زن ۲۲ ساله در حالی که همه رویاها و آرزوهایش را بر باد رفته میدید با بیان این که عشق و عاشقیهای شیرین قطار زندگی من در فضای مجازی خیلی زود به ایستگاه تلخ طلاق رسیده است، درباره ماجرای ازدواج خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد توضیح داد: دختر بزرگ خانوادهای پنج نفره بودم به همین دلیل توقعات پدر و مادرم از من زیاد بود چرا که آنها مرا الگوی دیگر اعضای خانواده و حتی فامیل میدانستند.
پدرم اگرچه کارمند جزء یک شرکت کوچک بود، اما تلاش میکرد تا همه امکانات رفاهی را برای تحصیل من فراهم کند. پدر و مادرم از همان سال اول دبیرستان مرا خانم دکتر صدا میزدند و یقین داشتند که در یکی از رشتههای پزشکی، دندان پزشکی یا داروسازی پذیرفته میشوم، اما هر سال که میگذشت درس هایم ضعیفتر میشد و خودم میدانستم که نمیتوانم در یکی از رشتههای دهان پرکن دانشگاه قبول شوم.
اما همواره نمرات تحصیلی ام را از خانواده ام پنهان میکردم تا آبرویم نزد فامیل حفظ شود. خلاصه مقطع دبیرستان به پایان رسید، اما من در هیچ رشته دانشگاهی پذیرفته نشدم. این موضوع تاثیر عجیبی بر روح و روانم گذاشت به طوری که دچار افسردگی شدیدی شدم. دیگر تحمل نگاههای تحقیرآمیز خانواده و بستگانم را نداشتم و از نیش و کنایههای آنها خسته شده بودم.
دیگر عنوان خانم دکتر را برای تمسخر و سرزنش من استفاده میکردند به همین دلیل دوست نداشتم در مجالس و مهمانیهای خانوادگی شرکت کنم یا در جمع فامیل حضور یابم مادرم درگیر امور خانه داری بود و پدرم نیز با مشکلات مالی و گرفتاریهای خودش دست و پنجه نرم میکرد به همین دلیل کسی به من توجهی نداشت.
در این شرایط و برای رهایی از تنهایی به فضاهای مجازی پناه بردم و در گروههای زیادی عضو شدم. «فرشید» سرگروه یکی از همین شبکههای اجتماعی بود که من ساعتهای زیادی از وقتم را با اعضای آن میگذراندم. از سوی دیگر بی پروا جذب چهره زیبا و جملات محبت آمیز فرشید شده بودم به طوری که خیلی زود ارتباط پیامکی ما خصوصی شد و در خارج از گروه ادامه یافت. دیگر تا پاسی از شب با او درد دل میکردم و به بیان ریز و درشت زندگی ام میپرداختم.
این ارتباط اینترنتی کم کم به دیدارهای پنهانی عاشقانه کشید. فکر میکردم دیگران نسنجیده و ناآگاهانه ازدواج کرده اند و من با عشق و علاقه به فرشید دل بسته ام. خلاصه آن قدر درگیر این عشق مجازی شده بودم که آزمون سراسری سال بعد را هم فراموش کردم و به چیزی جز زندگی مشترک با فرشید نمیاندیشیدم. گوشی ام را لحظهای کنار نمیگذاشتم و جز برای دیدار پنهانی با فرشید از خانه خارج نمیشدم.
در واقع ارتباط با فرشید تنها موضوع زندگی من بود و به هیچ چیز دیگر توجهی نداشتم تا این که بالاخره با اصرار من فرشید به خواستگاری ام آمد اگرچه این خواستگاری با مخالفت خانواده ام روبه رو شد، اما مرغ من یک پا داشت.
چرا که همه رویاها و آرزوهایم را در ازدواج با او میدیدم. در نهایت با همه مخالفتها پای سفره عقد نشستم و با فرشید ازدواج کردم، ولی این روزهای شیرین یک ماه بیشتر طول نکشید چرا که فهمیدم اخلاق و رفتار فرشید با آن چه در ذهن من بود تفاوتی از زمین تا آسمان دارد.
او نه تنها همه ساعات عمرش را با زنان و دختران دیگر در فضای مجازی میگذراند بلکه با سوءظن هایش زندگی را به کام من تلخ کرده بود. او فقط به دنبال رفیق بازی بود و مسئولیتی در قبال خانواده اش نداشت. فکر کردم با آغاز زندگی مشترک این مشکلات نیز برطرف میشود و همسرم به زندگی اهمیت میدهد، اما متاسفانه بعد از جشن عروسی شرایط زندگی من در حالی بدتر شد و به کتک کاری و نپرداختن نفقه انجامید که من باردارم و ...
شایان ذکر است که به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد) تلاش مددکاران اجتماعی برای نجات زندگی مشترک این زوج جوان و پیشگیری از طلاق آغاز شد.