آفتابنیوز : آفتاب: بهجت افراز اهل جهرم و ساكن تهران بیش از30 سال سابقه فعالیت فرهنگی قبل و بعد از انقلاب دارد. او بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی مدیریت مجتمع آموزشی حضرت زینب (س) در مهرشهركرج را بر عهده گرفت و بعد از بازنشستگی نیز یك سال (62-61 )در سفارت جمهوری اسلامی ایران در هند به صورت افتخاری فعالیت داشته است.
خانم افراز پس از بازگشت از هند از طرف مرحوم دكتر وحید دستجردی به عنوان مسوؤل اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی دعوت به همكاری شد و او پذیرفت از اول سال 1363 تا پایان سال 1380 در این اداره به انقلاب اسلامی خدمت كند. افراز میگوید: نگویید كانون اسرا و مفقودین بلكه بگویید كانون درد و رنج.
او با نیرویی مضاعف در كنار همكاران جوان خود 18 سال به اسرا و مفقودین و نیز خانوادههایشان با تمام وجود خدمت كرد و به پاس این زحمات بی دریغ و خداپسندانه از سوی مرحوم ابوترابی سیداسرا عنوان امالاسرا به او اعطاء شد.
افراز میگوید: در ورود به جمعیت هلال احمر و پذیرش مسوؤلیت اداره امور اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی خداوند نیروی مضاعفی را به من عطا كرد تا به مدت 18 سال تا آخر سال 1380 در این سمت با موفقیت كامل در خدمت اسرا و مفقودین و خانوادههای عزیزشان باشم.
وقتی بین دو كشور در جهان جنگ آغاز میشود كمیته بینالمللی صلیب سرخ كه مقر آن در شهر ژنو سوئیس است ماموریت دارد بین دو كشور به حالت میانجی نقش بازی كند. بنابراین در پایتخت كشورهای طرف درگیری دفتر میزند و برای این كه مفقودین دو طرف شناسایی شده به عنوان اسیر معرفی شوند تلاش می كند . صلیب سرخ در این شرایط همچنین باید اسامی اسرا را به كشور متبوعشان ارجاع دهد.
جمعیتهای هلال احمر كه در كشورهای اسلامی وجود دارند و فعالیت میكنند از لحاظ سنخیت كار شبیه صلیب سرخ هستند. چون جمعیت هلال احمر از سوی صلیب سرخ این وظایف را بر عهده داشت اداره امور اسرا و مفقودین جنگ در جمعیت هلال احمر و زیر نظر اداره كل جمعیت كه آن زمان مدیریت آن را صدر الدین صدر فرزند بزرگ امام المفقودین ، امام موسی صدر، به عهده داشت دایر شد.
آقای صدر 15 سال این مسئولیت را به عهده داشت و درحال حاضر درلبنان زندگی میكند. اولین وظیفه اداره اسرا و مفقودین تشكیل پرونده برای مفقودین بود. اسرا از روز اول مفقود بودند و بعد از این كه صلیب سرخ آنها را ثبت نام میكرد به نام اسیر شناخته می شدند.
خانوادهها میآمدند و گواهی مفقودیت را از واحد اعزام كننده میگرفتند و به هلال احمرمیآورند و ما برای آنها پرونده تشكیل داده و اسامی آنها را به صلیب سرخ میفرستادیم كه این فرزندان ما در جنگ مفقودشدهاند. صلیب موظف بود كه در عراق درخصوص یافتن آنها تحقیق و پیگیری كند كه بعضا آنها را دراردوگاهها پیدا میكرد و از آنها ثبت نام می نمود.
بعد فرم نامه را به آنها تحویل میداد تا برای خانوادههایشان بنویسند كه كجا هستند. دو قطعه كارت اسارت را اسرا پر میكردند و صلیب سرخ تمام این اوراق را برای ما میآورد و ما با تحویل نامه به خانوادهها خبرمی دادیم كه مفقودین شان زنده هستند و به اسارت عراق درآمدهاند.
