اصطلاح نخبه که معادل انگلیسی آن Elite است، از کلمه Eligere به معنای انتخاب یا انتخاب کردن مشتق شده است. این مفهوم در ابتدا برای بیان کیفیت کالاهایی به کار برده میشد که دارای مرغوبیت و برتری خاصی نسبت به سایر کالاهای مشابه بودهاند.
در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، نخبه به گروههایی از افراد جامعه که جایگاه یا مقام و منزلت سیاسی، اجتماعی یا روحانی ویژهای داشتند، یعنی کشیشان والامقام، مأموران عالیرتبه دیوانی، اشرافزادگان و فرماندهان نظامی اطلاق میشد. اما در سیر تطور این واژه به مفهومی مبدل شد که از نظر معناشناسی تحولات معنایی وسیعی پیدا کرده است. هم اکنون نخبه، بیشتر به کسانی گفته میشود که در رشته یا زمینه خاصی دارای تخصص یا مهارت بوده و در آن زمینه فعالیت داشته باشند.
چهره یا سلبریتی (Celebrity) هم به شخصی گفته میشود که معمولاً در زمینههای هنر، علم، ورزش، رسانه، مدل، سیاست، جنگ، ادبیات، مذهب و نظایر آن در یک جامعه یا فرهنگ عامه معروف و سرشناس است. چنین شخصی بهراحتی از طریق مردم بهویژه قشر جوان قابل شناسایی است و به رسمیت شناخته میشود. در این دوره متأخر، چهرهها اغلب از طریق رسانههای جمعی بهویژه، سینما، نشریات و شبکههای اجتماعی به سرشناسیشان افزوده میشود.
آنچه اکنون در جامعه برساخت شده، این است که شباهت نسبی جایگاه اجتماعی این دو قشر و بعضاً جابهجا شدن آنها در هنگامههای مختلف، پرسشهایی را مطرح میکند، تا جایی که گفته میشود نخبگان منزوی شده و سلبریتیها جلوهگری میکنند. آرش حیدری، پژوهشگر اجتماعی و عضو هیئت علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ به واکاوی و تحلیل این موضوع میپردازد و در این گفتوگو، درستی این گزاره را تبیین میکند.
این روزها این موضوع در نزد افکارعمومی مطرح است که «سلبریتیها جای نخبگان را گرفتهاند» البته ممکن است صرفاً یک کلیشه یا گزاره برساخت شده باشد که ناشی از رخدادهای فضای مجازی است تا یک واقعیت باشد. شما چقدر به این گزاره معتقد هستید؟
در فضای رایج تحلیلی، اغراقهایی صورت میگیرد که بر ایده انحطاط و زوال جامعه ایران مبتنی است. این ایده را که «وای! نخبگان کنار رفتهاند، وای! سلبریتیها جای آنها را گرفتهاند» به نظرم اول باید مورد شک قرار بدهیم. باید دید منظور از این نخبگان و این سلبریتیها چیست؟! چون امروز با مجموعه بزرگی از سلبریتی-نخبگان روبهرو هستیم. فضای مجازی عرصهای چندوجهی و گسترده است و نیروهای مختلفی برای تسخیر این فضا با هم در رقابت هستند.
ابتدا باید با این ایده، چالشی داشته باشیم. مسئله از دست رفتن جامعه، سالها و بیش از یک سده است روی فضای ذهنی ما سایه انداخته است؛ گزاره «وای همه چیز از دست رفت» ظاهراً هنوز هم بهشدت کار میکند و میتوان هر چیزی را با آن توضیح داد. بهجای توضیح دادن وضعیت، فریاد از دست رفتن همه چیز، لزوماً چیزی به تحلیل نمیافزاید بلکه همه چیز را مبهمتر هم میکند. به نظر میرسد چنین ایدهای حداقل در این مورد خاص محل شک باشد.
