روز چهارم شعبان مصادف با ولادت حضرت عباس (ع) است. این روز در تقویم رسمی کشورمان «روز جانباز» نام گرفته است. بر همین اساس به مرور خاطرات یک آزاده جانباز خواهیم پرداخت که به مدت چهار ماه در چنگال اعضای حزب کومله دموکرات در اسارت و قرنطینه بوده است.
محمد غلامحسینی خلبان جانباز و آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس در رابطه با جراحت و شیوه اسارتش روایت میکند: در واپسین روزهای تابستان سال ۱۳۶۲ و در گرماگرم جنگ تحمیلی، به اتفاق یکی از همکارانم شهید سروان خلبان «سعید هادی» ماموریت یافتیم تا به منظور پشتیبانی از نیروهای سطحی و رزمندگان سلحشور اسلام در منطقه عملیاتی حاج عمران، به گشت و شناسایی منطقه بپردازیم. از این رو پس از انجام مقدمات پروازی و توجیهات لازم در اتاق بریفینگ در ساعت مقرر به قصد انجام ماموریت به پرواز درآمدیم. هوا خوب و فرحبخش بود. آسمان صاف بود و گهگاه لکههای پراکنده ابر در آن مشاهده میشد. خورشید از لابه لای ابرها گرمای ملایمی را به درون کابین میتاباند. برای انتخاب بهترین موقعیت در وضعیت مناسبی قرار گرفتیم.
درحین عبور از فراز شهرهای پرجنب و جوش، دشت های باطراوت، دره های عمیق، کوه های سر به فلک کشیده، جنگل های انبوه و مناظر سرسبز و با صفای میهن اسلامی ناظر آرامشی بودم که در سایه جان فشانیهای مدافعان دلاور این سرزمین بر بخش اعظم کشور حکم فرما بود و از این که خود نیز یکی از عناصر کوچک این دفاع مقدس بودم، به خود میبالیدم.
حضور در منطقه نبرد
دقایقی بعد بر روی مناطق عملیاتی نبرد ظاهر شدیم، تا آن روز بارها به ماموریتهای برون مرزی و گشت و شناسایی اعزام شده بودم. حتی یک بار هم به اتفاق خلبان شهید «منصور سالار صدیق» در یک درگیری هوایی و نبردی نابرابر با یک دسته پروازی دشمن، موفق شدیم یک فروند هواپیمای «سوخو ۲۲» دشمن را که قصد داشت شهر کرمانشاه را بمباران کند، منهدم کنیم. خلبان این هواپیمای متجاوز مجبور به ترک هواپیما شد و در منطقه صالح آباد به اسارات رزمندگان اسلام درآمد.
روز غریبی بود. از قبل هماهنگیهای لازم پروازی با خلبان سعید هادی که در این ماموریت هدایت هواپیما را برعهده داشت انجام شده بود. به منظور مصون ماندن از شناسایی توسط دشمن، به هنگام برخاستن و در هنگام پرواز هیچ گونه مکالمه رادیویی انجام نگرفت.
شهید هادی انسان شجاع و والایی بود. کم تر حرف میزد اما همان کلمات اندکش معنی و مفهوم خاصی داشت. او با قاطعیت و خون سردی، با آرامش کامل تصمیم می رفت و عمل میکرد از من نیز خواسته بود تا به دقت به گفتههایش عمل کنم. هنوز دقایقی از شروع پروازمان برفراز مناطق عملیاتی نگذشته بود که از طریق رادار به ما اطلاع داده شد که چند فروند هواپیمای دشمن را بر روی رادار مشاهده میکنند و از ما خواستند که نسبت به هواپیمای مهاجم در وضعیت و موقعیت مناسبی قرار بگیریم. رادار درحالی که ما را کنترل می کرد، هر لحظه از موقعیت و فاصله هواپیمای دشمن اطلاعات جدیدتری به ما میداد. هادی از من خواست تا آمادگی لازم را جهت درگیری با هواپیماهای متخاصم، بخصوص هواپیمایی که ما را تعقیب می کرد داشته باشم.