برگه نامهها دارای دو قسمت بود قسمت بالا متن نامهای بود كه اسیر مینوشت و در قسمت پایین پاسخ خانواده نوشته میشد كه از این فرم در جمعیت هلال احمر وجود داشت و هر تعداد كه خانوادهها میخواستند در اختیارشان قرار میگرفت. در اداره، نامه خانوادهها را به ترتیب شماره اسارت دستهبندی میكردیم وبه دفتر صلیب سرخ در تهران میفرستادیم،دفتر صلیب نامهها را به مركز ژنو میفرستاد از آنجا به بغداد ارسال می شد و نمایندگان صلیب سرخ در بغداد نامهها را به اردوگاهها میبردند و بین اسرا تقسیم میكردند و جواب نامهها را از آنها میگرفتند و با طی تمام مراحل گفته شده به دست ما میرسید و ما نامهها را به خانوادهها در جای جای ایران میرساندیم.
آزادگان در نامهها گاهی خبر از بیماریها و بدرفتاری عراقیها میدادند. البته به طور خیلی اشارهای و غیرمستقیم زیرا نامهها به وسیله منافقین سانسور میشد. اما ما به محض این كه درك میكردیم مشكل و نیاز اسیر چیست در حد توان آن را از طریق صلیب سرخ پیگیری میكردیم.
بعضا اسرا در نامهها قید میكردند كه عینك میخواهند. این موضوع را با خانوادهها مطرح كرده و خانوادههایی كه در تهران بودند سریع عینك را تهیه كرده و به اداره میآوردند. اما آن زمان كه قرار بود نامه به شهرستان برود و عینك از آنجا فرستاده شود خود ما در تهران اقدام میكردیم. با یك عینك فروشی قرارداد بسته بودم و از روی شماره عینكی كه در نامهها نوشته شده بود عینكهای مورد نیاز را تهیه میكردیم و میفرستادیم.
بعضی وقتها عراق موافقت میكرد كه از ایران برای اسرا كتاب فرستاده شود. دیوان اشعار، فرهنگ لغات، كتاب درسی و بعضا كتابهای مذهبی از جمله كتابهایی بود كه عراق اجازه ارسال می داد. در آن مدت ما بیش از20 هزار جلد كتاب به عراق فرستادیم كه آزادگان میگویند تعدادی از آنها به دستشان رسیده است.
چیزهای دیگری كه میشد از ایران ارسال شود عكس خانوادگی و كارت پستال بود. ما تلاش زیادی میكردیم كه هدایایی را از سوی خانوادهها بفرستیم كه اسرا به یاد خانه و خانواده بیفتند اما عراق اجازه نمیداد چند بار خود من وسایلی را تهیه كرده، در كیسههایی با آرم هلال احمر قرار دادم اما یا مجوز ارسال نگرفت یا اگر ارسال كردیم در سفارت ایران درعراق باقی مانده بود.
در زمان اسارت،از سوی حكومت عراق هر دو سال یك بار عكاس به اسارتگاه میرفت و ازبچهها عكس دسته جمعی میگرفت و به هر كس یك قطعه میداد كه اسرا ضمیمه نامهشان میكردند و همراه با صنایع دستی مثل گلدوزی با نخ حوله و زیرپیراهنی به ایران میفرستادند. ما بارها به صلیب سرخ گفته بودیم كه وسایل مورد نیاز فرزندان عزیز ما را بخرند و هزینه آن را از ما بگیرند.
همكاران در ستاد به جز راننده و نامه رسان،همگی از خواهران بودند. خواهران را به عنوان همكار انتخاب كرده بودم چرا كه آنان از لحاظ احساسی قویتر بودند. حق انتخاب نیروها با من بود بنابراین آنها را از خانواده اسرا و مفقودین كه درد آشنا بودند انتخاب می كردم.
