کد خبر: ۶۳۵۲۹۱
تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۴
فرزندانی که رؤیاهای دانشگاهی والدین را زندگی می‌کنند

یا مرگ یا پزشکی!

قبل از اینکه دفتر حضور و غیاب را آماده کنم و اسم بچه‌ها را بخوانم، می‌خواستم طبق معمول احوالپرسی کنم که یکی از بچه‌ها پرسید: «آقا، ریاضی بهتره یا تجربی؟»
آفتاب‌‌نیوز :

قبل از اینکه دفتر حضور و غیاب را آماده کنم و اسم بچه‌ها را بخوانم، می‌خواستم طبق معمول احوالپرسی کنم که یکی از بچه‌ها پرسید: «آقا، ریاضی بهتره یا تجربی؟» همین سؤال او کافی بود تا دفتر حضور و غیاب را کنار بگذارم و اسم غایب‌ها را روی برگه‌ مخصوص بنویسم و بعد تلاش کنم بفهمم ماجرا از چه قرار است؟ یکی گفت: «مامانم می‌گوید ریاضی بروی بهتر است چون مهندس می‌شوی.» یکی دیگر از آن طرف کلاس مخالفت کرد: «نخیر، مامان من می‌گوید تجربی بهتر است چون دکتر و پولدار می‌شوی.» همان حرف‌های تکراری که خدای ناکرده یک وقت نروی انسانی و از تاریخ و فلسفه و ادبیات چیزی درنمی‌آید و اگر مغزت نکشید و رفتی انسانی باز روانشناسی بخوانی و مطب بزنی یا وکیل دادگستری شوی یک چیزی وگرنه... کمی گپ زدیم و نمی‌دانم چقدر توانستم با حرف‌هایم اثر بگذارم و بگویم آنچه در نهایت مهم است، نظر خودشان، علاقه خودشان و تصمیم‌شان برای آینده خودشان است.

نخ تسبیح همه‌ این بحث‌ها و کشمکش‌ها هم البته یک کلمه بود؛ کنکور. همان اتفاقی که ما در دوران دبیرستان، آن را نوعی سد می‌دانستیم، سدی که تقریباً بخش زیادی از سلامت روانی و وضعیت شغلی و حرفه‌ای و آینده‌ ما را تحت تأثیر خودش قرار داد.

یا مرگ یا پزشکی!

موضوع را با مقصود فراستخواه، استاد مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی درمیان گذاشتم. فراستخواه معتقد است: «سیاست‌های آموزشی ما مثل کنکور، سهمیه‌‌‌بندی‌ها، منطقه‌بندی، مدارس تیزهوشان و... مصادیق بارزی از خشونت نمادین هستند. در خشونت نمادین فرد یا گروهی که مورد خشونت قرار می‌گیرد، آن را می‌پذیرند و اگر هم بخواهند در مقابلش بایستند، پاداش نمی‌گیرند بلکه مذمت می‌شوند. بازتولید نابرابری‌ها در سیستم آموزشی از نظر «بوردیو» جزئی از خشونت نمادین است. به‌نظر می‌رسد در جامعه‌ ما، به طرز مرموزی با وجود شعارهای عدالت توزیعی، شکل پیچیده و پنهانی از نابرابری‌ها بواسطه سیاست‌های‌ ما بازتولید شده است. ضریب نفوذ کنکور در ایران 50 درصد است که فی نفسه ایرادی ندارد، اما ایراد اینجاست که این ضریب در تهران، بالای نود درصد است.»