هواپیمای دشمن مورد هدف قرار گرفت
درحالی که به شدت تلاش میکردیم تا هرچه زودتر در وضعیت و موقعیت مناسب قرار گیریم و با شلیک مسلسل و یا پرتاب موشک هواپیمای دشمن را هدف قرار داده و منهدم نماییم، هادی با سرعت و با خون سردی و هوشیاری خاصی با درنظر گرفتن کلیه پارامترهای لازم، خود را در وضعیت مناسب قرار داد و بدین ترتیب با افزودن سرعت در فاصله مطلوب، رادار را بر روی هواپیمای عراقی قفل کرد.
اینک در فاصله مناسبی نسبت به هواپیمای متخاصم قرار گرفته بودیم. از هادی خواستم تا اجازه شلیک موشک را به من بدهد اما با خون سردی تمام جواب داد :«صبرکن تا فاصله را کم تر کنیم.» درحالی که اندکی دلهره داشتم برای این که فرصت را هم از دست نداده باشیم، مجددا گفتم:« اجازه شلیک موشک دارم؟» وی با قاطعیت جواب داد :«نه.» نهایتا هواپیما در وضعیت بسیار مناسبی قرار گرفت و هادی از من خواست تا موشک را رها کنم.
لحظه انفجار هواپیمای دشمن
با فرمان او دستم را بر روی دکمه رها کننده موشک فشردم. موشک رها شد و لحظهای بعد برق انفجار یک فروند هواپیمای دشمن که به تلی از آتش مبدل شده بود، چشمانم را خیره کرد. از شادی این که موفق به انهدام یک هواپیمای دشمن شده بودیم فریاد «الله اکبر» سر دادیم.
لحظه جانبازی در آسمان
رادار زمینی بار دیگر هشدار داد که تعدادی دیگر از هواپیماهای دشمن در چند مایلی ما در پروازند. سرگرم جستجوی هواپیماها شدم و مدام صفحه رادار را بازرسی می کردم که ناگهان همه چیز بهم ریخت. هواپیما از جلو و زیر کابین مورد اصابت یک فروند موشک قرار گرفت، لحظات بسیار حساسی بود زمان به کندی میگذشت. برای لحظهای چشمانم تیره و تار شد، آسمان به دور سرم چرخید و حالت عجیبی پیدا کردم.
وقتی به خود آمدم فریاد کشیدم:« سعید! سعید! ما مورد اصابت موشک قرار گرفتهایم.» اما هیچ صدایی از کابین جلو نشنیدم. بار دیگر با این اندیشه که ممکن است سعید دچار شوک شده باشد فریاد زدم: «سعید! سعید! هواپیما درحال سقوط است برای پریدن آماده باش.» اما هیچ جوابی از کابین جلو شنیده نشد.
قبل از اصابت موشک در ارتفاع ۲۰۰۰۰ پایی و با سرعت ۴۸۰ نات درحال پرواز بودیم، لیکن بر اثر اصابت موشک برای مدت زمان کوتاهی هواپیما به سرعت اوج گرفت و چند هزار پا تغییر ارتفاع داد. کلیه آلات دقیق از کار افتاده بودند و فرمانها کاملا قفل شده بودند. هواپیما به شدت درحال سوختن بود.
هرکاری کردم اهرم صندلی پران کابین جلو کار نکرد
لحظات پراضطرابی بود تصمیم گرفتم با کشیدن اهرم رها کننده، کابین جلو را برای پریدن رها سازم در این لحظه بود که متوجه شدم بازوی چپم به علت اصابت ترکش از کار افتاده و کوچکترین حرکتی ندارد. به هر شکل ممکن اهرم رها کننده کابین جلو را کشیدم ولی متاسفانه به دلیل صدمات سنگینی که به سمت چپ هواپیما وارد شده بود، این اهرم عمل نکرد.
بوی تندی که ناشی از سوختن دستگاهها و آلات دقیق هواپیما بود، فضای بسیار نامطلوبی را در کابین بوجود آورده بود. ناگزیر با تلاش فراوان موفق به کشیدن دستگیره پرتاب کننده صندلی و کاناپی شدم. فشار هوا با شدت هرچه تمام تر به جایگاه خلبان وارد شد و من برای لحظهای احساس کردم چشمانم از حدقه خارج شده است. سرانجام خود را در دل آسمان یافتم.
