهای این مملکت نوشجان تو باد! یا بگوییم که پرسپولیسیها با این همه دردی که خود در زندگی دارند، هنوز فراموشت نکردهاند. یا بگوییم که یادم ترا فراموش. یادت مرا فراموش.
۱. آن مرد ۹۵ ساله چشمسبز کجاست و چرا هیچ خبری ازش نیست و پرولتاریای شبکههای مجازی هیچ خبری از او ندارند. اگر آلزایمر گرفته باشد لابد دیگر نه حسین روس را به یاد دارد، نه عبده را، نه همایون را. اگر دسترسی بهش داشتیم آن همه عکس یادگاری از اواخر دهه چل و اوایل دهه پنجاه را جلوش میچیدیم و میگفتیم ببین! ببین در این عکس تو هم مثل خیلی از مربیان خارجی فوتبال ایران ابتدا با اِهن و تلپ آمدی و زیاد طول کشید تا در سینه طرفداران سرخها جایی پیدا کنی. یادت هست در سه بازی اولت که روی نیمکت پرسپولیس نشستی روی یکدانه برد را هم ندیدی؟ یادت هست مساوی ۱-۱ با عقاب و شکست از راهآهن؟ یادت هست که مردم بیطاقت پچپچههایشان شروع شد که نه بابا این هم مالی نیست. که این اجنبیها همهاش برای پول میآیند. نمیدانستند که تو سر لاخ موی سبیل عبده اطمینان کردی و شبها هم در باشگاه میخوابی. یادت هست همایون آرامشان کرد که بابا مگر ندیدید همین راجرز پیکان را قهرمان جام دوستی و باشگاههای تهران کرد؟ از سابقه مربیگریات در تیمهای ملی فیلیپین، آفریقایجنوبی، زامبیا و اوگاندا گفته بود. تماشاگران کشتیارش میشدند که فلانی را به زمین بیاور و او لجش میگرفت که اگر مربی منم بروید پی کارتان. لابد مصلحت تیم را بهتر از شما میبینم. اگر خاطرات پیکان یادت نیست حتی ضد خاطرات نیمکتهای کانزاسسیتی و واشینگتندارتز هم در خاطرت نمانده است که بعد از پیکان به سمت آنها رفتی و وقتی پیکانیها کمپلت به پرسپولیس کوچیدند، جفتپایشان را در یک کفش کردند که الّا و بلّا راجرز. وقتی هم که در تیم قرمزها ته دل عبده را زدی سر از شهباز درآوردی. شهباز مدل ۵۳ که ستارههایی چون کلانی و حجازی و مظلومی و عادلخانی را جمع کرده بود و میخواست جای خالی شاهین افسانهای را پر کند. آنجا وقتی شهبازیها عذرت را خواستند و اعلام کردند که هیچچیز از فوتبال نمیفهمی، برگشتی سمت ایرلند و آن طرفها و مزرعه بزرگی خریدی و ما دیگر خبری از مربیگری تو نشنیدیم. چه دیدی در این فوتبال که عطایش را کمپلت به لقایش بخشیدی؟ حداقل خدا را شکر که ۳۱ سال بعد از ترک ایران، باز سروکلهات در تهران پیدا شد. ۲۷ دی ماه سال ۱۳۸۴ یادت هست؟ پرسپولیس از قضا با مدیریت همین ممدسن (انصاریفرد) اداره میشد که ناگهان خبر آمد دو میهمان بلندپایه فوتبالی با طیاره لندن به تهران آمدهاند تا در مراسم بزرگداشت پیشکسوتان سرخها شرکت کنند. یادم هست چشمهای تو و اوفارل میدرخشید. وقتی در باشگاه قرمزها نشست مطبوعاتی برگزار کردید جفتتان به خود بالیدید که یکی تیم ملی را قهرمان آسیا و دیگری پرسپولیس را قهرمان جام تخت جمشید کرده است. بعدش هم گویا به دیدار سیدحسن خمینی رفتید و در مراسم پیشکسوتان سرخها در هتل هما شرکت کردید. دیگر از آن روز خبری از شما نداریم. حالا اگر هم شمعات را فوت نمیکنی، گریه هم نکن!
۲. حالا هم اگر آن دست بریده عروسک پلاستیکیات را در بوفهات نگه داشتهای، خبرمان کن! ما چه میدانستیم این همه خرافاتی هستی. ما در پالتو شتری برانکو و دریافتهای متافیزیکی بلاژ و حتی اشکهای مصطفی دنیز رگههایی از خرافهگرایی را دیده بودیم. وگرنه طبیعی بود باورهای مربیان ایرانی به چشمزخم و کیسه نمک و بول کردن به دروازه حریف. وقتی شنیدیم توی ساکات همیشه یک «دست» عروسک پلاستیکی حمل میکنی که مهره شانس و اقبال توست باور نکردیم اما روزی که با اسماعیل حاجرحیمیپور ستاره قرمزها دعوایت شد، فهمیدیم که چه ایمانی به آن دست عروسک داری. اسماعیل گفته بود من فقط یک دست قطع شده عروسک پلاستیکی را کف زمین رختکن دیدم و برداشتم که بیندازم سلط آشغال اما نمیدانید راجرز چه جیغ و ویغی راه انداخت. تو دست عروسک را عین هدیهای ارزشمند از دست حاجی قاپیدی و توی ساکش انداخته بودی و حاجی گفته بود به حق چیزهای ندیده و نشنیده. لابد سه سال بعدش که دیدی آبت با رئیس - علی عبده - به یک جوی نمیرود، فهمیدی که همیشه از آن دست پلاستیکی هم کاری ساخته نیست.