قرار نیست رابطه مردم با نخبگان یک رابطه از بالا به پایین باشد
درخصوص به چالش کشیدن نخبگی، چه تعریفی باید از این مفهوم داشت و اساساً چرا باید در رأس قرار بگیرد؟ و اساساً این «جا»یی که گرفته شده کجاست؟
وقتی از جامعه حرف میزنیم باید توجه کنیم که جامعه خصلتی چندوجهی دارد. قرار نیست رابطه مردم با نخبگان یک رابطه از بالا به پایین باشد و هر وقت این رابطه بالا-پایین به هم خورد، فریاد وامصیبتا همه چیز از دست رفت، سر بدهیم. در سطحی بنیادین همه ما همسطح هستیم و برابر و در فضای اجتماعی، گروهی بهواسطه داشتههای فکری خود تبدیل به پیشقراولان و پیشروهای یک جامعه میشوند که نخبگان نام دارند. حالا زمانی هست که نخبگان میتوانند چنین نقشی را ایفا کنند و زمانی هست که در ایفای این نقش شکست میخورند. شکست خوردن در چنین نقشی لزوماً به معنای ویران شدنِ جامعه نیست. چه بسا گفتمانهای رایج نخبگانی دچار بدکارکردی و بیخاصیتی شدهاند و نمیتوانند نیروهای جامعه را بازنمایی کنند. در اینجا باید به بحران در گفتمانِ نخبگان اشاره کرد و همه چیز را به از دست رفتن همه چیز حواله نداد.
از دیگر سو، واژه نخبه را هم میشود به صاحب یا صاحبان نفوذ تغییر دهیم که بهواسطه مجموعهای از دسترسیها و مکانیسمهای دانش و قدرت، صاحب نفوذ بیشتر هستند. مسئله این است که مکانیسمهای نفوذ در بستر حیات اجتماعی چگونه عمل میکنند و این الگوی عمل چه نسبتی با زندگی روزمره برقرار میکند؟ در بسیاری از اوقات خود این مکانیزمها بهنوعی علیه زندگی عمل میکنند. اینطور نیست که هرچه علمی بود و عالمانه و از جایگاه نخبگان آمد، رهاییبخش باشد. خیلی وقتها خود این گزارههای عالمانه به چیزی علیه زندگی اجتماعی بدل میشوند. بنابراین اینکه رفتارهای عمومی مردم جای گشت کند و از نقطه الف که پیروی از نخبگان است به نقطه جایگزین کردن الگوی جدیدی حرکت کند، میتواند محصول بحرانی شدنِ گفتمانهای رسمی نخبگان باشد. اگر نخبگی به معنای داشتن جایگاه برتر در مکانیزمهای دانش و قدرت باشد، خود این نیروی نخبگی گاهی علیه زندگی اجتماعی عمل میکند.
نمونه بارز این مسئله در سیاست دیده میشود و حتی میتوان در لایههایی از دانش آن را دید. بخش بزرگی از دانشی که امروز در قالب راهنمایی زندگی است و خود را با عنوان روانشناسی به خورد ما میدهد، طیفی از رفتارهای نخبگانی است که دانشی را تولید و در جامعه توزیع میکنند. به این تعبیر باید ابتدا همه چیز را وارد صف کنیم و استعارههای بالا و پایین و عمق و سطح را در نظر گیریم تا بتوانیم درست بودن این ادعا را از اساس بررسی کنیم.
روشن نکردن پیشفرضها یعنی افتادن در دام کلیشه و آه و ناله
با پیشفرضهای شما کاملاً موافقم و چیزی که ظاهراً وجود دارد این است که این بالا و پایینها در جامعه برساخته شده است. طبقه حاشیهنشین اساساً کاری با این موضوع ندارد، اما قشر متوسط و بخش میانی جامعه خواهناخواه درگیر این وضعیت شده است. نظر شما در این باره چیست؟
اگر از این پیشفرضهایی که با آنها تعیین تکلیف کردیم و مسئله را برای ما روشنتر کردند، بگذریم، میتوانیم نگاه دقیقتری به موضوع داشته باشیم. این نکته را هم بگویم که فکر نمیکنم بتوانیم بهراحتی درباره مفاهیم حرف بزنیم بدون اینکه پیشفرضها را روشن کنیم. روشن نکردن پیشفرضها یعنی افتادن در دام کلیشه و آه و ناله سردادن که همه چیز از دست رفت، بعد صحبتهای بیخاصیتی ایراد کنیم، فکر کنیم که داریم کاری انجام میدهیم در حالی که خودمان هم در همان جامعه نمایش در حال ادغام شدن هستیم و بهجای ایفای نقش عالِمی که پدیده را توضیح میدهد، نقش یک هدایتگر زندگی یا راهنمای آگاهی همهچیزدان را بازی کنیم.
