کد خبر: ۶۳۶۲۰۸
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۳
وقتی کار از کار گذشت

نامه‌های دلسوزانه به شخص اول مملکت و صداهایی که شاه نشنید

شاید اگر شاه کاری نمی‌کرد که جامعه از هرگونه اصلاحات در رژیمش ناامید و مایوس شود، شاید اگر شاه نسل رفورمیست‌ها را منکوب نمی‌کرد و به حاشیه نمی‌راند، هرگز شاهد خلق آن رادیکالیسم قدرتمند هم نمی‌بودیم. شاه هنگامی خواست رفورمیست‌ها را در مقابل رادیکال‌ها مجددا علم کند که کار از کار گذشته بود.
آفتاب‌‌نیوز :

وقتی زمزمه‌های قانون متحدالشکل کردن لباس، اجباری شدن کلاه پهلوی و کشف حجاب اجباری در بین دولت‌مردان رضاشاه مطرح شد، محمدولی اسدی نایب‌التولیه آستان قدس رضوی از سر دلسوزی به شاهنشاه تلگرافی مخفیانه با این محتوا ارسال کرد که این اقدام بر خلاف مصالح شماست و موجب شورش و بلوا خصوصا در مشهد خواهد شد؛ تلگرافی کوتاه، مودبانه و بلکه سراسر چاکرانه که از نگاه یک کارشناس دلسوز نظام پهلوی و مقام سلطنت مطلقه نگارش شده بود!

پهلوی اول صدای منتقدان را نمی‌شنید. شاه نیز از افراد مورد اعتماد دیگرش در استان خراسان نظر خواست و روشن بود که چاپلوسان درگاه بزرگان جز تایید نظرات شخص اول کشور یا رئیس خود، هیچ تحلیل فراتری ندارند و اتفاقا در این شرایط بهترین فرصت را یافته‌اند تا یکی از چهره‌های مورد وثوق مقام اول سلطنت را که پیش‌تر مراتب وفاداری‌اش در دوره‌های سخت بر شاه اثبات شده بود، از چشم اعلی‌حضرت بیندازند.

نامه‌های دلسوزانه به شخص اول مملکت و صداهایی که شاه نشنید

گوهرشاد، مرکز اعتراضات!

پس قانون اجرا شد و نتیجتا مشهد دچار بلوا و شورش شد و مسجد گوهرشاد به‌عنوان قطب مذهبی کشور، مطابق پیش بینی تولیت آن، تبدیل به مرکز اعتراضات شد.

محمدولی اسدی که می‌دانست ممکن است قربانی این اعتراضات شود، مشهد را ترک کرد و به فریمان رفت. می‌دانیم که با برخورد تند نطامی امنیتی گوهرشاد به خاک و خون کشیده شد و مشت آهنین حکومت مطلقه اعتراضات را پایان داد.

حالا موقعیت پیش آمده فرصت مناسبی در اختیار مخالفان اسدی قرار داد تا بتوانند به بهانه همان توصیه دلسوزانه برای کنار زدن او اقدام کنند و پیش‌بینی او را عامل اعتراضات بدانند. «فتح‌الله پاکروان» با ارسال گزارش‌هایی به تهران مبنی بر مخالفت قبلی اسدی با تغییر کلاه، ذهن شاه را نسبت به اسدی مشوش ساخت. شاه به منظور یافتن عاملان اصلی ماجرای گوهرشاد، محمدرفیع نوایی را به‌عنوان رئیس شهربانی به مشهد اعزام نمود و او نیز اسدی را عامل اصلی تحریک مردم در ماجرای گوهرشاد معرفی کرد.

تا پنج ماه بعد اما همچنان وی منصوب و دارای مسئولیت بود و در مجمع مسئولین استان خراسان حاضر، در حالی که مخالفان او روز به روز پرونده وی را نزد شاه سنگین‌تر می کردند.

بالاخره شاه به این جمع‌بندی رسید که چشم فتنه، یار دیروزش است. پس به اراده ذات اقدس همایونی، او برکنار، زندانی و در دادگاه به خیانت به میهن متهم شد. آری او در نهایت اعدام شد.

نامه‌های پشیمان‌کننده

هر چند که بعد از شهریور ۱۳۲۰ با برگزاری مجدد دادگاه، از جنازه او اعاده حیثت شد و محمدرضا پهلوی پذیرفت که یکی از خادمان حکومت پهلوی به‌جای تقدیر حکم اعدام گرفت، اما این فهم خیلی دیر بود، هم اسدی رفته بود و هم پهلوی اول!