سالهای اول جنگ ما در ساختمان هلال احمر واقع در چهارراه طالقانی كنار داروخانه هلالاحمر بودیم. ولی اوایل سال 67 با افزایش تعداد مفقودان وبه دنبال آن افزایش مراجعه،مجبور شدیم به پارك روبروی مخابرات زیر پل سید خندان تغییر مكان دهیم كه تعدادی ویلا در باغ آن متعلق به هلال احمر بود. اداره امور اسرا و مفقودین را به دو ویلای خالی آن باغ انتقال دادیم.
در عرض سال 69-67 كه آزادگان بازگشتند در روز چندین بار از جمعیت پر و خالی میشد به ویژه این كه در آن دو سال عراق سختگیری بسیاری میكرد، نه اجازه میداد اسرا مورد بازدید صلیب سرخ قرار بگیرند و نه اجازه ارسال نامه میداد و این خانوادهها را بیش از پیش برای كسب خبری از فرزندان عزیزشان بی تاب میكرد تا این كه معجزه شد و ناله یك مادر، یك كودك و خواهر به اجابت رسید. عراق به فكر حمله به كویت افتاد.
عراق میاندیشید اگر قصد حمله به كویت را داشته باشد با وجود اسرای ایرانی در عراق، احتمال حمله ایران به این كشور برای آزاد سازی اسرا بسیار خواهد بود پس تصمیم به آزادی اسرا گرفت.
صبح چهارشنبه 24 مردادماه سال 69 بود كه رادیوها از قول صدام اعلام كردند كه از دو روز بعد یعنی 26 مرداد ماه روزی 1000 اسیر ایرانی را یك طرفه آزاد میكنیم. 25 مرداد ماه بنده به اتفاق سه تن از همكاران هلال احمر و همسر شهید تندگویان به كرمانشاه و قصرشیرین رفتیم. روز آزادی اسرا بعد از هشت سال جنگ كه غبار غم بر چهره همه نشسته بود و لبخندی بر لب هیچ كس دیده نمیشد ایران یكپارچه شور و شادی شد.
قصرشیرین آن روز گرمای بالای 50 درجه داشت، از آسمان آتش میبارید و به دلیل ویرانیهای جنگ هیچ سرپناهی نبود كه زیر سایه آن قرار بگیریم. در بین جمعیتی كه در آن مكان برای استقبال حاضر شده بودند فقط ما پنج نفر زن بودیم و بس.
آن روز قصر شیرین قصری سرشار از شیرینی شده بود و تمام بیابانهای شهر مملو بود از مسوؤلان كشور، نمایندگان مجلس، وزرا، مسوؤلان كشوری و لشكری.
در زمان اسارت، از سوی حكومت عراق هر دو سال یك بار عكاس به اسارتگاه میرفت و ازبچهها عكس دسته جمعی میگرفت و به هر كس یك قطعه میداد كه اسرا ضمیمه نامهشان میكردند و همراه با صنایع دستی مثل گلدوزی با نخ حوله و زیر پیراهنی به ایران میفرستادند ما بارها به صلیب سرخ گفته بودیم كه وسایل مورد نیاز فرزندان عزیز ما را بخرند و هزینه آن را از ما بگیرند.
در طول جنگ پیش از آزادی بزرگ 19 گروه در جمعیتهای بین 20 تا 60 نفره اسرایی كه مریض و یا مجروح جنگی بودند آزاد شدند كه حدود 900 نفر میشدند، در این مدت تحویل گرفتن آنان به عهده جمعیت هلال احمر بود. ما بعد از استقبال آنها را با آمبولانس به بیمارستان بقیهالله انتقال میدادیم تا در آنجا تحت معاینات پزشكی قرار بگیرند و بعد از دو روز قرنطینه به باغ هلال احمر منتقل میشدند.