این اختلاف در ضریب نفوذ کنکور، نشانه‌ ناخوشایندی است. یعنی به همان اندازه که در شهرهای محروم و دور از پایتخت، دسترسی به منابع کنکوری و کلاس‌های متفاوت، سخت‌تر است، در پایتخت، تمام امکانات فراهم است و در ادامه‌ بزرگنمایی سد کنکور و تقلای خانواده‌ها برای گنجاندن فرزندان در قالب‌های ذهنی‌ از پیش تعیین شده، اضطراب کنکور نه تنها دبیرستانی ها را دربرمی گیرد، بلکه حتی به کودکان دبستانی هم می‌‌رسد و شب و روز به این فکر می‌کنند که حق با کیست؟ با مادری که می‌گوید ریاضی بخوان، یا پدری که می‌گوید تجربی بهتر است؟

فراستخواه می‌گوید: «به طرز مرموزی در جامعه‌ای که شبانه‌روز و به شکل مبتذلی از برابری و عدالت حرف می‌زند، یک نابرابری جدی وجود دارد. طبق یافته‌های تحقیق آقای تهمتن برومند، یکی از دانشجویان خوب علوم اجتماعی ما که اخیراً از تحقیقش دفاع کرد، در 10 سال اخیر، به طور ثابت، بالاترین سهم قبولی در دانشگاه‌ها، تنها مربوط به هشت استان تهران، اصفهان، خراسان رضوی، فارس، خوزستان، مازندران، آذربایجان شرقی و کرمان بوده است و به‌طور ثابت همین هشت استان، بالاترین سرانه‌ بودجه‌ سالانه را در 10 سال اخیر داشته‌اند. وقتی در 10 سال این اتفاق تکرار می‌شود یعنی تصادفی نیست و ما یک نابرابری گسترده و عظیمی ایجاد کرده‌ایم.

در 10 سال اخیر، اختلاف فاحشی در تراز نمره‌های زیرگروه‌های مناطق سه‌گانه وجود داشته که این اختلاف هم ثابت بوده است. یعنی آموزشی که در مناطق مختلف کشور داده شده است، به نحو عادلانه‌ای با کنکور تناسب ندارد و این یعنی دسترسی نابرابر آموزش مناسب برای کنکور. ابتدا خودمان کنکور را پی‌ریزی کردیم بعد آن را به‌صورت تصنعی سخت کردیم که این هم از خشونت‌های نمادین است و هم از نظر علمی هیچ مبنایی ندارد بعد هم این امر دشوار را طوری پیش بردیم که استان‌های سه منطقه، به‌طور نابرابری می‌توانند از عهده‌ این سازوکار پیچیده و شگردهای تست‌زنی بربیایند. بنابراین کیفیت نرمالی در میان تراز نمره‌های کنکور در مناطق کشور دیده نمی‌شود. کنکور، سازوکار پیچیده تصنعی برای بازتولید نابرابری است.»

این نابرابری‌ها آنقدر گسترده‌ می‌شوند که عملاً هیچ شخص و سازمانی نمی‌تواند آن را برچیند یا حداقل تغییر مثبتی در آن ایجاد کند. کما اینکه می‌بینیم مسأله‌ کنکور آنقدر بغرنج شده است که نه تنها عده‌ای از فارغ‌التحصیلان مهندسی، تصمیم می‌گیرند دوباره کنکور بدهند و در زیرگروه تجربی درس بخوانند تا بتوانند در رشته‌های پزشکی، به اهداف و خواسته‌های اقتصادی‌شان برسند؛ که کودکان دبستانی هم درگیر این ماجرا می‌شوند و نمی‌دانند بین رشته‌های ریاضی و تجربی برای آینده کدام بهتر است و اصلاً فرق ریاضی و تجربی چیست، اگر مهندس شوند، باید چه کار کنند و اگر پزشک شوند، چه؟ اصلاً مهندسی چه رشته‌هایی دارد و پزشکی، چه آینده‌ای؟ چرا کسانی برای رشته‌های علوم انسانی تبلیغ نمی‌کنند؟ چرا کسی به بچه‌ها نمی‌گوید کار و دانش هم راهی است برای انسانی توانا و متخصص شدن؟ چرا اسم رمز تحصیل از اول ابتدایی تا دیپلم کنکور است و جان مایه کنکور آقای مهندس و خانم دکتر شدن؟

