ساعت 10 صبح است، امروز قرار است گزارشی متفاوت از روزهای قبل را داشته باشم، با اینکه در این چند هفته مطالب زیادی درباره «کرونا ویروس» نوشته و مطالعه کردهام، اما هرآنچه بوده مواجهه مستقیم با این بیماری نبوده است.
خبرنگار خبرگزاری فارس در گزارشی نوشته است: این بار قضیه بسیار جدی است و میخواهم گزارشی از محل تدفین اموات کرونایی تهیه کنم، امروز دو فوتی کرونایی در آرامستان دفن میشود، با اینکه بسیار مشتاقم بیشتر درباره کرونا بدانم، اما استرس عجبیی وجودم را فرا گرفته است، همه مطالب چند روز گذشته درباره مرگ و میرهای کرونا و شکست کرونا در ذهنم مرور میشود. بالاخره به همراه تجهیزات بهداشتی راهی آرامستان میشوم، راه طولانی است.
باید چند کیلومتری راه را از مرکز زنجان بکوبی تا خود را به آرامستان برسانی، جایی که تاریخ خفته است، نزدیکتر میشوم، محوطه اطراف آرامستان زیاد شلوغ نیست، جز چند نفر از ماموران انتظامی، رانندگان آمبولانس و چند خانواده متوفی که ماسک به دهان در ورودی آرامستان ایستادهاند، طبق هماهنگی وارد میشوم.
گذران زندگی با کرونا
کل محوطه آرامستان بوی ضدعفونی کننده میدهد، در گوشهای از محوطه تعدادی از خانوادههای اموات کنار هم، روی ردیفی از نیمکتهای داخل محوطه نشستهاند، در گوشه دیگر از محوطه راننده آمبولانسی با لباس سفید ماسک و دستکش در حال ضدعفونی کردن خودروی خود است، توجهام به وی جلب میشود، راهم را کج میکنم و سمت آمبولانس میروم.
شواهد حاکی از آن است به تازگی جسدی با آمبولانس حمل کرده و به همین خاطر مشغول ضدعفونی کردن خودرو است، گویی که ذهنم را خوانده باشد، قبل از سوال کردنم میگوید: خانم کرونایی و غیرکرونایی ندارد، شغل من همین است، برایم فرقی ندارد، صاحبان اجساد در دنیا چه کرده و که بودهاند.
نگاهی به رنگ پریدهام میکند و میگوید: خانم شما هم جای دختر من، اموات که ترس ندارند، زن، مرد، کرونایی، غیرکرونایی، اینجا ایستگاه آخر است و مسافر بر روی برانکارد عدالت به سوی شهر جدیدی حرکت میکنند، اموات مسافر من هستند، شما فکر کنید هر کس که عزرائیل اسمش را از دفتر زندگی خط میزند، مسافر من میشود.
وقتی در این شغل باشی بیشتر از سایرین به فانی بودن دنیا پی میبری؛ چرا که من خودم در این مدت صحنههای بسیاری دیدهام که قابل تامل بوده است.
حمل اموات کرونایی چه تفاوتی با سایرین دارد؟
برای حمل این اموات باید لباس مخصوص بپوشیم و سپس آنها را دور بیندازیم، البته خودروی اموات کرونایی هم مرتب ضدعفونی میشود.
خب ببینید خانم، من 6 سر عائله دارم، باید نکات ایمنی را رعایت کنیم، چون اگر بنده اینجا مبتلا شوم، برای آنها نیز خطرناک خواهد بود.
شما مطمئن باشید، همه افرادی که در این شغل مشغول هستند، همانند سایر مردم به فکر سلامتی خودشان هستند و قطعا برای حفظ جان خانوادهشان نکات ایمنی را رعایت میکنند.
خانواده شما مخالفتی با شغلتان به ویژه در چنین شرایطی ندارند؟
خانوادهام مخالفتی با کارم ندارند، چون گذران زندگی من با این شغل است، از سال 1367 در این شغل هستم و روی آمبولانس بهشت زهرا کار میکنم، که اگر دو سال حق بیمه خدمت سربازیام را واریز کنم بازنشسته خواهم شد.
من در این مدتی که در این شغل، فعالیت دارم، اموات بسیاری را حمل کردهام که در دنیا برای خودشان کسی بودهاند، فرقی ندارد، جوان، پیر، مدیر، کارگر و ... الان نیز شرایط اینطور پیش آمده است که اموات کرونایی را حمل کنیم.
این را میگوید و دوباره شیلنگ آب را به دست گرفته و مشغول ضدعفونی کردن آمبولانس میشود.