اگر با همین پیشفرضها جلو برویم، با سطحی چندوجهی روبهرو میشویم که در سطوح مختلفی پراکنده شده و ما را با نیروهای متکثری روبهرو میکند و این نیروها در لایههای متفاوتی خود را بازیابی خواهند کرد؛ اینکه نیروها از طریق چه تریبونهایی، با چه تصویرهایی و چه گفتارهایی خود را مورد بازشناسی قرار میدهند، مسئلۀ اساسی است.
شناخته شدن و بازشناسی شدن اوج گرفته است
اتفاق مهمی که بعد از برآمدن فضای مجازی و انفجار رسانهای به شکل کنونی افتاده است این است که میل به شناخته شدن و بازشناسی شدن اوج گرفته است. شاید بارها و بارها دیده باشید که در گروههای مختلف یا در کامنتها گفته میشود «چرا از فلان قشر حرف نمیزنید؟!» تمایل به بازشناسی شدن و تمایل به شنیدن صدای خود از دهان آنکه صاحب نفوذ است، فارغ از بحرانهایی که پدید میآورد و مکانیسمهای عمل اجتماعی و نقد اجتماعی را علیل میکند، این تمایل را ایجاد میکند که سایر گروهها بخواهند صدا و تصویر خود را از جانب گروههای صاحب نفوذ بشنوند و ببینند. به عبارتی دیگر، نیروهای سطوح مختلف این تمایل را دارند که از جانب آنچه نیروهای صاحب نفوذ رسمی و جریان اصلی شناخته میشود، صدای خود را بشنوند یا تصویر خود را آنجا ببینند.
ترسیم هندسه فضای مجازی
اینجاست که فضای شبکه تبدیل به نبردی چندوجهی برای مصادره کردن این صداها خواهد شد. بسته به اینکه فرد در کجای این معادله ایستاده است، جایگاه نفوذ خود را تعیین میکند و بسته به اینکه خود را نماینده کدام صدا تعریف میکند و توهم نمایندگی کدام صدا را دارد، مجموعهای از فالوئرها را جذب میکند. گاهی یک نقش، طیف بزرگی از طردشدگان، فرودستان، خشمگینها و عصبانیها از وضع موجود را جذب میکند و گاهی در جریانهای رایج فشن، اضطراب زیبایی، توهم زیبا بودن، گاهی در قلمرو رقابت، موفقیت و... چنین جایگاهی خلق میشود. فرد و تخیل بین این لحظات مختلف شکاف میخورد. به این ترتیب میتوان هندسه فضای مجازی را ترسیم کرد و منطق بازنمایی را فهم کرد.
اگر بخواهیم تفکرات قالبی را خردتر کنیم و از جایی آغاز کنیم که همه چیز برابر است، آیا در این وضعیت برابر کلیشههای موجود در جامعه وجود دارد و جامعه در چنین وضعیتی باز به سمت نخبگان خود حرکت خواهد کرد؟
بهجای سنگر گرفتن در علمالاخلاق باید موضوع را تحلیل کرد
اگر از شخصیتشناسی دست بشوییم و به این نپردازیم که فلان خواننده زیرزمینی که توانسته توجه عده زیادی را جلب کند، جنون دارد یا مریض است و... آنگاه، بحث بر سر موقعیت سوژگی مهم میشود. اینکه یک موقعیت خود را نماینده چه اصواتی جا زده است و چگونه تبدیل به نماینده خیالیِ طیفها و گروههایی شده است. چه میلی را ارضا میکند و در چه موقعیتی ایستاده است؟ اینها سؤالاتی اساسیاند. بهجای سنگر گرفتن در علمالاخلاق باید این صحنه را تحلیل کرد وگرنه باید و نباید کردن یا مویه و لابه کردن و نسخه فرهنگسازی و آگاهیبخشی پیچیدن را که هر کسی بلد است و بهانههای خوبی برای نیندیشیدن هم محسوب میشوند.
طیفی از اصواتی که نتوانستهاند در فضاهای دیگر صدای خود را بهصورت اکو شده در جریان و فضای اصلی و رسمی بشنوند، در درون چنین نقشهایی صدای خود را میشنوند. این نقشها بخشی از هندسه سلبریتیسم در فضای شبکه را به خود اختصاص میدهند. در فقدان هنری که بتواند برای مثال هنر فرودستان باشد و ارتباطی با لایهها و سطوحی از خشم و طرد و کنار گذاشتهشدگی برقرار کند، بلاشک چنین نیروهایی (خیلی اوقات بهصورت ارتجاعی) میتوانند این اصوات را از آن خود کنند. در قلمرو سیاست نیز چنین است. در بستری که فاقد نیروی رهاییبخشی است که بتواند سرکوبشدگان و طردشدگان را به نفع تغییری مثبت در زندگی اجتماعی-سیاسی بسیج کند، نیروهای راستگرا بر سریر مینشینند.
