شب دوازدهم خرداد زن و مردی پژوسوار، پیکر خون آلود جوانی را به بیمارستان فارابی مشهد رساندند تا مداوا شود. زمانی که کادر درمانی بیمارستان پیکر نیمه جان جوان ۳۳ ساله را به بخش اورژانس بردند، راننده ۲۷ ساله پژو ۲۰۶ به بهانه پارک خودرو در پارکینگ، به بیرون از بیمارستان رفت و به همراه زن ۴۰ سالهای که همراهش بود، سوار بر خودرو از محل متواری شد.
دیگر اقدامات پزشکی برای نجات مجروح ۳۳ ساله بی نتیجه ماند و او درحالی جان سپرد که اصابت شیء برنده به ران پایش، حکایت از وقوع یک جنایت داشت. به همین دلیل ساعتی بعد کارکنان مرکز درمانی مراتب را به پلیس ۱۱۰ اطلاع دادند.
بررسیهای میدانی نشان میداد که زن و مرد جوان با حالتی مضطرب و سوار بر پژو ۲۰۶ درحالی از بیمارستان گریخته اند که سعی داشتند آثاری از خودشان در مرکز درمانی به جا نگذارند به همین دلیل نیز فرمهای بیمارستانی را تنظیم نکرده بودند! اما تجربه قضایی قاضی ویژه قتل عمد،افکار کارآگاهان را به سوی اقدامات فنی سوق داد که معمولا مجرمان درحالت استرس و اضطراب از خود برجا میگذارند.تماس اشتباهی زن جوان با آتش نشانی به جای اورژانس درساعت وقوع جرم وهمچنین ردیابی شماره انتظامی خودرو، از سرنخهای مهمی بود که سروان جمالی (افسر پرونده) با راهنماییهای قاضی میرزایی به پیگیری آنها پرداخت.
تماس با مالک خودرو پژو ۲۰۶ مشخص کرد که این خودرو ۱۰ سال قبل به صورت قولنامهای فروخته شده است.
درنهایت کارآگاهان اداره جنایی موفق شدند شماره تماس راننده ۲۷ ساله را به دست آورند، اما این جوان در یکی دیگر از شهرهای خراسان رضوی حضور داشت و هنوز از ماجرای مرگ جوان ۳۳ ساله مطلع نبود! به همین دلیل کارآگاهان با توسل به شگردهای فنی و اطلاعاتی محل سکونت خواهر او را در بولوار پیروزی مشهد شناسایی کردند و با دستور مقام قضایی، به تحقیق از وی پرداختند چرا که تصاویر دوربینهای مدار بسته نشان میداد که خواهر راننده ۲۷ ساله پژو نیز در شب حادثه همراه او بوده است.
این زن وقتی مورد بازجوییهای تخصصی قرار گرفت هنوز نمیدانست که جوان ۳۳ ساله به قتل رسیده است. او که فکر میکرد آن جوان سمج پس از اقدامات درمانی زنده مانده است، درباره ماجرای این حادثه وحشتناک گفت: در سال پایانی کارشناسی ارشد رشته حقوق بین المللی تحصیل میکنم و فرزند بزرگم نیز ۲۴ سال دارد، با وجود این با همسرم اختلافاتی داشتم و از او دلخور بودم.
حدود ۱۰ ماه قبل با ناراحتی از شهرستان (محل زندگی قبلی) به مشهد آمدم، گرسنه ام بود، به یک ساندویچی در خیابان امام رضا (ع) رفتم. یک چک ۵۰۰ میلیون تومانی از شوهرم داشتم و هنگام صرف ساندویچ به صورت تلفنی با خانواده ام درباره این چک صحبت میکردم غافل از این که جوان ساندویچ فروش به حرف هایم گوش میدهد. بعد از این ماجرا برای پرداخت وجه ساندویچ در دستگاه پوز کارت کشیدم و به شهرستان بازگشتم.
حدود ۱۰-۱۵ روز بعد از این موضوع، جوان ساندویچ فروشی که خودش را «حمید-ج» معرفی میکرد، با من تماس گرفت و بی پرده به من ابراز علاقه کرد. هاج و واج مانده بودم. به او گفتم من شوهر دارم و پسرم در سن و سال توست، ولی او همچنان با سماجت اصرار میکرد از روزی که مرا در ساندویچ فروشی خودش دیده، عاشقم شده است.