صحبتم با راننده آمبولانس که تمام میشود، سر و صدای چند نفر که مشغول شوخی و خنده با همدیگر هستند، توجهم را جلب میکند، آنها قبرکنهایی هستند که دارند، یکی از قبرها را برای تدفین یک مرده آماده میکنند.
قبرکنی که کارمند جهاد کشاورزی است!
چند نفر آن طرفتر در حال خنده و شوخی هستند، همگی آنها ماسک به دهان دارند و با لباس خاکی و بیل به دست با حرفهای روزمره مشغول کندن قبر هستند، متوجه حضورم میشوند و حرفشان عوض میشود؛ یکی از آنها که متوجه شغلم شده باشد، با خنده میگوید: خانم دیرآمدی، همین الان یک کرونایی دفن کردیم!! این را که میشنوم مشتاقتر میشوم، نزدیکتر میروم و سوال میکنم: واقعا؟
همین سوال را که میکنم، یکی از آنها از بین جمع نزدیکتر میشود و میگوید، بله، واقعا! آن کیسه مشکی را میبینی، لباسهایی بود که هنگام دفن مرده تنمان بود.
با تعجب نگاهش میکنم، ادامه میدهد: خانم عین واقعیت را گفتم، اصلا یک سوال؟ شما چطور جرات کردید، اینجا بیایید، از کروناییها ترسی ندارید، خانمها از کرونا میترسند، همسرم تهدیدم کرده اگر کرونایی دفن کم، دیگر به خانه نروم! این را میگوید و با سایر قبرکنها میخندند و دوباره مشغول کار میشوند، نزدیکتر میروم و به جمعشان میپیوندم، سوال میکنم: با کرونا چه میکنید.
با خبرنگار خانم مصاحبه نمیکنم!
یکی از جمع پنج نفرهشان جواب میدهد: کار روزانهمان را، کرونا تغییری در زندگی ما ایجاد نکرده است، ما قبل از کرونا هم ماهی یک میلیون و 60 هزار تومان حقوق داشتیم، الان هم همینطور است.
نزدیکتر میروم، با خنده میگوید، خانم نزدیکتر نیایید لطفا! دوست ندارم با شما مصاحبه کنم و عکسم با شما منتشر شود، همسرم ناراحت میشود! خودم از همین جا توضیح میدهم.
تازه کار این روزها سختتر هم شده است، خانوادهمان اصرار دارند که در این شرایط به قبرستان نیاییم، چون میگویند محیط اینجا آلوده است، اما بیخبرند که ما خودمان برای کروناییها قبر میکنیم، «خانم چارهای نداریم من خودم چهار سر عائله دارم و ماهی 500 هزار تومان کرایه خانه میدهم»، شما فکر کنید، نصف حقوقم پای کرایه خانه میرود.
کرونا را شکست میدهیم
گویی که گوش شنوا برای مشکلاتشان پیدا کرده باشند، دوباره شروع به صحبت میکنند، این بار پنج نفره باهم!، یکی از خود آنها به شرایط اعتراض میکند میگوید، اجازه بدهید، من به نیابت از همه شما صحبت میکنم!
خانم ببینید، اگر چاپ میشود، توضیح میدهم، این را میگوید و بلافاصله ادامه میدهد: خانم شما دنبال سوژه کرونایی هستید، ولی کرونا در برابر مشکلاتی که ما داریم هیچ است، بالاخره کرونا هم روزی تمام میشود، اصلا مگر مرده کرونایی با سایر مردهها چه تفاوتی دارد، جز اینکه لباس مخصوص برای آن میپوشیم و عمق قبر آن مرحوم با بقیه تفاوت دارد.
مهم مشکلات ما در این کار است که کسی به آن توجهی ندارد، ما در روز 12 ساعت کار میکنیم اما فقط یک میلیون تومان حقوق میگیریم، این کار بسیار پرخطر و استراسزاست، به ویژه این روزها که کشور با کرونا درگیر است.
خانوادههایمان رضایت ندارند که در این محل کار کنیم، اما خب مجبوریم، چارهای نداریم، برای گذران زندگی باید هرکاری بکنیم.
خانم کرونا یک موضوع گذری است و قطعا آن را شکست میدهیم، اما از شما خواهش میکنم، مشکلات ما را منعکس کنید شاید کسی باشد که به آن رسیدگی کند!
این را میگوید و دوباره با همکارانش مشغول کندن قبر میشود، همین که میخواهم جمعشان را ترک کنم، با خنده میگوید: خانم تو رو خدا طوری ننویسید ما از کار بیکار بشویم، ما به این کار احتیاج داریم، درست است که سخت است اما بازهم خدا رو شکر...