تاريخ سياسي ديكتاتوريهاي جهان، مملو از داستانهاي افول سيطره و نزول اتوريته آنها و سپس فرار و پايين كشيده شدنشان از اريكه قدرت و سرانجام مرگ عبرتانگيزشان است. نگاهي كه به ژرفاي تاريخ معاصر بيندازيم با نمونههاي زيادي از اين دست مواجه خواهيم شد. رد تاريخ را بگيريم، فرار و گريزهاي ديكتاتورها و به دام افتادنشان در چنگال عدالت را شاهديم؛ از فرار موسوليني ديكتاتور ايتاليا و نامزدش تا به دام افتادن چائوشسكو و همسرش توسط انقلابيون روماني تا عاقبت صدام حسين و معمر قذافي؛ داستان فرار و آوارگي محمدرضا پهلوي نيز يكي از آنهاست.
26 دي ماه سال 1357 سالروز فرار شاه از ايران است؛ فرار شاه آغاز فصلي جديد در حيات سياسي، اجتماعي، فرهنگي جامعه ايراني بود. بعضي از تحليلگران خارجي سال 1975، يعني اواخر سال 1353 را نقطه آغاز افول قدرت شاه در ايران ميدانند. وقايعي كه در اين سال رخ داد، همگي از نيرومندتر شدن موقعيت شاه و رژيم سلطنت در ايران حكايت ميكرد. درآمد نفت چهار برابر شد و به مرز سالانه 20 ميليارد دلار رسيد كه با قدرت خريد آن روز دلار، رقم هنگفتي به شمار ميآمد. شاه با اعلام يك سيستم تك حزبي در اسفند 1353، حكومت مطلقه خود را بر كشور تثبيت كرد. آشتي با عراق و امضاي قرارداد حل اختلافات دو كشور كه براساس بيانيه الجزاير تنظيم شده بود به نگرانيهاي ايران از مرزهاي غربي خود خاتمه داد. روابط ايران با همه كشورها اعم از شرق و غرب توسعه يافت؛ اما همه اينها دولت مستعجل بود.
دو عارضهاي كه سرنگوني شاه را رقم زد
دو عارضه باعث شد نوار كاميابيهاي محمدرضا پهلوي قطع شود و حتي در سرنگونياش نقش عمده داشته باشد، نخست عارضه ديكتاتوري و خودمحوري شاه بود كه پس از دهه ۴۰ همچون غدهاي رو به بزرگي نهاد و ديگري عارضه افزايش درآمدهاي نفتي بود كه همچون سرطان به جان اقتصاد ايران افتاد. شاه قصد داشت با تزريق درآمدهاي نفتي به اقتصاد كشور، روند توسعه را سرعت ببخشد، اما غافل بود كه چنين رويهاي ميتواند عواقب اقتصادي و سياسي زيادي داشته باشد.
دلايل اقتصادي سقوط حكومت شاه
جامعهشناسان و تحليلگران سياسي در پاسخ به اين پرسش به «تئوري انتظارات فزاينده» استناد ميكنند و دلايل سقوط حكومت شاه را اقتصادي ميدانند. تئوري انتظارات فزاينده ميگويد «معمولا رشد اقتصادي مطالبات جامعه را افزايش ميدهد و زماني كه رشد اقتصادي كاهش يابد، مطالبات جامعه كاهش نمييابد و حتي ممكن است افزايش يابد و اين روند ميتواند زمينههاي تغييرات سياسي را ايجاد كند.» اما آيا رشد اقتصادي باعث سقوط شاه شد؟ تئوري ديگري كه معمولا از سوي جامعهشناسان مطرح ميشود، اشاره به تشديد شكاف طبقاتي و نابرابري در دوران حكومت محمدرضا پهلوي دارد. آيا نابرابري در اواخر حكومت شاه آنقدر تشديد شده بود كه مردم مجبور شدند عليه او انقلاب كنند؟ بيتوجهي به برنامه و برنامهريزي و نسخههاي نوشته شده توسط اقتصاددانان هم يكي ديگر از تئوريهايي است كه معمولا در پاسخ به چرايي سقوط حكومت شاه مطرح ميشود. اين تئوري را معمولا اقتصاددانان مطرح ميكنند. بدرفتاري با بازاريان و صنعتگران، سركوب قيمتها و استفاده از ابزارهاي تعزيراتي و زنداني و تبعيد كردن اهالي كسب و كار هم يكي ديگر از تئوريهاي مطرح براي تشريح دلايل سقوط حكومت شاه است كه توسط تحليلگران اقتصاد سياسي مطرح ميشود.