آنطور که فراستخواه می‌گوید: «برپایه همان تحقیقی که گفتم، سیاست‌ها و ساختارها طوری طراحی شده‌ که در 10 سال اخیر، از هر سه داوطلب، دو نفر به انتخاب زیرگروه‌های تجربی و ریاضی تمایل داشته‌اند. نیمی از اعضای هیأت دولت، دیپلم ریاضی و فارغ‌التحصیلان مهندسی هستند و 85 درصد کارکنان کسب‌وکارهای اینترنتی پررونق در رشته‌های فنی و مهندسی تحصیل کرده‌اند. این یعنی ما یک نابرابری گسترده ایجاد کرده‌ایم و آن را به مدارس، معلم‌ها، بازار کتاب و عرصه‌های دیگر کشانده‌ایم. در 10 سال گذشته، درصد قبولی در زیرگروه‌های تجربی و ریاضی 67 درصد و در زیرگروه‌های انسانی و هنر 32 درصد بوده، میزان قبولی دیپلم‌های تجربی و ریاضی در زیرگروه‌های غیرتخصصی‌شان، 6.2 برابر همین شاخص در دیپلم‌های انسانی و هنر در زیرگروه‌های غیرتخصصی بوده است.

توزیع رتبه‌های کنکور با توزیع میانگین معدل کتبی داوطلبان دیپلمه، اصلاً متناسب نیست؛ تا رتبه‌ 5 هزار، میانگین معدل کتبی داوطلبان، بالای 19 است و از رتبه‌ 5 هزار به بعد، میانگین معدل کتبی 13.5 می‌شود. به‌عبارت دیگر کنکور سازوکار پیچیده و فوق‌العاده تصنعی برای تولید یک نابرابری است که تنها با ترفندهای تست‌زنی، آموزشگاه‌ها، کتاب‌ها و پول‌های خاص عمل می‌کند و جالب آنکه دو دستگاه خاص، وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم نیز در این زمینه با یکدیگر همکاری می‌کنند.»

عادل برکم، معلم هنرستان است و این نگاه تبعیض‌‌آمیز را بیشتر احساس و لمس کرده است. او در هنرستان‌ها با دانش‌آموزانی سر و کار دارد که به اجبار معدل به هنرستان فرستاده شده‌اند. اما آنهایی که خودشان تصمیم گرفته‌اند در یکی از این رشته‌ها درس بخوانند و کار کنند با مخالفت شدید خانواده روبه رو بوده‌اند: «پدر و مادر یکی از شاگردانم پزشک هستند و با انتخاب بچه‌شان برای درس خواندن در هنرستان مشکل دارند. این دسته از پدر و مادرها ذره‌ای به خواست و علاقه فرزندان‌شان توجه نمی‌کنند و مدام در قید و بند همان ساختارهای اجتماعی کهنه و خودساخته‌ای هستند که‌ شأن اجتماعی و جایگاه و منزلت را منحصر به بعضی شغل‌ها و حرفه‌ها می‌داند. طبیعتاً آن نوجوان هنرستانی علاوه بر بحران‌های شخصی و سایر مسائلی که دارد، این مشکل را هم باید به مجموعه‌ مشکلاتش اضافه کند؛ یعنی خانواده‌ای که تمام قد مقابلش ایستاده و هیچ‌گونه حمایتی از او نمی‌کند.» جلسه‌ بحث سر کنکور و انتخاب رشته و تحصیل در دانشگاه گذشت اما بچه‌ها همچنان درگیر این موضوع بودند. آن هم بچه‌های کلاس ششم که هنوز فاصله زیادی با کنکور و دانشگاه دارند. بعضی‌های‌شان می‌دانستند که نمی‌توانند در مقابل خواست خانواده‌شان مخالفت کنند، بعضی‌ها بحث کرده بودند و حرف‌های مرا به گوش خانواده رسانده بودند، بعضی‌ها هم هنوز تصمیمی نگرفته بودند.

اما هنوز یاد آن شاگردم می‌افتم که بعد از مدت‌ها حرف زدن و توضیح ‌دادن همان‌طور که با اضطراب انگشتانش را در هم قلاب می‌کرد، پرسید: «آقا، اگر مامانم نگذارد بروم موسیقی بخونم، چی؟» همکلاسی‌اش جواب داد: «هیچی، دکتر می‌شوی و کلی پول درمی‌آوری.»

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین