محمدرضا پس از دستگیری سعی داشت با دروغگویی هایش پلیس را گمراه کند، اما سرانجام لب به اعتراف گشود و به کشتن تاجر سنگ با همدستی دو نفر از دوستانش به نامهای فرشاد و جمال اعتراف کرد. با تکمیل تحقیقات پلیسی دو متهم دیگر بازداشت شدند و پای میز محاکمه ایستادند.
در نخستین جلسه محمدرضا گفت: فرشاد و جمال با انگیزه سرقت مسعود را خفه کرده اند. اما دو متهم دیگر محمدرضا را عامل جنایت نامیدند و گفتند وی با حرف هایش آنها را وسوسه کرده بود تا دست به قتل بزنند. در پایان جلسه قضات محمدرضا را به قصاص، فرهاد را به خاطر معاونت در قتل به ۱۵ سال زندان و فرشاد را به ۱۰ سال زندان محکوم کردند. اما حکم صادر شده در دیوان عالی کشور تایید نشد. قضات دیوان عالی کشور اعلام کردند ممکن است سه متهم در وقوع قتل مشارکت داشته باشند.
بدین ترتیب و با شکسته شدن حکم صادر شده، سه متهم دیروز در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کردند. در ابتدای جلسه اولیای دم در جایگاه ویژه ایستادند و برای متهمان حکم قصاص خواستند. دختر قربانی گفت: پدر و مادرم سالها قبل از هم جدا شدند و من و برادرم که ازدواج کرده ایم هر کدام در خانه خودمان بودیم که پدرم کشته شد. همسایهها شهادت داده اند فرشاد و جمال را دیده اند که نیمه شب از خانه پدرم خارج شده اند، اما محمدرضا تا نزدیکی صبح در خانه پدرم حضور داشته است. حالا میخواهم حقیقت را بدانم که چه کسی پدرم را کشته است.
سپس محمد رضا به دفاع ایستاد و گفت:من از سالها قبل مسعود را میشناختم و با او همکار بودیم. آخرین بار من، فرشاد و جمال مهمان خانه مسعود بودیم. من مقدار زیادی سنگهای قیمتی از مشهد به تهران آورده بودم تا آنها را به مسعود بفروشم. بعد از صحبت کردن درباره معامله سنگها آب طالبی خوردیم که یک باره بیهوش شدم. من نزدیک صبح به هوش آمدم و متوجه شدم مسعود کشته شده است. آن جا بود که فهمیدم فرشاد و جمال بعد از خوراندن آب طالبی مسموم به ما مسعود را کشته و گاوصندوق او را سرقت کرده اند. من به سختی و با دهانم توانستم در خانه را باز کنم و بگریزم. اما چون خودم هم آخرین مهمان خانه مسعود بودم ترسیدم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم. من مسعود را نکشته ام. سپس فرشاد در جایگاه ویژه ایستاد و گفت: من از قبل مسعود را میشناختم و یک دستگاه بیوک از او خریده بودم. من و دوستانم برای خوش گذرانی به خانه او رفته بودیم که محمدرضا داروی بیهوشی داخل آب طالبی او ریخت.
محمدرضا با حرف هایش مرا وسوسه کرد و گفت اگر در قتل مسعود به او کمک کنم سکه طلای عتیقه را به من میدهد. من فقط آب طالبی مسموم را به مسعود تعارف کردم. وقتی مسعود بیهوش شد، محمدرضا سکه را به من داد و من خانه را ترک کردم. اما بعد متوجه شدم سکه نقره بوده است. من تاجر سنگ را نکشتم. جمال نیز اتهامش را منکر شد و گفت: وقتی من و فرشاد خانه مسعود را ترک کردیم او زنده بود. محمدرضا به تنهایی او را کشته و سنگهای قیمتی را با خودش برده است.