به او گفتم شماره تلفن مرا چگونه به دست آوردی؟ گفت: از روی دستگاه پوز به بانک صادرکننده کارت زنگ زدم و با این ترفند که یکی از مشتریانم یک صفر بیشتر به دستگاه وارد کرده است، از کارمند بانک خواهش کردم تا شماره تلفن و شماره کارت را برای بازگرداندن وجه اضافی مشتری به من بدهد! کارمند هم که ساعت دقیق و تاریخ واریز وجه از دستگاه پوز مغازه ام را دید، شماره تلفن تو را به من داد!
این زن جوان در ادامه اعترافاتش افزود: آن روز تلفن را قطع کردم، اما آن جوان دوباره تماس گرفت، پیامک داد، از طریق فضاهای مجازی وارد شد و ... خلاصه آن قدر این سماجت را برای ارتباط با من ادامه داد که دیگر از آبرویم میترسیدم.اگر فرزند یا شوهرم از این تماسها و پیامکها مطلع میشدند رسوایی بزرگی به بار میآمد و هیچ کس باور نمیکرد من هیچ ارتباطی با این جوان سمج ندارم!
بالاخره برای آن که شر او را از سرم کم کنم، پیشنهاد ملاقات حضوری اش را پذیرفتم و برای بار دیگر به مشهد آمدم! به او گفتم برای رضای خدا دست از سرم بردارد! اما مرغ او یک پا داشت و فقط ادعا میکرد عاشقم شده است و نمیتواند مرا فراموش کند! باز هم به تهدیدها و خواسته هایش توجهی نکردم، ولی او حتی به مدرسه فرزند دیگرم زنگ میزد و پیامکهای عاشقانه میفرستاد. در آخر هم مدعی شد اگر مبالغی پول به او بدهم دست از سرم برمی دارد.
خلاصه در طول ۱۰ ماه از ۱۰۰ هزار تومان تا ۱۰ میلیون تومان برای حفظ آبرویم به او دادم! ولی باز هم پول بیشتری میخواست تا این که موضوع کرونا پیش آمد و ساندویچی «حمید» تعطیل شد. او با من تماس گرفت و ادعا کرد که باید ۲۰ میلیون تومان به او بدهم تا اجاره مغازه اش را بپردازد وگرنه باید مغازه ساندویچ فروشی را تحویل بدهد! هر چه التماس میکردم من این قدر پول ندارم باز هم او تهدیدم میکرد که آبرویت را میبرم! به ناچار ماجرا را برای برادرم حسن بازگو کردم و گفتم آبرویم در خطر است.
برادرم نیز تهدیدهای آن جوان ساندویچ فروش را از پشت خط شنید و به من گفت با او در منزل خودم قرار بگذارم چرا که از حدود دو ماه قبل به مشهد آمده ام و در بولوار پیروزی زندگی میکنم! من هم با حمید تماس گرفتم و او را به بهانه دادن پول به خانه ام کشاندم. اول گفتم پنج میلیون میدهم بقیه را هم مدتی بعد پرداخت میکنم، اما او میگفت باید ۲۰ میلیون را یک جا بدهم. قبل از آن که حمید به خانه بیاید برادرم در طبقه دوم مخفی شد و زمانی که حمید به خانه ام آمد ناگهان رو در روی برادرم قرار گرفت و ادعا کرد که عاشقم شده و مرا دوست دارد!
در عین حال کار به مشاجره و دعوا کشید! وقتی آنها با هم گلاویز بودند، من چاقوی آشپزخانه را برداشتم و هنگامی که حمید به سمت من حمله ور شد تا مرا گروگان بگیرد، از ترس چاقو را به پایش زدم تا به جای حساس بدنش نخورد! زمانی که خون آلود روی زمین افتاد به اشتباه به جای اورژانس به آتش نشانی زنگ زدم، خیلی ترسیده بودم، چون خون ریزی او بند نمیآمد به همین دلیل پیکر مجروح او را با خودروی ۲۰۶ برادرم به بیمارستان فارابی بردیم و پنهانی از آن جا گریختیم!..