دختر ۱۹ سالهای که طلاها و پس اندازهایش را در پی یک ارتباط عاشقانه فضای مجازی از دست داده، در حالی که تازه متوجه شده بود او سومین طعمه جوان شیاد است، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پنج ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم مانند خیلی از کودکان دیگر فرزند طلاق نام گرفتم. پدرم به خاطر لجبازی و زجر دادن مادرم حضانت مرا به او نداد به همین دلیل مجبور شدم دوران کودکی ام را در آغوش مادربزرگی سپری کنم که بسیار سختگیر بود.
پدرم به خرید و فروش زمین و منزل اشتغال داشت و تنها به خوش گذرانی میپرداخت. البته دلیل اصلی طلاق مادرم نیز همین خوش گذرانیها و لذت جوییهای بی حد و مرز پدرم بود. از سوی دیگر، مادرم نیز برای آن که پدرم را از نظر روحی آزار بدهد، در مدت کوتاهی بعد از طلاق، با مردی ازدواج کرد که همسر و فرزند داشت.
از طرف دیگر، پدرم نه تنها پول زیادی را به خاطر نگهداری من خرج میکرد تا مادربزرگم بهانه جویی نکند بلکه همه خواستههای مرا نیز برآورده میکرد تا بهانه مادرم را نگیرم. خلاصه، زندگی با این شرایط در حالی ادامه داشت که من در سن نوجوانی از سخت گیریهای مادربزرگم خسته شده بودم.
او حتی رفت و آمدهایم را زیر نظر داشت و نمیگذاشت با دوستانم بیرون بروم. در همین روزها با دختری به نام «نوشین» آشنا شدم. او که دختری جذاب، زیبا چهره و بسیار خوش بیان بود مرا شیفته خودش کرد، به طوری که هر روز کنار دیوار دبیرستان منتظرم میماند تا با یکدیگر مسیر خانه را طی کنیم.
از آن روز به بعد با اعتماد به نفسی که از نوشین آموخته بودم، مقابل مادربزرگم ایستادم و رفتارهایم به کلی تغییر کرد. دیگر به همراه نوشین به تفریح و خرید یا باشگاه ورزشی میرفتم به همین دلیل همواره مشاجره و درگیری بین من و مادربزرگم رخ میداد ولی سرنوشت من و نوشین به هم گره خورده بود چرا که او نیز خانواده خوبی نداشت و شرایط زندگی اش همانند من به بدبختی و تلخکامی میرسید.
دیگر به دختری آزاد تبدیل شده بودم و در پارتیهای شبانه شرکت میکردم. ارتباط با جنس مخالف برایم عادی بود و با پسرهای زیادی ارتباط داشتم تا این که روزی وقتی به همراه نوشین به یک کافی شاپ دعوت شده بودیم، با «مازیار» آشنا شدم. این آشنایی خیلی زود به یک ارتباط عاشقانه انجامید. تا جایی که تصمیم به ازدواج گرفتیم. در همین مدت کوتاه خیلی به مازیار وابسته شدم. پدرم نیز فقط به کارت بانکی ام پول میریخت تا سراغ مادرم نروم.
من هم بخشی از این پول را صرف خرید شارژ میکردم تا در فضای مجازی با دوستانم چت کنم. خلاصه، روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که یک شب زمانی که در شبکه اجتماعی اینستاگرام سیر میکردم، فردی به «پی وی» من آمد و خودش را فرزند یکی از مربیان ورزشی معرفی کرد. من هم که در همان رشته ورزشی فعالیت میکردم، از این موضوع خوشحال شدم و پاسخش را دادم. او که خود را «ناصر» معرفی میکرد و مدعی بود جوانی ثروتمند است و در دبی زندگی میکند، تسلط کاملی به زبان انگلیسی داشت.
ناصر که میگفتم در دوبی او را عبدالناصر صدا میکنند، نرم افزاری را برایم فرستاد تا نوشته هایش را برایم به فارسی تبدیل کند. بالاخره، این ارتباط مجازی به وابستگی عاطفی کشید تا جایی که مازیار را فراموش کردم. عبدالناصر که مدعی بود از روی تصویر پروفایل عاشقم شده است آن قدر از زیباییهای من تعریف و تمجید میکرد که قرار گذاشتیم یکدیگر را در دبی ملاقات کنیم، اما همین محبتها و تعریف و تمجیدهای ظاهری موجب شد من تصاویر و فیلمهای خصوصی خاصی را در خلوت یا مهمانیهای شبانه از خودم تهیه کنم و برای او بفرستم.
مدتی بعد او یکی از همین تصاویر نامناسب را برایم ارسال کرد و با تهدید به انتشار آنها از من خواست پنج میلیون تومان به حسابش واریز کنم. از ترس آبرویم طلاهایم را فروختم و به او دادم. اما دو ماه بعد باز هم درخواست دو میلیون تومان دیگر کرد. دیگر چارهای نداشتم جز آن که دست به دامان قانون شوم. خلاصه، با پیگیریهای پلیس، این فرد شیاد که در مشهد بود، دستگیر شد و من تازه فهمیدم که سومین قربانی اخاذی و کلاهبرداریهای او هستم و..