نگاه شاه به اقتصاددانان در اواخر دوره حكومتش
پشت كردن شاه به تئوريهاي اقتصادي و بيتوجهي خاص به رابطه نقدينگي و تورم و تزريق بيرويه و بيبرنامه درآمدهاي نفتي هم اغلب از سوي اقتصاددانان به عنوان يكي از دلايل اقتصادي سقوط شاه برشمرده ميشود. شاه در اواخر حكومت خود، اصولا به اقتصاددانان بدبين شده بود و پيشنهادهاي آنها براي بهبود شرايط اقتصادي را پوچ و بيمعني ميدانست.
شاه در حالي كه نسبت به افزايش نارضايتي عمومي نگران بود، قصد داشت از درآمدهاي نفتي، به مثابه ابزاري براي فرونشاندن آتش نارضايتي مردم استفاده كند. بنابراين در طول اين سالها، واردات به شدت افزايش يافت، نقدينگي به شكل بيسابقهاي رشد كرد و اقتصاد ايران به شكل نگرانكنندهاي به درآمدهاي نفتي وابستگي پيدا كرد به گونهاي كه فروش نفت به طور متوسط 54 درصد منابع مورد نياز در بودجههاي سالانه رژيم پهلوي را تامين ميكرد. چند برابر شدن قيمت و درآمد نفت در 1352، امكانات مالي بيسابقهاي در اختيار كشور گذاشت كه حتي تصورش هم تا قبل از آن ناممكن بود. اين درآمد سرشار، غرور و اعتماد به نفس شاه را دوچندان كرد و به تشديد خودبزرگبيني وي منجر شد.
گسترش نارضايتيها در كشور
با فراگير شدن جرقههاي اوليه انقلاب و فشار نيروهاي مخالف رژيم و هماهنگي قيامهاي مردمي به رهبري حضرت امام خميني (ره) و پس از وقايع خونين كشتار 17 شهريور و 13 آبان 57 و برگزاري مراسم چهلم هاي مختلف در شهرهاي كشور و نيز اعتصاب كارگران شركت نفت و از همه مهمتر چاپ اعلاميه توهينآميز روزنامه اطلاعات، كنترل امنيت كشور از دست نيروهاي رژيم و حتي حكومت نظامي خارج و موجب شد كه در مدت زمان كوتاهي پايههاي اقتدار رژيم 2500 ساله شاهنشاهي سست شود. فرار شاه از كشور را ميتوان به آخرين نقطه نااميدي شاه از پيشرفت سريع و حيرتانگيز تحولات كشور ياد كرد.
نقش مردم و رهبري امام خميني در فرار بيبازگشت شاه
بي ترديد، مردم ايران و رهبري انقلاب سراسر گسترشيابنده اسلامي، امام خميني، نقش تعيينكننده و بيبديلي هم در فرار شاه از ايران و هم جلوگيري از بازگشت دوباره او به كشور ايفا كردند. اهميت رهبري كاريزما براي هدايت درست هر انقلابي از اهميت ويژهاي برخوردار است و در اين ميان انقلاب اسلامي ايران با رهبري داهيانه و كاريزماي حضرت امام خميني (ره) به پيروزي رسيد. هدايت و مديريت انقلاب، مهمترين مولفه پيروزي انقلاب اسلامي بود كه شخصيتي بيهمتا مانند امام خميني (ره) حتي در دوران تبعيد به درستي آن را اجرايي كردند.
شكلگيري تدريجي گروههاي خودجوش مبارز در ميان اصناف و بازاريان، دانشجويان، معلمان و حتي نظاميان با اعتقاد به جنبههاي اجتماعي و سياسي اسلام و انديشههاي امام (ره) و نيز با توجه اقشار موثر جامعه به انديشه و تفكر اسلامي و تعميق ايمان و آگاهي نسبت به آموزههاي اجتماعي اسلام حيطه نفوذ رهبري امام (ره) را گسترش ميداد. امام خميني برخلاف قدرتهاي سلطهگر كه حفظ رژيمهاي غيرمردمي را بسترساز تامين منافع خود ميدانستند بر اين باور بودند كه به جاي اتكا به دولتهاي غيرمردمي بايد راهبرد اتكا و اعتماد به ملتها را از طريق بيدارسازي آنها دنبال كرد. امام بر اين باور بودند كه اگر ملتها بيدار شوند و حركت كنند سرنوشت خود را به طور مستقل تعيين خواهند كرد.
