زمانی که فرهاد برای پاسخ به چند سؤال مأموران به اداره آگاهی برده شد، به قتل مینا اعتراف کرد و گفت: من و مینا دو سال بود که با هم ارتباط داشتیم و من میخواستم با او ازدواج کنم. ارتباط ما خیلی خوب بود. وقتی از او خواستگاری کردم، قبول کرد. برای انجام یک خواستگاری رسمی با خانوادهام صحبت کردم، اما وقتی برای اولینبار مادرم مینا را دید، از او خوشش نیامد و به من گفت این دختر مناسب خانواده ما نیست. مادرم آنقدر از مینا بدش آمد که حاضر نشد یکبار دیگر به خواستگاری او برود و از من خواست که ارتباطم را با او قطع کنم، اما من عاشق مینا شده بودم. حتی به مینا پیشنهاد دادم با هم ازدواج کنیم و بعد موضوع را به مادرم بگوییم و در این صورت او مجبور است با ما کنار بیاید، اما قبول نکرد و گفت اگر بخواهیم این کار را بکنیم پدرش مخالفت میکند.
متهم گفت: من در این مدت با مینا مانند همسرم برخورد میکردم. او را خیلی دوست داشتم و همیشه با او بسیار مهربان بودم. هزینه زندگیاش را میدادم و هرچه دوست داشت برایش میخریدم. هرچه درآمد داشتم خرج مینا میکردم و هیچچیز را برای خودم نگه نمیداشتم تا اینکه روز حادثه از او خواستم تا بعد از کار به کارگاه من بیاید و چندساعتی با هم باشیم و بعد برای خوردن شام بیرون برویم. وقتی در کارگاه بود، چندباری تلفن همراهش زنگ زد، اما جواب نداد. هرچه به او گفتم چرا جواب نمیدهی، پاسخ درستی نداد و گفت، چون از محل کارش است نمیخواهد خارج از وقت کاری صحبت کند. در همین حین من برای شستن دستهایم به سمت دستشویی رفتم و دوباره تلفن مینا زنگ زد. اینبار او جواب داد و با صدای آرامی به کسی که پشت خط بود گفت چرا تلفن کرده است. وقتی حرفهایشان را گوش کردم، فهمیدم پشت خط مردی است که قبلا با مینا رابطه داشته.
مهرداد قبلا با مینا رابطه داشت و مینا این را به من گفته بود، اما نمیدانستم که دوباره ارتباط آنها برقرار شده است. به سمت مینا رفتم و با عصبانیت به او گفتم که چرا این کار را کرده است. گفتم تو به چه حقی به من خیانت میکنی. مینا بهجای عذرخواهی ناراحت شد و گفت به تو ربطی ندارد، من با تو آیندهای ندارم و با کسی ارتباط برقرار میکنم که با او آینده داشته باشم. او به من گفت میخواهد با مهرداد ازدواج کند. خیلی عصبانی شدم، اصلا کارهایم دست خودم نبود. نمیفهمیدم دقیقا چه میکنم. من عاشق مینا بودم و اصلا امکان نداشت بتوانم به او آسیبی وارد کنم و نمیخواستم او را بکشم. نمیدانم چه شد که چند ضربه با چاقو به او زدم. اصلا در حال خودم نبودم. بعد از اعترافات متهم و با توجه به شکایت اولیایدم و درخواست قصاص از سوی آنها، کیفرخواست علیه متهم صادر شد و او پای میز محاکمه رفت. اولیایدم درخواست قصاص را بار دیگر مطرح کردند و فرهاد پای میز محاکمه رفت. بعد از اینکه او دفاعیاتش را مطرح کرد، قضات وارد شور شدند و متهم را به قصاص محکوم کردند.
رأی صادره مورد تأیید دیوانعالی کشور قرار گرفت. متهم که پروندهاش برای اجرای حکم به دادسرای جنایی تهران فرستاده شده بود، به همراه خانوادهاش تلاش زیادی را برای جلب رضایت اولیایدم انجام داد و در نهایت بعد از گذشت ششسالونیم موفق به مصالحه و جلب رضایت اولیایدم شد.
او روز گذشته به لحاظ جنبه عمومی جرم در شعبه ۴ دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه رفت و گفت: من از کرده خودم پشیمان هستم. همه دارایی خودم و خانوادهام از دست رفت و من درخواست دارم دادگاه هم من را ببخشد. با پایان جلسه دادگاه قضات وارد شور شدند و متهم را به ششسالونیم حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم کردند.