در فضایی که سیاست غالب نتواند پاسخ روشنی به بحرانهای اقتصادی، تبعیض، مهاجرت و نیروی کار داشته باشد نیروهای راستگرا با فریاد زدن چنین موضوعاتی، طیف بزرگی از افراد درگیر با این موضوعات را بهصورت تودهای بسیج میکنند. بسیار سادهانگارانه است اگر ماجرا را در سطح فقدان آگاهی، فقدان فرهنگ و این تحلیلهای فقدانی درک کنیم. بحث بر سر این است که در صحنه نبرد نیروها، چگونه کسی که او را سلبریتی مینامیم در جایی میایستد که خود را نماینده صدای بخشی از حیات اجتماعی تصویر میکند. اکنون بحث بر سر این نیست که این خوب است یا بد؟ بحث بر سر این است که این چه پدیدهای است؟
اینجاست که هندسهای داریم و باید بتوانیم این هندسه را توضیح بدهیم. وقتی حیات فرودستان در میدانهای رسمی یا چیزی است برای تماشا کردن یا یک ماجراجویی است یا چیزی اساساً نادیدنی، عجیب نیست که هر صدایی که بتواند اندکی این منطق را فریاد بزند، دیده شود. دقت کنید مقصودم از فرودست لزوماً فرودست اقتصادی یا فقیر به معنای رایج نیست، فرودستی در لایههای قومیتی، سنی، جنسیتی و... نیز باید مورد توجه قرار گیرند. به سینمای رایج نگاه کنیم، به فضای رسمی مواجهه با فرهنگ و زندگیِ روزمره نگاه کنیم، به منطق مدرسه و دانشگاه و نهادهای آموزشی نگاه کنیم، به پزشکی، به حقوق و... بسیاری از این منطقها، ماهیتی فرودستساز دارند و عجیب نیست که انبوهی صدای سرکوب شده تولید کنند.
نقدِ ابتذال بدون در نظرگرفتن بسترهای شکلبندی آن بیخاصیت است
صداهای سرکوب شده خیلی اوقات به قالب ارتجاعی در نقشی بازسازی میشوند و فضایی جوکرگونه را میسازند. مسئله را باید در نسبتِ گفتمانهای رسمی و غالباً زندگیِ اجتماعی مورد تحلیل قرار داد. نقدِ ابتذال اگر بسترهای شکلبندی ابتذال را در نظر نگیرد، عملاً فهمی ناصحانه و بیخاصیت است. تحلیل شرایط امکان یک پدیده میتواند به تحلیل اثرات آن پدیده گره بخورد تا بتواند چیزی را بر ما روشن کند.
تعجبی ندارد که برنامه دورهمی سمبل نقد باشد
این صحنهای است که ما با آن روبهرو هستیم. بنابراین وقتی ماجرا را به دوگانگی نخبه و توده میبریم، گویی درون نخبه اصالتی را پیشفرض گرفتهایم و درون توده فقدان آگاهی دیدهایم. به نظر من اینجاست که انگشت اتهام ما به سمت سازوکار تولید آنچه هنر و فرهنگ در فضای غالب و رسمی مینامیم، باید گرفته شود. منطق رایج مواجهه با زندگی اجتماعی در کثرتهایش منطقی فرودستساز دارد و سلبریتی کسی است که به شکل خیالی، شکافی را پر میکند که در نسبت سیاست-اقتصاد و اجتماع ممکن شده است. در چنین فضایی تعجبی ندارد که برنامه دورهمی سمبل نقد باشد. در فضایی که نقد راستینی که نیروها و منشأهایی که زیست اجتماعی ما را مورد تهاجم قرار دادهاند، جایی در فضای رسمی (رسانه، آکادمی، مدرسه، میدان هنر و...) ندارد، چندان عجیب نیست که نسخههایی که به اشکال مختلف از این صدا حرف میزنند، ولو کاملاً محافظهکارانه مورد توجه قرار بگیرند.