۳. بگذار این عکسهای تپهنوردی بازیکنان پرسپولیس را نشانت بدهم شاید چیزی خاطرت آمد. الان که دو - سه دهه است قلمزنان انتکتوئل، پروین و ناصر ابراهیمی را به خاطر بدنسازی در تپهنوردی و پلهنوردی مسخره میکنند، نمیدانند که این سبک را وقتی اولین بار آوردی به ایران، چه نتایجی گرفتی. دواندن پرسپولیسیها در تپههای داوودیه یادت هست؟ در گردنه قوچک چه؟ آنجا اولش بازیکنان پرسپولیس اتولهاشان را پارک میکردند و کفش کتانی به پا میکردند. بعدش رودلف آقابیگیان - مترجمات - به توپچیها اعلام میکرد که بسمالله، دویدن را شروع کنید! بچهها میپرسیدند تا کجا بدویم و برگردیم؟ رودلف میگفت: بروید بدوید، هر موقع ماشین راجرز را دیدید، دور بزنید برگردید!. یادت هست تو زیرچشمی بازیکنانت را زیر نظر میگرفتی و صبر میکردی تا همهشان دور بزنند و برگردند. بازیکنها تحت نظارت رودلف مسافت زیادی را در سربالاییها میدویدند و دل و رودهشان از دهنشان میزد بیرون و هر جا که ماشین تو را میدیدند دور میزدند. تو اسامی توپچیهای حاضر در تمرین را یکییکی در دفترچهات خط میزدی. البته ناقلاهایی هم مثل اصغر (ادیبی) بودند که بهت کلک میزدند و تا آخر مسیر را نمیدویدند. اصغر در نقطهای از اواسط مسیر میایستاد و موقع برگشتن بچهها به آنها میپیوست و میانبر میزد! تو اما بعد از این که از کلک زدن بازیکنان رندت باخبر شدی دیگر همهشان را در موقع دویدن کنترل میکردی. البته جریمههایت هم یادم هست. هر کس که در دوهای داودیه نفر آخر میشد در جلسه بعدی باید دودور، دور امجدیه را میدوید. خدا میداند که همین تمرینهای سخت و طاقتفرسا چقدر در قهرمانی جام تخت جمشید تأثیر داشت. آن تمرینات بدنسازی چنان سازنده بود که آن سالها یکبار تو از مربی آمریکایی تیم ملی دوومیدانی ایران خواستی که از بازیکنانت تست دوندگی بگیرد. آنجا اسمال حاجیرحیمیپور فوروارد سرعتی تیم در صدمتر رکورد حدود ۱۳ ثانیه را به جا گذاشت و مربی آمریکایی با ذوق و شوق یقهات را گرفت که: «این بازیکنات را بده به من تا برای تیم ملی دوومیدانی ایران یک دونده سرعت بسازم!» اما تو خندیدی فقط. مثل آن روزها که در پرسپولیس تو پنج - ششتا بازیکن به نام محمد داشتی و این موضوع کلافهات کرده بود. چون هر وقت اسم محمد را صدا میزدی، همزمان همهشان پا میشدند و لباس عوض میکردند و به همدیگر تعارف میزدند که «ممد تو برو. ممد جون من تو برو تو.» آخ حالا تو هیچ ممدی را نمیشناسی.
۴. این عکس را ببین. بلوز سبز تنت هست. موهای زرد داری و یک عینک قاب سیاه شیکانپیکان. حوالی همین عکسبرداریهاست که جماعت گیر دادند به تندخوییات. اولش که «خل و چل» صدایت میزدند. میگفتند یک مربی عصبی بدقلق و دیوانه آمده پرسپولیس. اما کسی اگر دو کلمه لاتین بلد بود میدید که سرت به تنات میارزد. یادت هست وقتی در اولین مربیگریهایت نتیجه نگرفتی ملت چشمشان تا به تا شد که این همه پولی که میگیری حرامت باد! اما وقتی کارت روی روال افتاد فهمیدند با کی طرفاند. من اگر بخواهم دکانهایت و نفرتهایت را به یادت بیاورم باید منارجنبون اصفهان و تاج مسجد سلیمون را به یادت بیاورم. جام منطقهای کشور (۱۳۵۰) یادت هست که در اوج خوشخوشانت از بچههای مسجدسلیمان شکست خوردی. تا زمانی که در تهران بودی هر وقت اسم مسجدسلیمان میآمد رعشه میگرفتی! آن روز یادت هست در توجیه این شکست دردناک چه گفتی؟ «ما باید آنها را دست کم با اختلاف پنج گل میبردیم اما غریبه بودن با محل بازی، موقعیت مکانی و رفتار تماشاگران میزبان، ما را آچمز کرد.» برای همین هم بود که وقتی ناصر مجرد، خبرنگار کیهان ورزشی در بهمن ۱۳۵۰ آمد سراغت که سر به سرت بگذارد و از سبک کوچینگت بنویسد تو گفتی: «من عادت ندارم به هنگام باخت یا پیروزی یا حتی پیش از بازی تو رختکن سخنرانی کنم. دلیلی ندارد با حرفهای زائدم وقت بچهها را بگیرم.» تو اول بازی معمولاً سکوت میکردی که تمرکز بازیکنانت خدشهدار نشود و مربیان ایرانی رستم و سیاوش و جنگ چالدران و میرزاکوچکخان و یپرمخان را به هم وصل میکردند که حماسهای بسازند و بازیکنان با رگ گردنهای برآمده بروند میدان و زارپ در اولین حرکت، بازیکن مقابل را افلیج کنند و اخراج شوند. یادت هست؟ یک بار وقتی خبرنگار کیهان ورزشی ازت پرسید این تندخویی، شگرد شماست یا کسالت عصبی دارید؟ تو از کوره درفتی و گفتی: «یادتان باشد مربیان دو دستهاند. یک عدهشان با عصبیت و تندخویی کار خود را پیش میبرند. یک دستهشان با ملایمت و نرمخویی. البته در هر دو دسته باید با توجه به وضع و رفتار بازیکنان با آنها رفتار کنند. بازیکن ملایم و نرمخو را باید با ملایمت و بازیکن خشن و خودسر و فضول را باید به تندی برخورد کرد. باید اعتراف کنم که من با همین تندخوییام به منظور خود میرسم. حتی اگر با کلانی و بهزادی هم داد و بیداد نکنم آنها دستورات مرا به کار نخواهند بست! البته بچهها خود به این نتیجه رسیدهاند که من جز خیر و صلاح آنها چیزی نمیخواهم و اعتقادشان به من تا حدی است که اگر بگویم خودشان را از پشت بام به زمین پرتاب کنند این کار را میکنند. من در حالت کلی به این نتیجه رسیدهام که ورزشکاران که در مجموع قشر تنبلی هستند باید هل داده شوند تا راه بیفتند!»
