مریم نگاهی به میلاد کرد و گفت: کاری که تو کردی قابل گذشت نیست.
بالاخره منشی دادگاه آن دو را به داخل شعبه فراخواند. زن جوان بیمقدمه به قاضی گفت: آقای قاضی لطفاً حکم طلاق من را صادر کنید.
قاضی بدون اینکه جوابی بدهد سرگرم مطالعه پرونده این زوج شد بعد از دقایقی سرش را بالا آورد و گفت: شما که هنوز زندگی مشترکتان را شروع نکرده اید. اگه میخواستین به این زودی از هم جدا شوید چرا عقد کردید؟! در این 3 ماه میتوانستید نامزد باشید تا همدیگر را بیشتر بشناسید.مریم پاسخ داد: قصد من جدایی نبود. اما بیصداقتی این مرد که با دروغ من را فریب داده و به عقد خودش درآورده باعث شده تا نتوانم کنارش زندگی مشترکم را آغاز کنم.
قاضی گفت: چگونه باهم آشنا شدید و چطور به شما دروغ گفت که از همان ابتدا متوجه ماجرا نشدید؟
مریم جواب داد: در یک میهمانی با میلاد آشنا شدم. در آنجا همه دوستانش به او دکتر میگفتند و پس از آشنایی هم به من گفت که دانشجوی پزشکی است. بعد از مدت کوتاهی به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم که فکر میکردم او فردی تحصیلکرده است پاسخ مثبت دادم. میلاد گفت که همه خانوادهاش در خارج از کشور هستند و پس از اینکه عقد کردیم ما هم کارهایمان را انجام میدهیم و به خارج از کشور میرویم من هم با خوش خیالی پذیرفتم. اما پس از مدتی متوجه شدم که او از ابتدا همه حرفهایش دروغ بوده و پدر و مادرش نه تنها خارج نیستند بلکه از هم جدا شدهاند و اصلاً از عقد ما خبر هم ندارند خودش هم دانشجوی پزشکی نیست بلکه فقط یک مغازه عطاری اجارهای دارد که بازهم به دروغ به من گفته بود که مغازه متعلق به دوستش است. با این همه دروغ دیگر دوست ندارم با او زندگی کنم.
در ادامه قاضی رو به میلاد کرد و گفت: میدانی کاری که تو کردی جرم است و مجازات دارد. چرا این همه دروغ گفته ای؟
میلاد گفت: آقای قاضی بخاطر علاقه ای که به شغل پزشکی دارم دوستانم من را دکتر خطاب می کنند و نمی دانستم که این مساله می تواند برایم دردسرساز شود. میدانم اشتباه کردهام اما آنقدر به مریم علاقهمند شده بودم که برای رسیدن به او این همه دروغ گفتم.مریم حرفهای میلاد را قطع کرد و گفت: مگر کسی که عاشق یک نفر باشد میتواند به او دروغ بگوید. من با شغل و مدرک تحصیلی ات مشکلی نداشتم من با دروغهایی که گفتی مشکل دارم. جناب قاضی وقتی یک نفر میتواندآنقدر راحت دروغ بگوید بهطور حتم در آینده هم زندگی باصداقتی ندارد.
میلاد گفت: میدانم اشتباه کردم و اجازه بده جبران کنم. قول میدهم درس بخوانم و در رشته پزشکی قبول شوم.
مریم جواب داد: با آبروی رفته من چه میکنی؟ به خانواده و دوستان و آشنایانم چه بگویم؟ نه آقای قاضی من نمیتوانم با این مرد شیاد و دروغگو زندگی کنم. لطفاً حکم طلاقم را صادر کنید.
در ادامه قاضی طرفین را به سکوت و آرامش دعوت کرد و گفت: جلسه بعد رأی قطعی را که به احتمال زیاد طلاق است صادر میکنم...