جواد طوسی منتقد سینما در یادداشتی که در صفحه شخصی اش منتشر کرد، درمورد فیلم «خون شد» مسعود کیمیایی نوشت: مسعود کیمیایی این بار در "خون شد" با ذهنی نشست پیدا کرده و نگاهی دغدغه مند، علنا به سیم آخر زده است. همه ی آن اِلمان ها و نشانههای مضمونی و مفهومی و کاربُرد "چاقو" که همواره زمینه ساز موضعی مخالف و پرخاشگرانه از سوی برخی از منتقدان نا آشنا وکج فهم بوده، اینجا حضوری بمراتب پررنگ تر و نمایشی تر در قالب و اجرایی موتیف گونه پیدا کرده است.
در حین مشاهده "خون شد" به این واقعیت پی بردم که بیننده ی فیلمی با این حال و هوا و مشخصه ها در وهله اول باید با دنیا و جهان بینی کیمیایی و شیوه روایی اش ارتباط برقرار کند تا موقعیت و خصایص آدمها و رفتار انسانی و یا خشونت آمیزشان برایش متقاعد کننده باشد.
تصور می کنم باید این حق رابه فیلمسازی ۷۸ ساله با ۵۲ سال حضور بی وقفه در سینما و دو دوره ملتهب و پرفراز و نشیب تاریخی بدهیم که با سلیقه و زبان نمایشیِ مستقل خودش به سراغ موضوع انتخابی برود و نسبت به جامعه معاصر واکنش نشان دهد.
پس اگر شماری از بینندگان فیلمش با دنیای ساخته و پرداخته ذهن او ارتباط برقرار نمیکنند، مقصر کیمیایی نیست. در چنین وضعیتی منتقد منصف و واقعبین، نهایتا می تواند بگوید از فیلم خوشم نیامد، زیرا نتوانستم با این دنیا و آدمهایش رابطه برقرار کنم. اما تعمیم این خوش نیامدن به اِشکال تراشی های بی منطق و تجویز نسخه های انتزاعی در قالب "نقد فیلم" یا اظهارنظرهای شفاهیِ بیربط، نشان ازدور بودن از این حوزه دارد و یا رنگ و بوی مغرضانه پیدا می کند.
برای رفع هرگونه سوتفاهم، مثالی میزنم. یک استاد جامعه شناسی که بیشتر با مباحث تئوریک کار دارد، ممکن است ابتدا به ساکن با نگاهی خالی الذهن و بدون شناخت کافی از سینمای کیمیایی و مولفه هایش نشانه شناسی "چاقو" به عنوان یک عنصر تکرار شونده در کلیّت فیلم "خون شد" و نمایش خشونت در چند سکانس فیلم را مورد تحلیل روبنایی قرار دهد و آن را ترویج لُمپنیسم و آنارشیسمِ کور بداند. اما فرد دیگری در همین حوزه با اِشراف بر سبک کاری کیمیایی و نگرش اجتماعیاش با اتکاء بر عنصر "قهرمان" و تاکید بر "مواجههء فرد در برابر سیستم" در دورههای مختلف اجتماعی وسیاسی، هویتی متفاوت به این سلاح مهاجمِ اینجایی بدهد و آن را نشانه ای از کُنشمندی در اجرایی عدالتخواهانه بداند و منطق پذیری خشونت را در یک "آنارشیسم اجتماعی" جستجو کند.
دیگر داش آکل و گود زورخانهای نیست تا مراسم تجهیز، آنگونه در خلوت به جا آورده شود. فضلی قهرمان سمپاتیک این روزگار کیمیایی از همان ابتدا بعد از آمدن به خانه و آگاهی از پاشیده شدن شیرازه کانون خانواده چاقویش را بیرون میآورد و برای مقابله با نیروهای پلید و شر عزمش را جزم میکند و جالب آنکه برای ستیز نهایی در به چنگ آوردن سندی که باید برایش خون داد، لباس رسمی میپوشد و به پیراهنش دکمه سردست میزند؛ درست مثل خالقش مسعود کیمیایی که در روزگار پرحال و حوصلهاش عاشق این گونه لباس پوشیدن شیک و خوش قواره بود. مجلس آدم او در این روزگار نامراد، "مجلس خون" است.