بازگشت امام
پس از خروج شاه در 26 دي ماه 1357، هيمنه او و ساختار رو به زوال دربار شكسته شد و خبر بازگشت قريبالوقوع امام خميني نيز در رسانههاي خبري انتشار يافت و ديري نپاييد كه امام خميني (ره) تنها 16 روز پس از فرار شاه با پرواز انقلاب به آغوش ميهن بازگشتند.
با ورود امام امت به خاك ايران اسلامي، رژيم در وضعيت نامطلوبي قرار گرفته بود؛ در يك سو بختيار به عنوان نخستوزير شاه، حتي از سوي جبهه ملي نيز رانده شده بود و اميد چنداني نيز به حمايت ارتش نداشت و در سوي ديگر خيل عظيم مردم، آتش انقلاب را شعلهورتر ميكردند.
با پيوستن گروههاي متعدد به موج انقلاب، بخشهاي وسيعي از بدنه ارتش نيز در صف اول ايستادگي قرار گرفتند. ملت ايران تصميم تاريخي خود را براي رسيدن به استقلال از سالها پيش گرفته بود و يكصدا فرياد استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي را سر داد. اكنون انقلاب به روزهاي پيروزي نزديك ميشد.
تبيين دلايل فرار و فرجام شاه
دلايل سقوط و فرار شاه را ميتوان از منظرهاي مختلف مورد بررسي قرار داد. بديهي است كه بررسي همه آن جوانب در يك نوشتار، امكان پذير نبوده و شموليت لازم را نخواهد داشت. به همين سبب سعي شده است تا فرار شاه از منظر الگوي رفتاري در دو حوزه فردي و نهادي مورد بررسي قرار گيرد تا پاسخي اجمالي به چرايي «سقوط و فرار» داده شود.
سلوك شخصي شاه در سياست
شاه به جهت الگوي تربيتي خاصي كه داشت در حوزه رفتاري به گونهاي ظاهر ميشد كه متناسب با اقتضائات فرمانرواي سياسي نبود؛ به اين صورت كه تمايلي به رويارويي با واقعيات سياسي و اجتماعي نداشت و به همين جهت از رفتارهاي متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال ميكرد. چنين روحيهاي كه تا مرز جنون در افكار، آرا و عملكرد ايشان رسوخ داشت، مهمترين مقدمات فرار ايشان را فراهم ميساخت.
تحليل روانشناختي شخصيت محمدرضا پهلوي
بسياري از كساني كه از نزديك شاه را ميشناختند، تاكيد كردهاند كه او شخصيتي جبون و ترسو بوده و توان مقابله چنداني در برابر ناملايمات و بحرانهاي سياسي و اجتماعي نداشت. حتي از ماهها قبل از آن خروج بيبازگشت هم هر از چندگاه به برخي از اطرافيانش گفته بود كه اگر وضع به همان منوال ادامه يافته و بحران انقلابي مهار نشود او كشور را ترك خواهد كرد. بنابراين برخلاف تظاهري كه ميكرد، شاه اساسا فردي كمجرات و به شدت جبون بود. تداوم سراسر گسترش يابنده تحركات انقلابي مردم ايران در طول تابستان و پاييز سال 1357 هم او را از روند تحولاتي كه در كشور جاري بود سخت نااميد و مأيوس كرده بود. تا جايي كه به رغم حمايتهاي همهجانبه بريتانيا و امريكا از او، به شدت نسبت به نيات رهبران اين كشورها درباره آينده حضور خود در رأس هرم قدرت مشكوك و در نگراني سير ميكرد. گفته ميشد حتي از مدتها قبل از آن هم كه شاه ديگر توان تصميمگيري منطقي و معقول را از دست داده و در سردرگمي شديدي به سر ميبرد، آماده شده بود تا در اولين فرصت كشور را ترك كرده و اوضاع نابسامان سياسي و اجتماعي كشور را به حال خود رها كند.