در باغ تختهایی را به تعداد آماده مِیكردیم كه روی آنها گل بود و بالای سر بیماران مینوشتیم كه در چه عملیاتی و كجا اسیر و مجروح شدهاند تا خانوادههایی كه از طریق رسانهها از ورود آزادگان مطلع شده و به آنجا میآمدند در مورد فرزندان گمشده خود پرس و جو كنند.
در اداره یك اتاق مراجعات بود كه برای هر كدام از اسرا و مفقودان كارت مخصوصی را به ترتیب حروف الفبا در جعبهای جداگانه گذاشته بودیم كه وقتی خانواده میآید به راحتی بتوانیم جوابگو باشیم زیرا تمام محتویات پرونده هر فرد به صورت خلاصه روی این كارتها بود.
دبیرخانه، اتاق ماشین نویسی،اتاقی برای چند كارمند مترجم برای پیگیری وضعیت مفقودین،اتاق اقدامات،اتاق نامههایی كه ازعراق میآمد و باید به ترتیب شهرستانها تفكیك میشد، اتاق نامههایی كه باید به عراق میرفت كه حدود 20 هزارنامه بود و باید بعد از دستهبندی به صلیب سرخ تحویل داده میشد و 3 تا چهار اتاق مخصوص پروندهها كه به ترتیب حروف الفبا مرتب شده بودند، تشكیلات اداری را تشكیل می دادند و به این ترتیب نظم خاصی در اداره برقرار بود تا همه كارها به درستی و كامل انجام شود و موجبات بیاعتمادی خانوادهها را به بار نیاورد.
همكاران با همت و پشتكار تمام درصدد پاسخگویی به مراجعان وانجام امور بودند. خانوادهها با بی قراری و گریه و گاهی تندی به اداره مراجعه میكردند اما من و همكاران با توجه و عنایت خداوند با صبر، متانت و آرامش در تمام لحظات پاسخگو بودیم. البته بسیاری از خانوادهها صبور بودند و در نهایت آرامش فقط سؤال میكردند و به این ترتیب حتی یك بارعكسالعمل بد و زننده از سوی من و همكارانم مشاهده نشد. به همكاران گفته بودم مبادا رفتار ناخوشایندی نشان دهید.
خانوادهها حتی اگر ما را كتك هم بزنند حق دارند و امكان ندارد شما بتوانید جوابگوی فداكاری آنها باشید، ما كاری نمیتوانیم برای آنها انجام دهیم زیرا فرزندان عزیزشان آن سوی مرزها هستند و تنها كاری كه از عهده ما بر میآید برخورد نیك و آرام است و به همین خاطر بود كه حتی یك شكایت از ستاد ما به مقامات بالاتر گزارش نشد.
قلب آنها از شیشه شكنندهتر بود. مادری بود كه میگفت بعد از مفقود شدن فرزندش بر زمین خشك خوابیده،مادری در روستایی دورافتاده بود شبها بر پشت بام نشسته تا مگر صدای موتوری را بشنود به این امید كه نامهای از پسرش را به همراه داشته باشد، مادری میگفت شبها بالش فرزندم را در آغوش گرفته و مدام در خانه راه میروم و از خود میپرسم الان پسر من كجاست زنده است و یا ....؟
26 مرداد ماه بعد از تحمل گرمای زیاد در قصر شیرین اولین اتوبوس آزادگان آمد شیرینتر از آن روز در عمرم به یاد ندارم زیرا ما حدود 8 سال چشم به راه نشسته بودیم همواره با خود میگفتیم یعنی آن روز فرا میرسد كه اسرا به ایران بازگردند و گریه و شیونهای هشت ساله پایان یابد؟
اسرا را آن شب بردند به اردوگاه اللهاكبر در اسلامآبادغرب. شب هنگام ما پنج نفر خواستار دیدار آزادگان بودیم كه فقط به من و همسر شهید تندگویان اجازه داده شد داخل اردوگاه شویم و اولین گروه آزادگان را كه هزارنفر بودند ملاقات كردیم. با آزادگانی كه بیشتر با مادرانشان ارتباط داشتم صمیمانه گفتوگو كردم و به آنها گفتم كه خانوادهها بیصبرانه مشتاق دیدار شما هستند.