"خون شد" در عین حال بسیار در خدمت جنس سینمای تألیفی مسعود کیمیایی است. باز نقطه انتخابی دلخواه و آگاهانه برای قهرمان کیمیایی در گستره آرمانخواهی و عدالتجویی (روشت شدن دوبارهی چراغ خانه) و در سایه قرار گرفتن عشقی که اینجا فقط نامش (ثریا) هم از گاه زمزمه میشود و ما معشوق را اصلا نمیبینیم. باز ضربهای نهایی و مهلک به قهرمان منتخب کیمیایی در کانون حادثه و معرکهای که به او تحمیل شده که در اینجا ضارب را هم نمیبینیم. باز قهرمانی تنها که کارش را انجام میدهد (بازگرداندن افراد پراکنده شدهی خانواده به درون خانه) و خودش در سیاهی شب در آن کوچه خلوت گم میشود، درست مثل قهرمانان فیلمهای وسترن. فضلی که بود؟ آدمی با اصول و عقاید خاص خودش که شبی سایه او بر دیوار آن کوچه قدیمی افتاد و در انتها باز به همین سایهاش پناه آورد و بدن زخم خوردهاش را کشان کشان حمل کرد و به زمین افتاد و بلند شد و تنهای تنها، ایستاده رفت ولی یاد و خاطرهاش در صافی ذهن ما باقی ماند. فضلی واسطهی محرم این دوران فیلمسازی است که با آثارش گویی تبارشناسی تاریخی می کند و در عین حال پیشنهاد میدهد.
حالا در "خون شد" همین قهرمان گمنام، خیلی سفت و سور در جمع خانواده میگوید اول از همه "خانواده" و از پدر و زن خانواده مورد شماتت قرار میگیرد که انسان و آدمها در این میان چه میشوند و او باز پای حرفش میایستد و میگوید "اول خونه و خونواده، خونه یعنی همه چی". این آدرس در مفهوم متعالی و آرمانیاش میتواند بهترین پیشنهاد برای جامعهای متشتت و جدا افتاده و به قدر کافی آسیبپذیر شده باشد. فضلی با همهی نشانهها و شناسنامهی مهجورش، اسباب خیر و عامل محرکی برای اجرای مناسکی دوباره و مقدس که ریشه در خاک این سرزمین دارد میشود.
چه مناسکی پاکتر و عزیزتر و مقدستر از بوسه زدن یک دخنر زخم خورده و از بند رسته به در خانهی پدریاش، چه فریاد و اعتراضی دلنشینتراز فریاد آن زن صبوری که دادخواهیاش را متوجه مرد خانواده میکند. آدمهای کیمیایی با خونشان هویت گمنام و اصیل خود را به رخ میکشند. رضا موتوری پنجهی خونینش را به پرده سفید تراس سینما دیانا کشید. قدرت نگاه حسرتبار و آمیخته با بغضش را به حیاط شلوغ "مدرسه بدر" انداخت و دست خونیاش را به دیوار آجری مدرسه کشید. حالا مرتضی (سیامک صفری) برادر فضلی در سکانس پایانی، جلوی در خانه دست خونیاش را به دیوار خانه میکشد. این دست است برای ثبت و ضبط نشانهها و مکانهای متبرک تنیده شده در ذهن کیمیایی پرده سینما همان قداستی را دارد که یک مدرسه قدیمی زیر بازارچه با همهی خاطرات پرشورش برای یک چریک زخمی دارد. اکنون در دورهای رنگ باخته، این تقدس را در دیوار به خون آغشته شدهی خانهای قدیمی میبینیم که میتواند نشانهای از این سرزمین، با همه ریشهها و پایههای اخلاقی و موج گرم انسانیاش باشد.
من با این نماها و صحنهها بغض کردم و اشک گونههایم گواهی است بر تعهد پایمردانه فیلمسازی که هنوز دلش برای سرزمین خود و رکن اصلی آن یعنی "خانواده" همچون جان فورد کبیر میتپد. زمانی در تبلیغ فیلم "خاک" آمده بود: خاک راز دارد، خاک شرف دارد، دیدن خاک جرأت میخواهد. حالا همین عناوین پیوند خورده به هم، برازندهی "خون شد" است.
"خون شد" را بازگشتی دوباره به دوران اوج فیلمسازی مسعود کیمیایی میدانم. بدون شک ایجاد فضایی متمرکز و بدون استرس در پشت صحنه فیلم از سوی تهیهکننده و سرمایهگذار در این موفقیت میتوان موثر دانست.
صحبت از بازیهای درخشان فیلم پیوند ادبیات با سینما در دل رئالیسم، دیالوگ نویسی ناب کیمیایی و معادلسازی تصویری برایشان، زیباییشناسی قاب و تشخص میزانسن، فیلمبرداری چشمگیر علیرضا زریندست و دیگر وجوه ارزشمند آن همچون صدا و موسیقی متن، بماند برای زمان نمایش عمومیاش. سر تعظیم فرود آوردن در برابر فیلمسازی با درک و تعهد و جوهرهی انسانی و شرف جامعهنگری مسعود کیمیایی را یک وظیفه اجتماعی و ملی میدانم. خوش دارم جلوتر از همه این ادای دین تاریخی را عهدهدار شوم. دمت گرم و راهت مستدام اقای کیمیایی.