ويژگيهاي رفتاري و رواني شاه
1- روحيه ديكتاتوري:
محمدرضا در خانوادهاي پرورش يافته بود كه روح ديكتاتوري بر آن حكمفرما بود. اين مساله، تاثير مهمي در چگونگي شكلگيري شخصيت وي داشت. جريان داشتن روح ديكتاتوري به اين معناست كه يك نفر «مطلقالعنان» حكومت ميكند و اختيار تام و مطلق دارد. هم اوست كه معيار حق و باطل است. خواستها، تمايلات، افكار و عقايد جامعه بايد در جهتي باشد كه او ميخواهد. در چنين محيطي همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و از محبت و احساس امنيت خبري نيست.
2- عدم اعتماد به نفس:
يكي ديگر از ويژگيهاي رفتاري محمدرضا شاه كه نقش عمدهاي در سقوط سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهشگراني نظير «ماروين زونيس» كه به تحقيق در ميان احوالات شخصي وي پرداختهاند، معتقدند كه محمدرضا شاه به سبب اينكه دوران كودكي و نوجواني خود را در محيطي زنانه سپري كرد و سپس از دوران جواني به بعد در كنار پدري ديكتاتور و مستبد قرار گرفت به لحاظ شخصيتي، فردي كاملا مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا به گونهاي بود كه مدام براي اشتباهاتش او را ملامت ميكرده و با خشونت از تكرار اشتباه منعش ميساخته است. چنين ويژگياي در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردي فاقد اراده و قدرت لازم براي تصميمگيري صحيح در مسائل مهم كشور باشد.
3- خودشيفتگي مزمن:
يكي از امراض رواني شاه خويشتنپرستي و عشق بياندازه به شخص خود بود. در روانشناسي از اين مرض با عنوان «نارسيسيسم» ياد ميكنند. شخصي كه به اين بيماري مبتلا است اگر از شدت بيماري مشرف به مرگ هم باشد، به محض اينكه به دروغ به او بگويند كه مردم به او عشق ميورزند و شيفته و فريفته او هستند، بهبود يافته و از بستر برميخيزد. محمدرضا در سالهاي آخر حكومتش تلاش زيادي كرد تا خود را فرمانروايي دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاري مراسمهاي باشكوه متعدد، اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمينه تمامي جنبههاي زندگي ايرانيان، جملگي اجزايي از ارايه چنين تصويري بود كه او از خود داشت. اين توهمات عظمتگرايانه از سوي محمدرضا باعث ميشد كه اطرافيان او از ارايه گزارشهاي واقعي مملكت برحذر باشند و با گزارشهاي غيرواقعي از اوضاع مملكت به تملق و چاپلوسي از شخص شاه بپردازند.
4. بياعتقادي مذهبي:
محمدرضا، تحت تاثير عواملي نظير، تربيت خانوادگي و تحصيل در غرب به شدت فردي بياعتقاد به مذهب شده بود. از اين رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبي جامعه ايران، بيمحابا مشروب ميخورد و با زنان ارتباط داشت و خانواده و اطرافيانش غرق در فساد بودند. او تقويم اسلامي را به تاريخ شاهنشاهي تغيير داد و كارهاي ضدمذهبي ديگري انجام داد كه همه از روحيه بياعتقادي و ضديت او با اسلام حكايت دارد.
5- فساد اخلاقي:
يكي از شاخصههاي عمده رفتاري محمدرضا شاه را بايد فساد اخلاقي و هوسراني او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقي حد و مرزي نميشناخت و اصول اخلاقي را رعايت نميكرد. دربار او دائم محل رفت و آمد دختران خارجي و معشوقههاي داخلي بود. خاطرات خصوصي «اسدالله علم» مملو از حكاياتي است كه به فساد اخلاقي شاه اشاره دارد كه در اين ميان، «علم» نقش تسهيل كننده را بازي ميكرده. شاه آن گونه كه در اين خاطرات تصوير شده يك رهبر انقلابي بود كه خود را بر سر قدرت نشانده است، عاجز از درك و فهم وقايع باطني در طمع درآمدهاي نفتي و ديوانه جنگافزار و در پي به دست آوردن جزاير كوچك خليجفارس بوده؛ از دختر بزرگش نفرت داشت، همواره از همسرش ملكه و مادر او آزرده خاطر بود، احوالاتش نيز بسيار متغير بودهاند تا جايي كه اگر چاي به مذاقش سرد بود، خشمگين ميشد، فردي منزوي بود و تنها توسط زنان خارجي سرگرم ميشد.