به سختی به زمین خوردم و به اسارت درآمدم
از آن جا که دچار موج انفجار موشکی شده بودم به هنگام خروج از کابین نتوانستم حالت مناسبی به خود بگیرم، به همین جهت کتف و زانویم به شدت با لبه کابین برخورد کرد و صدمه دید. ابتدا به صورت سقوط آزاد مانند قطعه سنگی به طرف زمین در حرکت بودم. اما با بازشدن چتر نجات امیدوار شدم هرچند این تازه آغاز راه بود.
در هنگام اصابت موشک تنها عکس العملی که توانستم انجام دهم این بود که تلاش کردم هواپیما را به سمت شرق هدایت کنم تا بلکه در خاک عراق سقوط نکند به همین لحاظ محل سقوط ما بلندیهای منگوله در جنوب غربی مهاباد بود، اما در آن زمان این منطقه تحت نفوذ حزب دمکرات کردستان قرار داشت.
توسط حزب دموکرات اسیر شدم
درحالی که به اطراف مینگریستم محکم بر زمین کوبیده شدم بر اثر برخورد با صخرهها پای چپم از ناحیه مفصل به شدت آسیب دید و احساس بی حالی و گیجی مخصوصی وجودم را فرا گرفت. در چنین وضعی و پیش از آن که به حالت طبیعی برگردم توسط افراد حزب دمکرات به اسارت درآمدم.
روح شهید هادی همچنان درحال پرواز بود
از این که از سرنوشت همرزم خود بی اطلاع بودم بر ناراحتیام میافزود. از حال او جویا شدم. گفتند او کشته شده است و پیکرش را در پای لاشه هواپیما به خاک سپردهاند. به طوری که از ظواهر امر برمی آمد شهید بزرگوار سروان خلبان سعید هادی در لحظات اولیه برخورد موشک به کابین هواپیما به افتخار شهادت نایل آمده و با کاروان شهیدان گلگون کفن به ملکوت علی سفر کرده بود.
هواپیمای گشت آمد ولی نتوانستم آنها را با خبر کنم
این سقوط برای من پرمخاطره و به یاد ماندنی بود. شکسته شدن آرنج، پاره شدن یک عصب دست چپ، خرد شدن زانوی راست، شکستگی دندههای روی طحال و نیز استخوان ترقوه سمت راست، نتیجه این سقوط اجباری بود.
حدود ۱۵ دقیقه بعد از سقوط یک فروند هواپیمای «اف ۴» خودی برای جست وجوی محل سقوط و خبر گرفتن از وضعیت ما در آسمان منطقه ظاهر شد. اما من به دلیل این که پس از سقوط لوازم همراهم به دست افراد حزب کومهله افتاده بود و در اسارت آنها بودم، نمیتوانستم با هواپیما تماس رادیویی گرفته و وضعیت خود و هواپیما را گزارش کنم.
بعد از چهار ماه اسارت آزاد شدم
مدت چهارماه در شرایط بسیار سخت، بدون معالجه و دارو در چادری در همان بلندیها نگهداری میشدم. فقط اعضای شکسته را با تکههای چوب بستند و به خاطر شکستگی قسمتهای مختلف بدنم قادر به حرکت دادن من نبودند. پس از چهار ماه و به لطف خداوند آزاد شده و برای معالجه به خارج از کشور اعزام شدم.
اکنون با الطاف الهی سلامت نسبی خود را به دست آوردم. پای راستم را که ۱۱ سانتی متر کوتاه شده بود در معرض کشش قرار دادند و پس از معالجه تا حد زیادی ترمیم شد و حالا فقط سه سانتی متر کوتاهتر از حد معمول است. ضایعاتی نیز در آرنج دست چپم باقی مانده که حرکت دست چپم را محدود کرده و از آرنج بیش از ۱۰ درجه حرکت ندارد. اکنون با ۵۵ درصد جانبازی به سبب عشق و علاقه وافری که به فن پرواز دارم در امور جمعی پرواز مشغول خدمت هستم.