۵. غیر از خرافاتی بودنت چیزی که زنهای ایرانی علاقهمند به فوتبال را ازت دلخور کرد ضدیتات با فوتبال زنان بود. این مصاحبهات با خبرنگار کیهان ورزشی را ببین که وقتی ازت پرسید که چرا تیم فوتبال دختران پرسپولیس در مسابقات باشگاههای تهران شرکت نمیکند زدی توی پوزش: «من به فوتبال دختران اعتقادی ندارم و ورزش فوتبال را یک ورزش کاملاً مردانه میدانم. در مورد تیم بانوان هم وظیفهای به من محول نشده. آن قدر سرگرم کارهای تیم مردان پرسپولیس هستم که فرصت فکرکردن به دختران را ندارم!» انگار بیخود نبود که زنگریز بودی. انگار بیخود نبود که تنها زندگی کردی. انگار بیخود نبود که وارث نداشتی.
شاید این نیز بخشی از همان پروسهای ست که ایرانیها بلدند مربیان خارجی را شبیه خود کنند. در نود سالی که از حضور مربیان خارجی در ایران میگذرد تابلوست این قضیه. تو هم بار اولی که به پرسپولیس آمدی مرام ایرانی برداشتی. بیآنکه آپارتمانی برایت اجاره کنند بهتنهایی در داخل باشگاه پرسپولیس زندگی میکردی و ماههای بسیاری بدون قراردادی مکتوب روی نیمکت نشستی. انگار خودت هم در فوتبال داشمشدی ایران غرق شده بودی که در مصاحبه روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۰ علناً به خبرنگار کیهان ورزشی گفتی: «من هنوز قراردادی با پرسپولیسیها امضا نکردهام و صرفاً روی دوستی با عبده و دکتر برومند و به احترام کلام آنها مربیگری میکنم. آنها از من خواستهاند که شش ماه تیمشان را زیر نظر داشته باشم که این مهلت تا عید نوروز ۱۳۵۱ به اتمام میرسد. اگر خواستار ادامه کار من شدند در تهران میمانم و آنگاه باید قرارداد شفاهی را به کتبی تغییر دهند و بیشترین حقوقی را که ممکن است در ایران به یک مربی خارجی بپردازند، به من بدهند.»
۶. به من بگو چطور همه چیز تهران را از یاد بردی؟ همه خاطرات و ضد خاطراتت هم اگر توی سلط زباله میافتاد حق نبود این پیروزی شش گله در داربی معروف تهران و مقابل تاج که به تاریخ پیوست، لحظهای از حافظهات تهی شود. با این حساب خاطره منارجنبان هم یادت رفته است دیگر؟ رجوعت میدهم به بازی با سپاهان (بهمن سال۱۳۵۰ - لیگ منطقهای ایران) که اصفهانیهای رند هر چه التماست کردند تا بالای منارجنبان بروی نرفتی که نرفتی. ناگهان وسط راه منارجنبان و در حالی که فقط چند پله تا آخرش مانده بود با ترس و لرزی عجیب به پایین برگشتی. همهاش میترسیدی که مبادا این منار بشکند و تو در سقوطی جانگداز به پایین، جان به جانآفرین تسلیم کنی! میزبانان اصفهانی و بازیکنان پرسپولیسیها هر چه تمنا کردند مستر! این منار که میبینی صدها سال است به همین شکل میجنبد اما هرگز نمیشکند و فرو نمیریزد، اما تو قانع نشدی. مدام با حیرت میگفتی: «من در هیچ کجای جهان چنین معماریای ندیدهام. اینجا دیگر کجاست؟ چرا میجنبد؟!» آن سال بازی سپاهان - پرسپولیس را ۲-۱ بردی و البته در عوضش ۱۷هزار تومن پول بلیتفروشی گیر اصفهانیها آمد. تماشاگران طرفدار پرسپولیس که از پایتخت آمده بودند مسیر پنج ساعته تهران - اصفهان را در برف و بورانی خوفناک، ۱۷ساعته طی کردند و برد کوفتشان شد. راستی مستر! اگر این برد سپاهان و بالا رفتن از منارجنبان یادت نیست خلبانی همایونخان هم یادت نمانده است؟ دستیارت همایون بهزادی که در طیاره حامل بازیکنان پرسپولیس هوس خلبانی کرد و چند لحظهای هم در بالای آسمان به جای رفیق خلبانش پشت رل طیاره نشست اما کم مانده بود هم خود هم بقیه مسافران را زهرهترک کند. علاقه تو به همایون چیز پنهانی نبود. وقتی هم که در سال ۱۳۸۴ برای حضور در مراسم تجلیل از شاگردانت به تهران آمدی، دلیل آن همه عشقت به شاگردانت را فاش کردی. گفتی که شاگردانم به مثابه فرزندان نداشتهام هستند. گفتی که آنها نوعی هدیه الهیاند. مخصوصاً همایون که همه کاری برایت میکرد. وقتی هم خبر مرگش را در مزرعهات واقع در نزدیکیهای زادگاهت ساوتپورت انگلستان شنیدی گفتی که یک لحظه پژمردم. این همان همایونی بود که تیم پرسپولیس را در همان بازی معروف ششتاییها در غیاب تو که ۴۴ روز بود به سفر رفته بودی، آماده کرده بود. یادت هست شب پیش از همین بازی کذایی به فرودگاه مهرآباد آمده بود تا تو را به خوابگاهت برساند و در طول راه برایت تعریف کرده بود که وضع آمادگی جسمی و روحی بچهها تا چه حد است. فردایش وقتی در استادیوم آزادی شش گل به تیم درمانده رایکف زدید این پیروزی به اسم شما تمام شد. آن روز یادت هست؟ دنیای ورزش در وصف پرسپولیس پراشتها نوشت: «اینها چیزی از آژاکسیها کم نداشتند.» و تو سی سال بعد، در همان سخنرانی آخرت در تهران یاد آن ایام کردی: «از این که پس از ۳۰ سال بار دیگر به ایران برگشتهام خوشحالم. بدون تردید ایران بهترین کشوری بود که در دوران مربیگری خود در آن فعالیت کردم. از فوتبال ایران و مدیرعامل باشگاه پرسپولیس به خاطر این دعوت تشکر میکنم. دوست دارم بار دیگر بازیکنان سابق خود را از نزدیک ببینم تا آرزوهای سالهای دور من زنده شوند. سال ۱۹۶۹ برای اولین بار به ایران آمدم و هدایت باشگاه پیکان را در دست گرفتم بازیکنان من در آن مقطع زمانی بهترین بازیکنان ایران محسوب میشدند و کاپیتان این تیم نیز همایون بهزادی بود. من در ۱۶ کشور دیگر مربیگری کردم اما ایران برایم خاطرههای بسیاری بر جای گذاشت. در جام دوستی قهرمان ایران شدم و پس از آن به مدت شش ماه به آمریکا رفتم اما دوباره بازگشتم، این بار نیز هدایت همان بازیکنان را در قالب تیم پرسپولیس بر عهده گرفتم. در تاریخ سابقه کاریام پرسپولیس بهترین تیم محسوب میشد و با این تیم خاطرههای بسیاری دارم. در سال ۱۹۷۶ قهرمان لیگ شدم و بعد از آن بازنشسته شدم. رمز موفقیت پرسپولیس در آن زمان تاکتیک مدرن این تیم بود. بیشتر تمرینات ما در آن زمان مرور کارهای تاکتیکی و شیوههای نوین بازی بود، ما بازیکنان تکنیکی بزرگی را در اختیار داشتیم که از جمله آنها میتوان به علی پروین و ابراهیم آشتیانی اشاره کرد. پروین در سن ۱۷ سالگی بینش و تکنیک فوقالعادهای داشت، از همان زمان میدانستم که او آینده روشنی را پیش رو خواهد داشت. پروین میتوانست در لیگهای اروپایی نیز بازی کند اما شرایط آن زمان فوتبال ایران قابل مقایسه با الان نبود. ما در بازی پرسپولیس و استقلال که شش بر صفر پیروز شدیم بازیکنانمان شایستگیهای خود را به اثبات رساندند، در آن زمان باورم نمیشد با چنین نتیجه سنگینی رقیب اصلی خود را شکست دهیم. من در آن بازی هیچ کار خاصی نکردم این بازیکنان بودند که با بازی فوقالعاده خود این نتیجه شگفتانگیز را رقم زدند.
۷. حالا این بریدهجراید را نگاه کن! از اولین مصاحبهات بعد از ورودت به ایران را نگه داشتهام. کیهان ورزشی نوشته: «شنیدهایم که آلن راجرز مربی سابق پیکان به ایران بازگشته است تا این بار رهبری تیم پرسپولیس را به عهده بگیرد. بازگشت او سؤالات بسیاری برای ما پیش میآورد. از جمله آن که مربی خارجی چه نقشی میتواند در کار فوتبال ما داشته باشد و ثمربخشی او تا چه اندازه است؟ در این مورد بحث زیاد است اما به اختصار میتوان گفت که مربیان خارجی فوتبال ما در زمینه باشگاهی موفق بودهاند. هر چند که در این مورد تجربه زیاد نیست. اما اقامت کوتاهمدت راجرز در سفر اول خود و همچنین موفقیت رایکف بعد از ناکامی در تیم ملی به همراه تاج، نشانههایی از این موفقیت را به دست میدهد. راجرز مدت کوتاهی که در ایران بود تیم پیکان را چنان بالا برد که قهرمان باشگاههای تهران شد. او همچنین دومین دوره جام دوستی را فتح کرد. این را هم اضافه کنیم که راجرز از آن جمله مربیانی است که اعتمادبهنفس عجیبی در کار خود دارند و با امیدواری کامل کارشان را دنبال میکنند. به هرحال تصمیم گرفتیم در اولین فرصت با این مرد انگلیسی گفتوگو کنیم و برای این کار فرصتی بهتر از زمان بازی پرسپولیس و راهآهن نیافتیم. در زمین راهآهن تیم پرسپولیس به همراه طرفدارانش آمده بود تا در یک بازی دوستانه تیم خود را ارزیابی کند و این خود فرصتی بود برای راجرز تازه ازراهرسیده، تا با نگاههای نافذ خود در کنار زمین تیمی را که چندان هم برایش ناآشنا نیست رهبری کند و به نقاط ضعف و قوتش پی ببرد. راجرز را به حال خود میگذارم تا برداشتش از پرسپولیس در اولین مسابقه تمرینی بیشتر شود. آنگاه در پایان مسابقه در فرصتی مناسب به گفتوگو با او مینشینم. مسابقه یک-یک تمام میشود و من به همراه طرفداران مشتاق و شکارکنندگان امضا، تا در رختکن او را تعقیب میکنم. پس از مدتی انتظار در بیرون رختکن بالاخره اجازه ورود پیدا میکنم. مصاحبه ما با کمک دکتر برومند، بدون تشریفات و خیلی ساده برگزار میشود. اما آنچه که لازم است از این گفتوگوی عجولانه درمیآورم. ازش میپرسم از بازگشت به ایران چه احساسی دارید؟ خیلی صادقانه پاسخ میدهد: «بار اول که در ایران بودم برنامهای را با بچهها آغاز کردیم و موفق شدیم. خوشحالم که در غیاب من موفقیت ما به دست مربیان این کشور دنبال شده. حالا بازگشتهام تا کاری را که خود شروع کرده بودم دنبال کنم. من برای بازگشت به ایران علاقه باطنی داشتم. میدانستم که ایران بازیکنان ورزیده زیاد دارد و همواره رقابتی برقرار است بین بازیکنان ایرانی برای پرکردن یازده نقش اصلی که این خود بزرگترین دلیل برای سلامت یک مجموعه است. همچنین در ایران به اندازه کافی بازیکن هست که بتوان با استفاده از آنها طرحها و سیستمهای مختلف را در زمین بازی پیاده کرد. در مجموع این روح تماشاگر و بازیکن ایرانی و همکارانم در این کشور است که مرا به اینجا کشانده است». ببین مستر اینجا چقدر جوانی؟ این بریده نشریه لااقلکم ۴۷ سال بوی نا گرفته است.