همچنین با آقایان دكتر خالقی و دكتر پاكنژاد آن شب دیدار كردیم. فردای آن روز به تهران برگشتم زیرا تا 24 شهریورماه هر روز گروههای آزاده داشتیم كه به میهن بازمیگشتند و تعداد افراد كاروانها گاهی به سه هزار نفر هم میرسید.
از برنامههای هلال احمر بعد از بازگشت اسرا ارسال هدایا به خانه آنان بود كه این كار هر روز تا اذان صبح طول میكشید.
سه ماه پیش از ورود آزادگان ستاد آزادگان تشكیل شد. اعضای این ستاد صفر كیلومتر بودند و هیچ اطلاعی از اسرا و مفقودین نداشتند. از من خواستند تا نیروهای خود را آنجا بفرستم كه من یك تعداد از كارمندان را به آنجا منتقل كردم كه تا مدتها مشغول به كار بودند.
سال 70 بعد از پایان كارم در اداره اسرا به ستاد آزادگان رفتم و مسئولیت رسیدگی به شكایات آزادگان از سازمانهای دولتی را به عهده گرفتم و با سماجت بسیار برای حل مشكل آزادگان تلاش كردم و آنها را به انجام رساندم. بعد از ستاد آزادگان تا سال 80 و در جمعیت هلال احمر فعالیت كردم و بعد از آن بازنشسته شدم.
یكی از روزهای خوش زندگی من روزی بود كه لیست اسرا آمد. یعنی مفقودین تبدیل به اسیر میشدند برخی شهید اعلام شده بودند برای آنها مراسم گرفته بودند و سنگ قبر داشتند اما نامشان در بین لیست اسرایی بود كه از عراق میآمد و لحظهای كه این خبر را به خانوادهها میدادیم هیجان و شادی وصف ناپذیری سرتاسر وجود ما را فرا میگرفت.
یكی از قطعههای خوب زندگی من 18 سالی است كه در اداره امور اسرا و مفقودین بودم. اگرچه قبلا هم كار فرهنگی كرده بودم كه همین كار فرهنگی باعث شد من بتوانم با خانوادههای اسرا كه از طبقات و مناطق مختلف كشور بودند به راحتی ارتباط برقرار كرده و در مواقع ناراحتی آرامشان كنم. من میدانستم كه انتظار اشد منالموت و همه خانوادهها منتظر عزیزترین كسان خود بودند.
ناگفته نگذارم كه وقتی آزادگان برگشتند حدود 20 هزار نفر از آنان اسیر بودند كه نامه میدادند ولی 40 هزار اسیر آزاد شدند. 20 هزار نفر دیگر مفقود بودند یعنی صدام حداكثر 10 سال آنها را مخفی كرده و نشان صلیب سرخ نمیداد.
از همه مردم شریف و ملت بزرگ ایران درخواست دارم كه ارزشهای انقلاب را پاس بدارند. این انقلاب آسان و ارزان به دست نیامده است. با میلیاردها قطره اشك خانوادههای شهدا، جانبازان، آزادگان و مفقودین، با ایثار صدها هزار جوان عالی مقام حاصل شده است.
هیچ چیز در دنیا نمیتواند در برابر آن ارزش داشته باشد. این انقلاب تنها برای ایران نیست كه جهانی است زیرا اثرات آن در سراسر دنیا دیده شده است. اگر امروز در جای جای دنیا نام جمهوری اسلامی ایران پرآوازه شده فقط و فقط از بركت خون شهدا و ایثار جانبازان، آزادگان و خانواده های گرانقدر آنان است.