این رویه منحصر به پهلوی اول نبود. بسیاری از چهره‌های شاخص سیاسی و رجال استخوان‌دار تاریخ معاصر کشور در عصر پهلوی دوم چه با نامه‌نگاری با نفر اول کشور و چه با تذکرات شفاهی‌شان، وضعیت بحرانی و در معرض سقوط کشور را به شخص شاه با کمال احترام و ادب یادآور می شدند. این تذکرات نه در اوج بحران‌های سال پنجاه و هفت، بلکه سال‌ها پیش از انقلاب و در اوج قدرت حکومت پهلوی دوم بیان شده بود. تذکراتی که از سوی چاپلوسان درگاه سلطنت و دستگاه امنیتی اقتدارمحور و خشن نه تنها جدی گرفته نمی‌شد، بلکه با حمله به فردی که از روی خیرخواهی اعلی‌حضرت تذکرات خود را ارائه می‌داد، سبب پشیمانی از اصل بیان مسئله و عدم تکرار آن توسط وی یا سایر افراد دلسوز سیستم شاهنشاهی می‌شدند.

نامه دلسوزانه قوام

به‌عنوان مثال هنگامی که شاه بعد از ترور نافرجام خود بهانه لازم برای اعمال دخالت بیشتر و افزایش اختیارات خود را یافت، احمد قوام در ۲۸ اسفند ۱۳۲۸ در نامه‌ای به شاهنشاه، موارد متعددی را متذکر شد که گزیده هایی از آن را در زیر با هم مرور می‌کنیم:

* متاسفم که در طی عرایض مکرر چه بالواسطه و چه بلاواسطه نتوانستم‌ توجه اعلی‌حضرت را به طرف خود معطوف نمایم تا بتوانم حقایقی را در خیر مملکت و صلاح شخص اعلی‌حضرت به عرض برسانم.

* در زمانی که سلاطین استبداد و حکومت مطلقه مملکت را تحت استیلای قادرانه خود داشتند و هیچ گونه حقی برای مردم نمی‌شناختند و خود را بالوراثه دارای هر نوع حقی می‌دانستند، بالاخره حق خداداد مردم را طبق این قانون اساسی تصدیق نموده، خود را نماینده ملت ایران و سلطنت را ودیعه‌ای از طرف ملت برای خود تشخیص دادند.

* اعلی‌حضرت همایونی که حفظ و صیانت قانون اساسی را بر عهده گرفته و سوگند یاد فرموده‌اند، چگونه امر می‌فرمایند این وثیقه محکم را که در دست مردم ایران است از ریشه و بنیان برهم زنند ... و توجه نفرمایند که وقوع چنین فکری در حکم تعطیل قوانین و محو و الغای مشروطیت است و بالفرض اگر امروز به سلامت بگذرد و معدودی برای خوشامد اعلیحضرت یا در نتیجه تهدید و تطمیع در پیشرفت آن موافقت نمایند وای بر حال امروز و آتیه آنها که سکوت و موافقت کرده، اعلی‌حضرت را به مخاطرات عظیم آن متوجه ننموده‌اند.

* این تصمیم از هر جهت مضر و خطرناک و بر خلاف مصالح عالیه کشور است و اشکالات بسیار و عواقب ناگواری را نه فقط برای شخص اول مملکت ایجاد خواهد کرد و از نظر سیاست بین المللی نیز برای کشوری ضعیف مانند ایران، در حکم سمی مهلک است و به همین نظر بوده است که در قانون اساسی ایران طبق اصل۴۴، شخص پادشاه را از مسئولیت مبرا دانسته‌اند و در نتیجه همین عدم مسئولیت است که تمام مواردی که مربوط به فرماندهی کل قوا و عزل و نصب وزرا و سفرا و اعلام صلح و جنگ و صحه و امضای فرامین و آن چه از این قبیل هست، عموما دارای جنبه تشریفاتی می گردد… چه اگر شخص پادشاه مداخله در امور مملکت فرماید، طبعا مورد مسئولیت واقع می‌شود و طرف بغض و عناد عامه واقع می‌گردد.

* ... با توضیحات معروضه استدعا دارد به گفته‌های مغرضین و متملقین توجه نشود و از چنین تصمیم خطرناک تا زود است انصراف فوری حاصل فرمایند … در صورتی‌که به عرایض صادقانه فدوی ترتیب اثر ندهند و باز مجد و مصر بر چنین اقدام باشند، دیری نخواهد گذشت که ملاحظه خواهند فرمود این عمل موقتی و زودگذر، و نتایج آن بسیار وخیم و بی‌شبهه به خشم و غضب ملی و مقاومت شدید عامه منتهی خواهد گردید. و آن روز است که سر نیزه و حبس و زجر مدافعین حقوق ملت علاج پریشانی‌ها و پشیمانی‌ها را نخواهند نمود.