۸. به این فکر نکن که پرسپولیس و شهباز دههپنجاهی خوشاستقبال و بدبدرقه بودهاند! به این فکر کن که حالا در تاریخ شفاهی فوتبال ایران تو را بهعنوان پایهگذار سبک فوتبال کلاسیک انگلیسی - فوتبالی مبتنی بر سانتر و ضربههای سر - میشناسند. با همین سبک بود که اولین سرطلاییهای فوتبال پارسی - حسین کلانی و همایون بهزادی - ظهور کردند. همان همایونی که در آوردنت به تیم پرطرفدار پایتخت نقش نداشت و بعد از رفتنت از پرسپولیس در زمستان ۵۳ نیز در جایگاه تو نشست. حالا همایون مرده است و تو او را به جا نمیآوری. مردی که در پیروزی ششگله پرسپولیس بر حریف سنتی در روز ۱۶ شهریور سال ۵۲ (اولین دوره لیگ تختجمشید) مهمترین نقش را داشت اما این برد در تاریخ به اسم تو تمام شد. همان همایونی که با وجود مصدومیت در این بازی هتتریک کرد. همان همایونی که در غیاب شما تمرینات بدنسازی پرسپولیس را جوری به پیش برده بود که توپخانه تیم تازه از نیمه دوم گرم میشد و حریفان را بیچاره میکرد. همایون ۲۱ روز در تپههای داوودیه و در پیست دوومیدانی امجدیه و زمین چمن و کف سالن و حتی با تمرینات پرشطول و پرشارتفاع تیمت را ساخت و دودستی تحویلت داد. شاید سر این بود که وقتی خبر مرگش را شنیدی انگار که طفل نداشتهاش را از دست داده باشی گفتی: «همایون را مثل فرزندم دوست داشتم. من هیچ وقت صاحب فرزند نشدم و تمام بازیکنانی که با آنها کار کردم فرزندانم بودند. این بهترین هدیه خداوند به من در تمام عمرم بود.»
البته این فقط همایون نبود که دوستش داشتی ابراهیم آشتیانی هم از ستارههای مورد علاقهات بود. حالا چطور بگویم که او هم مرده است؟ یادت هست اواسط مهرماه ۱۳۵۲ که ابراهیم در بازی مقابل برق آسیب دید و به بیمارستان انتقال یافت کارد میزدی خونت درنمیآمد. فقدان ابراهیم را این شکلی تحلیل کردی: «غیبت او برای ما فاجعه و غیر قابلجایگزینی است.» از قضا ابرام هم هروقت چانهاش گرم میشد از شما به نیکی یاد میکرد. مثلاً درباره تاریخچه رنگ پیراهن پرسپولیس از روزهایی میگفت که شما در سفر به لندن با خرید پیراهنهای آرسنال به تهران بازمیگردید و پرسپولیس رسماً سرخپوش از نوع آرسنالی میشود. این عین حرفهای ابراهیم است: «راجرز به خاطر علاقه به تیم آرسنال رنگ قرمز را برای پیراهن پرسپولیس انتخاب کرد که البته علی عبده هم آن را دوست داشت. گرچه راجرز سرخ و سفید را دوست داشت و عبده، سرخ و سیاه را. بعدها رنگ پیراهن پرسپولیس رسماً به رنگ سرخ با آستین سفید و شورت سفید و جوراب قرمز مشخص شد و به مسئولان لیگ تختجمشید اعلام رسمی شد.»
۹. خب حالا این دنیای ورزش شماره ۳۱ شهریور ۱۳۵۲ را نگاه کن! بعد از بازی معروف ششتاییها از حضورتان در اردوی لیورپول و چلسی گزارشی نوشته و نیز به کلکل شما و رایکف پرداخته است: تو گفتهای: «اگر حجازی نباشد پرسپولیس فاتح دیدار است.» و رایکف بدل زده است که «اگر تماشاچیان پرسپولیس را داشتم به هر تیمی چهارتا چهارتا گل میزدم.» متن خبر دنیای ورزش اما از این قرار است: «آلن راجرز مربی انگلیسی پرسپولیس که در تعطیلی یک ماهه و اخیر بازیها به خارج از ایران سفر کرده بود، طی این مدت با چند باشگاه بزرگ انگلیس دورههای مخصوصی را گذرانده است. از جمله یک هفته با تیم لیورپول و حضور در تمرینات این تیم، دو هفته هندون و یک هفته با تیم چلسی که به همراه این تیم نیز جهت انجام مسابقهای سفری هم به آلمان نمود. پس از گذشت سه هفته از مسابقه پر سروصدای تاج و پرسپولیس هنوز هم بسیاری به نتیجه عجیب این بازی فکر میکنند اما جالبترین مسأله ترس پیشاپیش دو مربی این دو تیم از حریف بود. راجرز معتقد بود که اگر حجازی درون دروازه تاج نباشد او قادر به پیروزی است و رایکف میگفت اگر تماشاگران پرسپولیس را من داشتم با ۴ گل اختلاف این تیم و هر تیمی را در تهران مغلوب میکردم.» وقتی پرسپولیس مدل ۵۲ تو در بازی رفت جام تختجمشید، شش گل به تور تاج چسباند و سرکیف شدی علناً به مطبوعاتیها گفتی: «اگر اندکی فقط اندکی دیگر تلاش و دقت میکردیم نتیجه بازی به ۱۰ بر صفر هم میرسید اما دیگر کسب چنین نتیجهای در تاریخ محال خواهد بود!» البته یادت نرود که تیم خودت در زمان مربیگریتان در ایران در یک بازی ۸ گله شده بود! یادتان نیست؟ پیکانت پیش از آن که تبدیل به پرسپولیس شود در اولین سفر خارجیاش به دور اروپا (به خرج ایرانناسیونال) در یک بازی «هشت گل» از تیم کریستالپالاس لندن خورد و چنان شرمنده و خجل به تهران برگشت که بهرام مودت گلر تیم گفت: «آن قدر در این بازی گل خوردم که مست شدم!» آیا این مصاحبهها هنوز یادت مانده است؟ آن روزها که متهم به تجربهگرایی و استفاده ممتد از پیر و پاتالها میشدی؟ یک بار خبرنگار کیهان ورزشی یقهات را گرفته بود و از قول تماشاگران قرمز گفته بود که چرا جوانگرایی نمیکنی؟ و تو مثل آشپزها پاسخ داده بودی: «ستارههای پرتجربه پرسپولیس تازه ۳۱ سال دارند و تا چند سال دیگر براحتی میتوانند به تیم کمک کنند. آنهایی که معتقد به برونریزی آنها هستند عین آشپزهاییاند که ممکن است بهترین غذاها را بپزند اما پیش از آوردن سرسفره، در جوی آب خالیاش کنند!»
۱۰. بگذار حالا که کار به اینجا رسیده پیشینه پنهان پرسپولیس را هم به یادت بیاورم. تیمی که سال اول حیات خود را با بودجه چهارصدهزارتومانی سپری کرد. آن روزها خیلیها با چشمهای گرد و قلمبه به شش صفر موجود در عدد چهار میلیون ریالی خیره شده و هاج و واج ماندند. روز شنبه ۲۱ اسفندماه ۱۳۵۰ در زمانی که این تیم با نتیجه دو بر هیچ از سد پاس قدرقدرت گذشت و میرفت که تاج قهرمانی مسابقات باشگاههای کشور - جام منطقهای - را بر سر بگذارد دکتر امیرمسعود برومند، مدیر سازمان بازنشستگی کشور و سرپرست باشگاه پرسپولیس در نهایت شفافسازی خطاب به خبرنگاران بودجه سالانه بهترین تیم ایران را چهار میلیون ریال اعلام کرد؛ بودجهای که بیش از ۲۵۰ هزار تومانش به حقوقها و پاداشهای بازیکنان این تیم اختصاص مییافت و بقیه خرج آفتابه لحیم میشد. آن روزها که گردوی خانه آقای قاضی، شماره داشت و ریز به ریز بیلان مالی این تیم از زبان دکتر برومند پاکباخته، چنین شفاف روی دایره افتاده بود: «از پانزده خرداد ۱۳۴۹ روز نخست تشکیل تیم پرسپولیس کلیه درآمدهای حاصله از طریق فوتبال در یک حساب بانکی ریخته شده و برای کلیه هزینههای لازم از اعتبار این حساب پرداخت شده است.» سرپرست پرسپولیس درباره جزئیات درآمد بازیکنان پرسپولیس نیز خاطرنشان کرده بود که «حداقل پرداختها و پاداشها به یک بازیکن در طول یک سال ۸۰ هزار ریال و حداکثر ۱۵۰ هزار ریال میباشد. البته این رقم برای بازیکنان خوب و معمولی این تیم بوده و برای چهرههای استثنایی تیم حداقل در آمد سالانه ۱۵۰ هزار ریال است.»
تو آن روزها بر اساس قول و قرار شفاهی با عبده به پرسپولیس آمده بودی و دکتر برومند در پاسخ به خبرنگار دنیای ورزش که میپرسید: «قرارداد شفاهی مربی انگلیسی پرسپولیس آلن راجرز دو هفته بعد یعنی در روز ۵ فروردین ماه ۱۳۵۱ تمام خواهد شد آیا قرارداد کتبی تازهای با او خواهید بست؟» گفته بود: «در این مورد رضایتاش جلب شده و یک قرارداد یک ساله برایش در نظر گرفته شده است. البته توجه داشته باشید که راجرز اولین مربی خارجی است که بدون بودجه دولتی در عین حال با بیشترین دستمزد در اختیار یک تیم فوتبال در ایران قرار گرفته است.»
۱۱. لابد خاطرات اولین قهرمانیات هم در زوال حافظهات جایی ندارد. این مجله دنیای ورزش ششم بهمن ماه ۱۳۵۲ را نگاه کن که ازت مصاحبهای چاپ کرده به عنوان با سرمربی قهرمان اولین دوره لیگ تخت جمشید. تیم تو این جام را با پیروزیهای عجیب و غریبی طی کرد که از جمله آنها زدن ۴ گل به صنعت نفت آبادان، ۵ گل به راهآهن تهران، ۶ گل به تاج و ۷ گل به نورد اهواز بود. تو در این گفتوگوی تاریخی با اعلام این که چهار آس تیمت با نامهای همایون بهزادی، هادی طاوسی، مهراب شاهرخی و بیوک وطنخواه از فوتبال خداحافظی خواهند کرد تا جوانان را جایگزینشان کنید اعلام کردی که جوانگرایی امری اجتنابناپذیر است. این در حالی بود که این ۴ ستاره پا به سن گذاشته سرخها هنوز از آمادگی ویرانکنندهای برخوردار بودند: بهزادی همانی بود که در بازی با تاج ضمن به ثمر رساندن سه گل، بهترین بازیاش را ارائه داده بود. هادیخان طاوسی هنوز بهترین یار تیم از نظر نظم و ترتیب در تمرینات تیمی بود و بیوک و مهراب دو عنصر بزرگ در موفقیت بهترین خط دفاعی لیگ بود که ۱۶ دیدار از ۲۲ بازی جام را بدون گل خورده به پایان رسانده بودند. تو اعلام کردی که «البته این ۴ بازیکن ما با وجود آویختن کفشها همچنان در کنار تیم پرسپولیس خواهند ماند، بویژه همایون و بیوک که کمکمربیان تیم خواهند شد و هادی و مهراب در زمینههای دیگری کمک خواهند کرد.» همچنین خبر دادی که «پرسپولیس برای بزرگداشت این چهار ستاره خود چهار بازی دوستانه برگزار خواهد کرد که درآمد هر بازی، پاداش هر یک از آنان برای سالها خدمت در این تیم خواهد بود. ما باید از همین امروز به فکر پیدا کردن جانشین لایق برای این چهار یار خود باشیم. امر مسلم این که هدف ما گماردن بازیکنان جوان و امید خواهد بود، نظیر مسیح مسیحنیا، اسماعیل حاجرحیمیپور و محمد دستجردی که در طول فصل گذشته همپای تجربه و قدرت بزرگان تیم بتدریج خود را نشان دادند.»
آخ اگر میدانستی که مهرابات از همان روزها به چه درهای سقوط کرد و در چه زندگی فاجعهباری سالهای آخر عمرش را تمام کرد؟ آن روز وقتی مخبرین ایرانی درباره به خدمت گرفتن بازیکنان خارجی ازت سؤال طرح کردند گفتی که «جذب بازیکنان خارجی برای تیمهایی مثل پرسپولیس و استقلال، یک گام برای کسب موفقیتهای بیشتر است ولی ما تا روزی که استادیوم اختصاصیمان آماده بهرهبرداری نشود به این فکر جامه عمل نخواهیم پوشاند.»
یادت هست مستر آن روزها که کبکت خروس میخواند چه احترامی برای تاج رقیب قائل بودی؟ وقتی دنیای ورزش درباره دلنوازترین بازیهای تیمت در لیگ پرسید گفتی: «بهترین بازی ما در طول فصل همان دیدار مقابل تاج بود که ۰-۶ برنده شدیم. مسابقهای که در طول سالها شاید نظیرش را دیگر نبینیم. چون در دیدار دو تیم قدر، ما هر چه کردیم با موفقیت توأم بود؛ در حالی که تاجیها هرچه کردند با ناکامی مواجه شدند. به همین دلیل شاید اگر ما کمی دقت داشتیم نتیجه آن دیدار به ۰-۱۰ هم میرسید! به هر حال ما خود نیز هرگز موفق به تکرار چنین نتیجهای در برابر تاج نخواهیم بود. همچنین بزرگترین خوششانسی پرسپولیس در طول مسابقات در دیدار برگشتمان با تاج بود که در آن مساوی، ما خوشاقبالیهای زیادی آوردیم. تاج در مجموع سختترین حریف پرسپولیس بود چون این تیم در بازی برگشت با ما یک فوتبال تحسینانگیز ارائه کرد و بعد از پرسپولیس، این تاج بود که شایستهترین تیم برای فتح قهرمانی بود. البته پاس و عقاب نیز چنین بودند.»
۱۲. آه یادش بخیر! آن روزها که پرسپولیس با غولهایی چون چلسی میجنگید. یادت هست در همان سال ۵۲ بازی خارجی پرسپولیس مقابل چلسی را بهعنوان یکی از درخشانترین بازیهای خارجی فصل قلمداد کردی؟ «شاید در وقت اول، چلسی میتوانست دو گل از ما جلو بیفتد. چون خیلی خوب بازی کرد ولی در وقت دوم، پرسپولیس فوتبال فوقالعادهای ارائه داد که خودتان دیدید آن گل ایرج سلیمانی چطور پیتر بونتی را به زانو درآورد. همچنین مسابقه با سائوپولوی برزیل نیز سختترین دیدار خارجی ما در طول فصل گذشته بود که مهاجم خوب و امید ما صفر ایرانپاک در آن بازی با شکستگی استخوانِ گونه مواجه شد و سخت آسیب دید و تا مدتها بیرون از میدان بود.»
آن روزها وقتی خبرنگاران درباره نقاط ضعف و مثبت بازیکنانت سؤال پرسیدند گفتی که «من هرگز از بازیکنانم در محافل عمومی انتقاد نمیکنم. بنابراین از این موضوع صرف نظر کنید ولی در عوض از نقاط مثبت کار آنها بسیار خوشحالم. امسال از جمع ۲۳ بازیکن ابتدای فصلمان عملاً فقط هفده نفر را در خدمت داشتم و آنها همه حال چنان آماده خدمت در تیم بودند که بیتردید بزرگترین مشکل همیشگی من انتخاب ۱۱ نفر فیکس از جمع آنها بود. در صدر بازیکنان من جعفر کاشانی در تمام بازیهای پرسپولیس و ملی خوب ظاهر شد. او بهترین چهره فوتبال ایران در این فصل بود چون نه تنها در برابر مهاجمان داخلی یک مدافع همیشه موفق بود بلکه در مقابل فورواردهای خارجی نظیر نامدارانی چون پیتر اسکود و جف هورست نیز درخشش داشت. ابراهیم آشتیانی نیز با آن فوتبال نفوذی عالی بهترین چهره فوتبال ایران برای کسب مقام دوم بود. همچنین باید از مدافعی صحبت کنم که تولدی پرشکوه و شیرین در پرسپولیس داشت؛ مسیح مسیحنیا بعد از فتح جام جوانان آسیا به پرسپولیس آمد. بازی هوایی و دفع توپ روی زمیناش عالی است و در جاگیری نیز استادی خاصی پیدا کرده است. او در تمام بازیها کوچکترین ضعفی از خود نشان نداد و به نظر من او کاپیتان آینده پرسپولیس و تیم ملی ایران خواهد بود؛ البته علی پروین نیز جزو بهترین چهرههای این فصل پرسپولیس بود. همچنین صفر ایرانپاک که در همان مدت کم قبل و بعد از مصدومیتاش یک ستاره بود.»
آن روزها خبرنگار دنیای ورزش برای این که مزه دهنت را حدس بزند پرسید اگر این شانس را به شما بدهند که برای تقویت تیم خود هر بازیکن دلخواهتان را به خدمت بگیرید چه کسانی را به تیم فرا خواهید خواند؟ و تو در نهایت صراحت اعلام کردی که «در ایران هیچ بازیکنی نیست که ما آرزوی به خدمت گرفتناش را داشته باشیم و پست به پست تیم من از بازیکنان دیگر تیمها بهترند.»
۱۳. اردیبهشت ۵۳ بعد از آن که پرسپولیس با دو گل پروین و خوردبین تیم خوابزده «آبردین» اسکاتلند را در امجدیه برد، عبده پتهتان را روی آب ریخت و یک روز قبل از آن بازی، همایون را جایگزین شما کرد: «مربی انگلیسی بیش از حد با بازیکنها صمیمی شده و بیشتر به یک مبصر میماند تا یک معلم. او مبصری بوده که فقط دفتر حضور و غیاب بازیکنها را امضا میکرده و گزارشهای چند خطی مینوشته؛ پس شایستگی حضور در نیمکت تیم را ندارد. راجرز تیمش درجا زده و او هیچ چیز دیگری برای یاد دادن به بچهها رو نکرده است.»
در حالی که عبده با رد تمام افتخارات قرمز تو معتقد بود که مربیها معمولاً تنها برای دو سال رهبری یک تیم، تاریخ مصرف دارند تو در پاسخ او اعلام کردی که عبده بر اثر دسیسهچینی دیگران تحت تأثیر قرار گرفته است: «رئیس گول خورده است.» باز این همایون - یار قسم خورده عبده - بود که رفت نشست روی نیمکت تیم قرمزها و در برابر تیم خوابآلوده اسکاتلندی که ۷ یار ملیپوش هم داشت و توی زمین راه میرفت پیروز شد. دیگر پرونده قرمزها برایت بسته شد و هنگامی که پرسپولیس در خروجی را بهت نشان داد شهباز مدل ۵۳ طالبت شد. گر چه آنجا هم با تمام ستارههایت نتوانستی عنوانی بهتر از رده سومی جام تختجمشید را تصاحب کنی. یادت هست در اولین بازی پرگل و پرکرکری تاج و شهباز (به قول کیهان ورزشی) «دو تیم برنامه گلها اجرا کردند؟» یادت هست که آن سال غلامحسین مظلومی با ۱۹گل آقای گل جام شد. یادت هست بعد از دو شکست یک بر صفر مقابل آرارات و پرسپولیس مسئولان شهباز چنان از دستت شاکی شدند که عذرت را خواستند. در حالی که فقط ۴هفته عمر مفید مربیگریات طول کشیده بود مدیران شهباز به ناگهان تمام تواناییهای مربیگریات را زیر سؤال بردند و این شکلی علیهات شاخ و شانه کشیدند: «راجرز توقعات بیخودی از باشگاه داشت و طی چندماه کار او با بازیکنان به این نتیجه رسیدیم که او فاقد دانش مربیگری است و میخواهد با اتکا به مجموعهای از بازیکنان صاحبنام به پیروزی دست یابد. او همواره به بازیکنان میگفت که بدوند و نرمش کنند و روش بازیشان متکی بر توپهای بلند هوایی باشد که میدانید این روش به سادگی قابل مهار است. او هیچگاه بازیکنان جوان را به بازی نمیگرفت و در تمرینات تیم اصلی به آنها پرخاش میکرد و میگفت بروید در جمع جوانان تمرین کنید. همچنان که در روز بازی با پرسپولیس با وجود نیاز تیم به بازیکن آماده و سر حال، از مجد تیموری و حیدری استفاده نکرد حتی به توصیه ما هم اعتنایی ننمود. او هیچگاه به بازیکنان نمیگفت که چه بکنید. فقط سؤال میکرد چرا چنین نکردید و اصولاً چیزی به بازیکنان یاد نمیداد. این مسأله کاسه صبر ما را لبریز کرد، از این رو مصمم شدیم هر چه زودتر علاج واقعه را بکنیم. به عبارت دیگر قبل از آن که زخمی چرکین شود ما خود زخم را از میان برداشتیم. بزرگترین اشتباهی که راجرز مرتکب شد و ما هنوز زیان آن را حس میکنیم این بود که قبل از مسابقهها فشار زیادی به بچهها وارد آورد که نتیجه آن صدمه دیدن بازیکنان بود. از نظر تاکتیک هم چیز جدیدی به تیم یاد نداد و اصل خیلی مهمی که نقش اساسی در برکناری او داشت رفتار بسیار بدش با بازیکنان بود. اهمیت ندادن به حرف منطقی بازیکنان و نقطه مقابل آن تمسخر بازیکنان از سوی مربی در مکتب ما مردود است. گذشته از اینها مطبوعات و مردم و حتی فدراسیون با توجه به تهی بودن این مربی هیچگاه روی خوش به او نشان ندادند و چون شهباز بنا به سنت دیرینه شاهین در مورد حُسنروابط با کلیه وسایل ارتباط جمعی و نیز تمام ارکان فوتبال اعتقاد راسخ دارد به صلاح دید او را کنار بگذارد.»
۱۴. این آخرین استقبال فوتبالفارسی از شما بود مستر. درست است که در سال ۸۴ اندکی از این آزردگیها را از دلتان درآوردیم اما این که اکنون هیچکس خبری از زنده بودن و مرده بودن شما ندارد، چیز غریبی است. لابد مثل واسیلی گوجا که مدتها بعد از مرگش خبر درگذشتش را شنیدیم درباره شما هم ناگهان خبر میرسد که ایوای خواجه مُرد و ما خبر نداشتیم. آنگاه باز ماشین افسانهسازی رسانههای ما با گازوئیل به کار میافتد.»