فرار شاه و نقش آن در تسهيل پيروزي انقلاب اسلامي
هر چند حاميان خارجي شاه همچنان به طرفداري و حمايتهاي گسترده خود از حكومت پهلوي ادامه ميدادند و به ويژه امريكاييان همچنان مصر بودند، حتي با توسل به كودتا براي نجات شاه از سقوط حتمي كه به معناي از دست رفتن منافع بيشمار سياسي و امنيتي و اقتصادي و نظامي و... آنان در ايران و منطقه بود، مانع از پيروزي انقلابيون شوند اما در واقع خروج شاه از كشور فرآيند فروپاشي نظام شاهنشاهي پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي ملت ايران را تسهيل كرد و شتاب بيشتري بخشيد.
علاوه بر اين در اردوگاه حاميان كمشمار حكومت در داخل كشور تزلزلي روزافزون رسوخ كرده و يأس و نوميدي از آينده حكومت درحال احتضار را دو چندان كرده بود. انقلابيون خارج از شمار تحت رهبري امام خميني اما بيش از پيش به پيروزي انقلاب اميدوار شدند؛ بهويژه اينكه به دنبال خروج شاه از كشور امام خميني رهبر انقلاب هم اعلام كردند به زودي خاك فرانسه را به سوي ايران ترك خواهند كرد. در چنين اوضاعي بود كه دولت بختيار هم با تمام تلاشهايي كه براي آرام كردن فضاي سياسي و اجتماعي كشور انجام ميداد، خيلي زود حاميان رژيم پهلوي را نااميد كرد و آشكارتر شد كه انقلابيون هيچ گونه وقعي به وعدهها، تهديدها و سروصداهاي او نمينهند و به سرعت مهياي آماده سازي مقدمات استقبال از رهبر كاريزماتيك انقلاب ميشوند.
هر چند در دوران نخستوزيري بختيار سركوبگريهاي حكومت حتي افزونتر شده و رقم قربانيان در ميان انقلابيون افزايش چشمگيري پيدا كرد، اما روند حوادث سي و چند روزه آتي كه نهايتا به پيروزي انقلاب اسلامي انجاميد چنان سريع طي شد و انقلابيون تحت هدايتهاي امام خميني (ره) آن چنان كنترل تحولات و رخدادهاي در حال وقوع در كشور را در دست گرفتند كه نه دولت بختيار و حاميان ديگر رژيم محتضر پهلوي در داخل كشور و نه حاميان خارجي آنان هر گونه امكان ابتكار عملي را از دست داده و ناگزير تسليم اراده ملت ايران شدند. بختيار به عنوان آخرين تير در تركش شاه نتوانست موج انقلاب را خاموش كند و عضويتش در جبهه ملي نيز نتوانست نسخه شفابخشي براي اين بيمار رو به موت باشد!
بنابراين انقلابيون آشتيناپذير، تحت رهبري امام خميني كه جز از ميان برداشتن رژيم استبدادگرا، مردمستيز، قانونگريز و سلطهپذير پهلوي و جايگزين ساختن آن با نظامي نوين مبتني بر احكام، آموزهها و احكام اسلامي ـ شيعي هدف ديگري را دنبال نميكردند. بنابراين، بديهي بود كه نميتوانستند حضور بختيار در مقام نخستوزيري را با نظر مساعد بپذيرند. همانگونه كه ميدانيم ورود امام خميني به كشور آغازگر بستري بود كه به پيروزي نهايي انقلاب اسلامي ملت ايران و فروپاشي قطعي نظام شاهنشاهي پهلوي منجرشده و عصر جديدي در حيات سياسي، اجتماعي، فرهنگي جامعه ايراني چهره گشود.
احياي هويت ديني و بيداري ملت
اين انقلاب با رهبري امام خميني نه تنها به پارادايم انزواي ديني از حيات اجتماعي و سياسي بشريت و خنثي بودن ابعاد مبارزاتي آن پايان داد بلكه در كنار احياي هويت ديني و بيداري ملتها، فرهنگ سياسي - اسلامي را در ايران، منطقه و جهان حاكم كرد. فرهنگي كه سلطه قدرتهاي سلطهگر و مستبدان حاكم بر كشورهاي مسلمان و جهان سوم را به چالش كشيد. از ديگر شگفتيهاي اين انقلاب به چالش كشيدن ابعاد وجودي قدرت سخت، نيمهسخت و قدرت نرم است. قدرت نرمِ جوشيده از متن انقلاب اسلامي با خاستگاه ديني و اسلامي آن نه تنها در دوران انقلاب اسلامي از تودههاي متفرد و پراكنده به تعبير ميشل فوكو روح جمعگرايانه و شگفتانگيزي را خلق كرد، بلكه روند و جريان تاريخ را نيز دگرگون كرد.
دو عارضه باعث شد نوار كاميابيهاي محمدرضا پهلوي قطع شود و حتي در سرنگونياش نقش عمده داشته باشد؛ نخست عارضه ديكتاتوري و خودمحوري شاه بود كه پس از دهه ۴۰ همچون غدهاي رو به بزرگي نهاد و ديگري عارضه افزايش درآمدهاي نفتي بود كه همچون سرطان به جان اقتصاد ايران افتاد.
جامعهشناسان و تحليلگران سياسي در پاسخ به اين پرسش به «تئوري انتظارات فزاينده» استناد ميكنند و دلايل سقوط حكومت شاه را اقتصادي ميدانند. تئوري انتظارات فزاينده ميگويد «معمولا رشد اقتصادي مطالبات جامعه را افزايش ميدهد و زماني كه رشد اقتصادي كاهش يابد، مطالبات جامعه كاهش نمييابد و حتي ممكن است افزايش يابد و اين روند ميتواند زمينههاي تغييرات سياسي را ايجاد كند».
بعضي از تحليلگران خارجي در سال 1975، يعني اواخر سال 1353، را نقطه آغاز افول قدرت شاه در ايران ميدانند. وقايعي كه در اين سال رخ داد، همگي از نيرومندتر شدن موقعيت شاه و رژيم سلطنت در ايران حكايت ميكرد. درآمد نفت چهار برابر شد و به مرز سالانه 20 ميليارد دلار رسيد كه با قدرت خريد آن روز دلار، رقم هنگفتي به شمار ميآمد. شاه با اعلام يك سيستم تك حزبي در اسفند 1353، حكومت مطلقه خود را بر كشور تثبيت كرد. آشتي با عراق و امضاي قرارداد حل اختلافات دو كشور كه بر اساس بيانيه الجزاير تنظيم شده بود به نگرانيهاي ايران از مرزهاي غربي خود خاتمه داد. روابط ايران با همه كشورها اعم از شرق و غرب توسعه يافت؛ اما همه اينها دولت مستعجل بود.
شاه شخصيتي جبون و ترسو بوده و توان مقابله چنداني در برابر ناملايمات و بحرانهاي سياسي و اجتماعي نداشت. حتي از ماهها قبل از آن خروج بيبازگشت هم هر از چندگاه به برخي از اطرافيانش گفته بود كه اگر وضع به همان منوال ادامه يافته و بحران انقلابي مهار نشود، او كشور را ترك خواهد كرد. بنابراين برخلاف تظاهري كه ميكرد، شاه اساسا فردي كمجرات و به شدت جبون بود.
رفتار رضاخان با محمدرضا بهگونهاي بود كه مدام براي اشتباهاتش او را ملامت ميكرده و با خشونت از تكرار اشتباه منعش ميساخته است. چنين ويژگياي در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردي فاقد اراده و قدرت لازم براي تصميمگيري صحيح در مسائل مهم كشور باشد.
شاه به جهت الگوي تربيتي خاصي كه داشت، در حوزه رفتاري به گونهاي ظاهر ميشد كه متناسب با اقتضائات فرمانرواي سياسي نبود؛ به اين صورت كه تمايلي به رويارويي با واقعيات سياسي و اجتماعي نداشت و به همين جهت از رفتارهاي متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال ميكرد. چنين روحيهاي كه تا مرز جنون در افكار، آرا و عملكرد ايشان رسوخ داشت، مهمترين مقدمات فرار ايشان را فراهم ميساخت.
ایکاش تمام حاکمان برای خودشان رحمت بخرند ونه لعنت.
1- همه قدرت دست او بود
2- به کسی هم پاسخگو نبود
3-دولت را خودش تعیین می کرد.
4- همه وزرا و وکلا چاپلوس درگاه او بودند
5- منافع ملت اول به جیب خانواده اش می رفت تا جیب ملت
خوب شد که رفت
اینجاستکه داشتن دانش وسطح آگاهی میتونه راهگشا باشه البته داشتن یک رهبر خوب یا نخبگانی حقطلب حتما این مسیررو هموارتر میکنن
همینطور که وجود امام خمینی در راس این هرم وداشتن یارانی متعهد وباکیاست راه رو کوتاه کردن برای ملت