نامه بقایی و توهم شاه!

مظفر بقایی نیز سال‌ها بعد از نامه احمد قوام در سال چهل و چهار مطالبی را به شخص اول کشور متذکر شدند که البته شاه به‌واسطه توهمی که اطرافیان برایش ایجاد کرده بودند گوش شنوایی برای این نظیر مباحث نداشت.
بقایی نامه خود را با این عبارات آغاز می‌کند «در این لحظات بسیار حساس و بحرانی که مملکت در لبه پرتگاه مخوفی قرارگرفته است، وظیفه خود می‌دانم بار دیگر به اعلیحضرت همایونی روی آورده و حقایقی را بی پرده و صریح به عرض برسانم».

بقایی ضمن اعلام وفاداری به شاه و قانون اساسی از کارگزاران ناکارآمد رژیم که به اسم شاه ناکارآمدی خود را توجیه می‌کنند، گلایه می‌کند، سپس در پایان نامه از عدم آزادی مردم و نبود انتخابات آزاد و دولت پاسخگو به مردم گلایه می‌کند و متضرر اصلی نبود آزادی را شخص شاه می‌داند.

تذکرات بقایی نیز مانند تذکرات بسیاری از رجال مستقل دیگر شنیده نشد. با این وجود تا سال‌های سال بسیاری از توده‌ها با بازی تغییر نخست وزیر قانع می‌شدند. اما سرانجام کار به‌جایی رسید که به‌واسطه استبداد موجود، همه ارکان حکومت عملا تبدیل به ابزار شاه شده و حالا شاه باید شخصا پاسخگوی عملکرد نامطلوب حاکمیت می‌شد.

وقتی کار از کار گذشت

وقتی کار از کار گذشته بود، زندانی کردن نخست وزیر سابق و رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور و حتی شنیدن صدای انقلاب از سوی شخص شاه هم مردم را راضی نمی کرد. دیگر کف خواسته های مردم به رفتن شخص شاه و هر آنچه با وی مرتبط بود، تغییر یافته بود. و این یعنی یک انقلاب تمام عیار. انقلابی که ماحصل عدم اصلاحات و نشنیدن هشدارهای افراد دلسوز توسط شخص شاه و حاکمیت بود. انقلابی که ماحصل دیر شنیدن صدای مردم بود.

شاهنشاه مست قدرت، هرگز قدر نسل قدیم معترض و منتقد به خود را ندانست. همان نسل رفرمیست (اصلاح طلب) که هر چقدر هم معترض بود، کمتر از اعلی‌حضرت ، او را خطاب نمی‌کرد و ته دغدغه‌شان اجرای درست قانون مشروطه بود.

رفرمیست‌هایی که بزدل شدند

قوام، مصدق، امینی، اعضای نهضت ملی و حتی افرادی همچون بازرگان، همه و همه می‌خواستند شاه با احترام تمام سلطنت کند و حکومت کردن را به نهادهای قانونی برآمده از رای مردم واگذارد.

اما تمامیت‌خواهی و خشونت‌ورزی‌های شاه، این نسل را سرخورده کرد و به حاشیه راند. به نحوی که دیگر رفورمیست‌ها توسط نسل جدید «بزدل» خوانده می‌شدند.

اگر نسل قدیم مقید بود تا در اوج دعوا و اختلاف نیز حرمت پادشاه را حفظ کند، نسل جدید برای این حرف‌ها تره خرد نمی‌کرد و روز به روز رادیکال‌تر می‌شد. آن احترام پیشین تبدیل به شعار «مرگ بر شاه» شده بود.

نسل جدیدی که گوشش بدهکار نسل گذشته نبود و می‌خواست همه چیز را از بیخ و بن تغییر دهد. حتی اگر شده با زور و رنگ خون.

شاید اگر شاه کاری نمی‌کرد که جامعه از هرگونه اصلاحات در رژیمش ناامید و مایوس شود، شاید اگر شاه نسل رفورمیست‌ها را منکوب نمی‌کرد و به حاشیه نمی‌راند، هرگز شاهد خلق آن رادیکالیسم قدرتمند هم نمی‌بودیم. شاه هنگامی خواست رفورمیست‌ها را در مقابل رادیکال‌ها مجددا علم کند که کار از کار گذشته بود.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین