کد خبر: ۶۷۲۸۹۹
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۹۹ - ۱۹:۲۹

ماجرای ملاقات سیدمحمود دعایی با صدام

سیدمحمود دعایی با اشاره به پیغام امام (ره) برای عراقی‌ها و درخواست مذاکره گفت: ایشان پیغام دادند. من هم به عراق برگشتم و گفتم «ضمن تقدیری که امام کردند از اینکه شما این پیشنهاد را دادید، خواستند شما تا ۲ ماه دیگر حسن‌نیتی نشان دهید و در ایجاد آرامش و فضای مناسب مذاکره همت کنید و طبیعتاً نمایندگان منتخب ملت ایران تصمیم نهایی را خواهند گرفت.» این آنچه بود که در رابطه با پیشنهاد صدام برای حضور نماینده از ایران در عراق برای مذاکره داده شده بود و این بود پاسخ هوشمندانه و دقیق و منطقیِ رهبریِ وقتِ انقلاب.
آفتاب‌‌نیوز :

سیدمحمود دعایی مدیر موسسه اطلاعات و اولین سفیر ایران پس از انقلاب اسلامی در عراق در یک سخنرانی مفصل خاطراتی از ۹ ماه حضورش در سال ۱۳۵۸ در عراق را روایت کرده است.

دعایی در این سخنرانی به شایعه بسیار تکرار شده درباره امام خمینی پاسخ می‌دهد و به شدت از کسانی که چنین شایعه‌هایی را می‌سازند، انتقاد می‌کند. مشروح صحبت‌های دعایی را در ادامه می‌توانید بخوانید.

ماجرای ملاقات سیدمحمود دعایی با صدام

***

من می‌خواهم اینجا از یک توطئه‌ای علیه امام پرده بردارم و از حق امام دفاع کنم. همه شما در فضای مجازی با یک پیام مساله‌دار و خباثت‌آمیزی که علیه امام ساخته شده مواجه شدید که من در دوران سفارت که در عراق بودم، پیامی را از طرف صدام آوردم که یا صدام به ایران بیاید یا نماینده‌ای از ایران به عراق برود، مذاکره کنند و مسائل را حل کنند. من به اتفاق آقای مرحوم بازرگان و مرحوم شهید بهشتی خدمت امام رفتیم و گفتیم که نماینده‌ای بفرستید و امام با انعطاف‌ناپذیری و یک خشکی تمام، گفتند که به حرف‌هایش گوش ندهید و اعتماد نکنید. من گریه کردم و مجدد تکرار کردم و مسائلی از این قبیل... در سایت‌ها و فضای مجازی این مطلب به شدت اشاعه پیدا کرده است. من می‌خواهم این مطلب را باز کنم که چقدر خباثت‌آمیز است کسانی که این توطئه را کردند و اصل ماجرا چقدر با این قضیه متفاوت است.

همان‌طور که می‌دانید من اولین سفیر ایران در عراق، بعد از پیروزی انقلاب بودم. البته علت انتخاب من هم نیتی بود که حضرت امام داشتند. چون وقتی مرحوم حاج احمدآقا به من پیشنهاد داد که امام فرمودند: «برای تصدی امر سفارت در بغداد آماده شو»، من به عرض ایشان رساندم که این آمادگی را ندارم. به این دلیل که دانش، تجربه لازم را و صلاحیتش را ندارم و وقتی به عنوان یک روحانی در یک مقام خطیر دیپلماتیک قرار بگیرید و ناتوان از اداره آنجا باشید و خطایی صورت بگیرد، این خطا پای روحانیت گذاشته می‌شود و کشور و روحانیت آسیب می‌بیند. بنابراین چون من شایستگی ندارم، اجازه دهید من به این سفر اعزام نشوم.

مرحوم حاج احمدآقا خدمت حضرت امام رفت و عین عرض مرا به عرض ایشان رساند. امام اولاً تحسین کرده بودند که در دوران جدید و در دوران انقلاب جمهوری اسلامی به کسی سِمتی را پیشنهاد می‌کنیم و او نمی‌پذیرد و دلایلش هم این است که ممکن است ناتوان باشد و شایستگی‌اش را نداشته باشد.

دقیقاً آنچه که مرحوم اعتمادیان در پذیرش امر اوقاف پیشنهادی مرحوم آقای رجایی داشت، اما امام فرمودند که علت انتخاب تو، ارائه یک حسن نیت است. ما می‌خواهیم به عراقی‌ها به عنوان همسایگانمان، این حسن نیت را نشان دهیم که سفیری که اعزام می‌کنیم کسی است که در دوران تبعید ما و در دوران حضور ما در آنجا او هم نماینده ما بود. چون در ۱۱ سالی که در عراق اقامت داشتم، چندین سال، نماینده امام با مراکز دولتی عراق بودم و این انتخاب، یک انتخاب سمبلیک است؛ یعنی نشان‌دهنده حسن نیت ماست.

دوم اینکه یک‌سری اموری در نجف است که مربوط به بیت ما و مربوط به مسائل اقامت ما در آن دوران است و یک فرد امین و شایسته‌ای باید آن امور را مدیریت کند و تو برای این امر انتخاب شدی. وقتی این استدلال شد من پذیرفتم و به وزارت خارجه رفتم. ۲ ماه دوره کامل دیدم. با پرونده‌های مربوط به عراق آشنا شدم. به خصوص در امر تشریفات که رعایتش ضرورت زیادی دارد، آموزش دیدم. البته یکی از اصول تشریفاتی این بود که در اولین پروازی که من به عنوان سفیر به عراق می‌روم در هواپیمایی که هستم باید حتما در بخش first class باشد. چون وقتی هواپیما می‌نشیند نماینده دیپلماتیک عراق به داخل هواپیما می‌آید و سفیر جدید را به پایین دعوت می‌کند و او باید بداند که این سفیر موقعیت و مقامی دارد و در صندلی first class نشسته که من به شدت مخالفت کردم. گفتم روی صندلی first class نخواهم نشست. من مثل همه مردم هستم و در کنار همه مردم خواهم نشست. خدا رحمت کند مرحوم آقای شکوهیان که یکی از مغزهای تشریفاتی وزارت خارجه بود. کسی بود که می‌گفتند تمام سلول‌های وجودی‌اش تشریفاتی است. یک عنصر این‌چنینی که به ما آموزش می‌داد، خیلی التماس و خواهش می‌کرد که بپذیرم. می‌گفتم نه، من می‌خواهم آن ماموری که بالا می‌آید ببیند من با دیگران فرقی ندارم.

یک خاطره جالب دیگری هم از مرحوم شکوهیان هست. حیف است که اینجا نگویم. اوایل که به من آموزش می‌داد، خیلی مرا برنمی‌تابید. یک مسئول تشریفاتِ کارکرده در وزارت خارجه که ۲۰، ۳۰ سال کار کرده و با آن فضای تشریفاتی سابق آشنا بوده، حالا با یک کلمه ناشناخته جدیدی که خیلی هم شناخته‌ نیست، مواجه شده است. اما خودبه‌خود وقتی بیشتر با هم نشستیم و صمیمی شدیم، به من دل داد و به من محبت کرد و با هم اخت و رفیق شدیم. خاطره‌ای نقل کرد. گفت: در دوران تصویب قانون اساسی در روز پایان تصویب قانون اساسی، مراسم ویژه‌ای در مجلس بود. در آن مراسم بنا بود که تمام بندهای تصویب‌شده قانون اساسی را مجدداً تکرار کنند و همه نمایندگان مجدداً رأی بدهند و در پایان امضا کنند. این مراسم ویژه لازم بود که به شایستگی انعکاس پیدا کند. به همین دلیل به وزرات خارجه دستور دادند که تمام سفرا و نمایندگان کشورهای مقیم را دعوت کنید در این مراسم فرخنده حضور داشته باشند. ما هم همه سفرا و کارداران مقیم را به مجلس دعوت کردیم و به آنها گفتیم که امروز روز پایان تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی است. آنها هم خیلی مشتاق بودند. چون به هر حال یک پدیده خیلی تاثیرگذاری در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بود و تصویب نهایی قانون که باید بر آن اساس کشور اداره می‌شد. با اشتیاق همه شرکت کردند. جلسه طولانی بود. تمام بندها خوانده می‌شد. پاسخ به سوالات داده می‌شد. با تشریفات خاصی امضا می‌کردند. این سفرا هم که آمده بودند و در قسمت تماشاچی‌ها بالا نشسته بودند، علی‌رغم اینکه خیلی علاقه‌مند بودند و با اشتیاق نشسته بودند و حتی از حضورشان لذت می‌بردند، اما خسته شده بودند و سه، چهار ساعت نشستن خسته‌کننده بود. من نزدیک پایان جلسه، پایین آمدم و خدمت آقای بهشتی که جلسه را اداره می‌کرد، رفتم. گفتم ما به دستور شما همه سفرا را دعوت کردیم و اینها به اشتیاق آمدند. من پیشنهاد می‌کنم که در پایان جلسه، نماینده‌ای از طرف خودتان بفرستید جلوی در بایستد، اینها که می‌روند از تک‌تک آنها تقدیر و تشکر کند که حضور پیدا کردند. به مجرد اینکه من گفتم آقای بهشتی دست مرا به گرمی فشرد و گفت: از پیشنهادت بسیار تشکر می‌کنم. من شخصاً خودم بالا خواهم آمد و آنجا می‌ایستم و از تک‌تک آنها تقدیر خواهم کرد. پایان جلسه ایشان بالا آمد دم در خروجی آنها ایستاد و با تک‌تک آنها، یا به زبان فرانسه یا به زبان انگلیسی یا به زبان عربی و با هر زبانی که می‌دانستند، با تک‌تک‌شان صحبت و تشکر کرد و گفت ما این خاطره را فراموش نمی‌کنیم.

این عنصر تشریفاتی طاغوتی کسی که هر چه داشت از گذشته داشت با افتخار و مباهات می‌گفت من در تمام دوران خدمتم هیچ‌گاه ندیدم که سفرای کشورهای مقیم اینقدر تحت تاثیر منش و ادب و رعایت اصول اخلاقی و تشریفاتی کشورم قرار گرفته باشند. یادی از مرحوم شهید بهشتی کردم. (رضوان الله تعالی علیه).

و اما مساله عراق و ایران. آنچه که به حضرت امام نسبت می‌دهند، انتقامی است که از ایشان می‌گیرند به عنوان شخصیتی که به‌هرحال در مقابل بسیاری از گرایش‌های لیبرالیستی در این کشور مقاومت کرد. منشاء این شایعه یک عنصری به نام زاهدی در آمریکاست. او یک سناریوی بسیار زیبایی ترسیم کرده است. سناریویی است که مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای بازرگان و من به عنوان سفیر ایران در عراق، خدمت حضرت امام رفتیم و پیشنهاد صلح‌جویانه صدام را به خدمت ایشان رساندیم یا او به ایران بیاید یا ایشان کسی را به عنوان نماینده [به عراق] بفرستند و من گفتم: آقا! اینها جنگ خواهند کرد. اگر نپذیرید چه خواهد شد و چه خواهد شد... اینها همه به این منظور است که از امام به عنوان یک شخصیتی که انعطاف ندارد، منطق ندارد، تصلب دارد و خشک است، بسازند.

واقعیت این است که آنچه در رابطه با ایران و عراق اتفاق افتاده، ریشه خیلی دیرینه‌ای دارد. ایران و عراق از قدیم اختلافات ریشه‌داری داشتند و به غیر از همین اختلافات، دائماً درگیر در منازعاتی بودند یا منازعات مرزی یا منازعات تبلیغاتی. به هر حال ایذاهای زیادی در بین دو کشور ایجاد می‌شد. اوج این ایذاها در برخوردها در زمان حکومت صدام و بعثی‌های عراق بود. وقتی بعثی‌ها روی کار آمدند، شعاری که داشتند این بود «جئنا لنبقی». ما آمدیم بمانیم. چون عراق منطقه کودتاخیز بود. مرتبا کودتا می‌شد- اگر خاطرتان باشد قبل از بعثی‌ها، هر چند وقت یک‌بار یک افسری قیام می‌کرد و یک مدتی ادعای ریاست می‌کرد به قدری این مساله حساس بود که کاریکاتور توفیق، کاریکاتوری کشیده بود که یک عرب، آفتابه‌ به دست به دستشویی می‌رفت به عیالش می‌گوید: «تا من دستشویی هستم، اگر کودتایی شد به من خبر بده!». اینقدر مساله حساس بود!- اما بعثی‌ها که روی کار ‌آمدند، شعارشان این بود که «ما آمدیم بمانیم، به هر قیمتی که شده». لذا در قلع و قمع و در سرکوب و برای رفع موانع وجودی خودشان از هیچ چیز نگذشتند. طبیعتاً مخالفین زیادی هم داشتند. البته مخالفین‌شان به کشورهای همجوار پناه می‌بردند، کمک می‌خواستند، استمداد می‌کردند، من جمله از مخالفین‌شان کردها بودند. بارزانی‌ها در ایران پایگاه داشتند، حمایت می‌شدند و حتی تا جنگ مسلحانه با هم پیش رفتند. حکومت شاه واقعاً حکومت عراق را مستاصل کرده بود و به همین دلیل هم بود که عراقی‌ها امکاناتی را در اختیار مخالفین رژیم ایران قرار می‌دادند از هر قبیل که بود.

آخرین بهره‌ای که از اختلافات بین ایران و عراق بردند، این بود که عراقی‌ها از اولین موسس ساواک ایران، تیمور بختیار دعوت کردند. به او پناهندگی و پایگاه دادند و کمکش کردند که ارتش آزادی‌بخش تشکیل دهد و همه امکانات را در اختیارش قرار دادند، اما عوامل رژیم شاه توانستند بختیار را تا نزدیکی مرز ایران بکشند و آنجا ترورش کنند. این آخرین ضربه‌ای بود که عراقی‌ها از ایران خوردند.

اینها به این نتیجه رسیدند که در مصاف با ایران، توان ندارند و آنچه که اتفاق می‌افتد مخالف شعاری است که گفتند «جئنا لنبقی». موجودیت‌شان را از دست می‌دادند. لذا تسلیم شدند که در الجزایر مقابل پیشنهاداتی که ایران داشت حاضر شوند.

صدام برای شعار معروفش تصمیم گرفت آنچه را که رژیم ایران پیشنهاد داده بود بپذیرد. قرارداد الجزایر یکی از طلایی‌ترین قراردادهایی بود که به نفع ایران تدوین شد و صدام یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌اش را آنجا دید که در مقابل شاه تسلیم شد و امضا کرد و از آن‌موقع درصدد بود که به هر قیمتی که شده انتقام بگیرد و به دوره قبل برگردد. البته در آن قرارداد آنچه را که برایشان اهمیت داشت و به آن رسیدند، تضمین امنیت ایران بود در قبال خودشان.

اینها پذیرفتند که در کنار روابط عالی دیپلماتیک، روابط امنیتی فوق‌العاده ویژه‌ای را ترسیم کنند. ۲ رژیم، ۲ نماینده تام‌الاختیار امنیتی را انتخاب کردند و در درون سفارت گماردند و این ۲ نماینده امنیتی در موقعیتی بودند که اگر سفیر ایران از وزرات خارجه ایران یا از هر مقام دیگری می‌خواست وقت بگیرد ناچار بود نامه بنویسد و درخواست وقت کند و آنها اجابت کنند و به او وقت دهند. اما مامور امنیتی کسی بود که زنگ می‌زد [می‌گفت] من آمدم و می‌رفت. ملاقاتش را می‌کرد و در این حد از قدرت و نفوذ بود. دو طرف نماینده امنیتی‌شان در بغداد و در تهران فعال بودند.

انقلاب که آغاز می‌شود، شرایطی که در ایران پیش می‌آید، شرایطی که به دستور امام، ارتشی‌ها از پادگان‌ها فرار و تمرد می‌کنند. تقریباً شالوده و بدنه ارتش در حال فرو ریختن بود. شاپور بختیار، ساواک را منحل می‌کند. صدام احساس می‌کند که وقت انتقام است. شرایطی است که ایران دیگر آن قوام نظامی را ندارد، آن تشکیلات امنیتی و انسجام امنیتی داخل را ندارد، الان وقتی است که خود را آماده کند برای بهره‌گیری و انتقام از آن تسلیمی که در الجزایر شده بود.

از آبان ۵۷ قبل از پیروزی انقلاب، قرارگاه خودش را در بصره می‌گذارد و برادر خود، برزان تکریتی را مسئول آن قرارگاه می‌کند. در ۲ کنسولگری فعال‌شان در خرمشهر و کرمانشاه، برنامه‌ریزی و یارگیری می‌کنند برای حرکات مبادا که در پیش داشتند. اولین کاری که می‌کنند سراغ نماینده امنیتی ایران می‌فرستند. کسی که از طرف تشکیلات امنیتی ایران آنجا مامور بوده و طبیعتاً نماینده امنیت آنها هم در تهران مامور بوده. به او می‌گویند سازمانی که تو نمایندگی از طرف آن را داری، ساواک، منحل شده و دیگر ساواکی وجود ندارد. مردم قیام کردند و دوستان تو، ساواکی‌ها را در خیابان‌ها ببینند تعرض می‌کنند و به آنها آسیب می‌رسانند. ما به پاس خدماتی که تا الان در روابط کردی، نمی‌خواهیم آسیب ببینی. همین‌جا بمان، اقامت می‌دهیم، پاسپورت می‌دهیم، امکانات می‌دهیم، فرزندانت تحصیل کنند و زندگی آسوده‌ای داشته باشی. ایشان می‌گوید: مطالعه می‌کنم، برمی‌گردم. به سفارت می‌آید، برای اولین بار این مسئول امنیتی قدرقدرت و توانمند، اعضای سفارت، سفیر و کاردار، کارکنان را جمع می‌کند و با آنها در میان می‌گذارد. می‌گوید تا الان من این ماموریت را داشتم. من عراقی‌ها را می‌شناسم. اینها خیلی خبیث هستند. هیچ شرفی ندارند و امروز مرا تطمیع کردند به دادن اقامت و امکان زیست در عراق. اگر تسلیم نشوم، فردا مرا تهدید خواهند کرد و عیال مرا خواهند گرفت، فرزندان مرا خواهند گرفت و ما را وادار به تسلیم می‌کنند. من ترجیح می‌دهم به وطنم بروم، به دست هموطنانم قطعه‌قطعه شوم، اما مزدور این بی‌شرف‌های مزدور نشوم. همانجا می‌گوید: من الان زن و بچه‌ام را به ایران می‌برم و شما بعداً توانستید زندگی مرا جمع کنید و به ایران بفرستید و به ایران می‌آید.

همان‌موقع بود که اینها داشتند یارگیری می‌کردند برای انتقامی که از تصمیم‌شان در مقابل شاه گرفته بودند. تمام عناصر ناراضی را جذب می‌کردند. یکی از آنها یک ساواکی بود که طبیعتاً در آنجا در اختیارشان بود و خدمات ذی‌قیمتی هم کرده بود و اطلاعات زیادی هم داشت. من در اولین مصاحبه‌ای که بعد از بازگشت از عراق کردم، در یک مصاحبه‌ای این ماجرا را افشا کردم. البته وقتی به سفارت رفتیم یکی از کارهایی که انجام دادیم باز کردن دفتر امنیتی آنجا بود. خدا مقام معظم رهبری را سلامت بدارد، آن موقع مسئول سیاسی دفتر حزب جمهوری اسلامی بودند. من از ایشان یاری خواستم و ایشان هم آقای کرباسچی را همراه ما کردند که به اتفاق به اینجا بیاییم که اتاق را باز کنیم، محتویات آنجا را شناسایی کنیم، لیست‌برداری کنیم و به ایران بفرستیم. ایشان هم آمد و باز کردیم. تنها چیزی که در گاوصندوق اتاق امنیتی وجود داشت، البته خود او هرچه داشت را توانسته بود بیاورد، ولی تنها چیزی که مانده بود آخرین گزارشی بود که از ملاقات سعدون شاکر با امام داشت و این گزارش را به سفارت داده بودند. ما به آنجا رفتیم و چیزهایی که گفته شده و تکرارش وقت را می‌گیرد.

در آن گزارش اسم من هم آمده بود. ما رفتیم فلانی آنجا بود، از امام پرسیدیم به ایشان اعتماد دارید؟ امام گفته بودند: بله، ایشان مورد اعتماد من است و خلاصه مسائلی از این قبیل و دیگر در ایشان امکان نفوذی نیست و اگر شما خواسته باشید در تشکیلات خمینی نفوذ کنید، می‌توانید روی فلانی کار کنید و او را جذب کنید. اما او خیلی پدرسوخته است- یک عباراتی که خودشان به کار می‌بردند- روز دومی که من به عنوان نماینده امام در موسسه اطلاعات حضور پیدا کردم دیدم یک نفر دم در نشسته است و منتظر من است. با هم داخل رفتیم. آمد. گفتم: شما؟ گفت: «من همان هستم که شما از من تعریف کردید. همان‌طور که گفتید، من وقتی از عراق آمدم، به دلیل سوابقم در تشکیلات امنیتی و ساواک، هیچ یک از بستگانم به من نزدیک نشد، همه از من نفرت داشتند و من ناگزیر از زندگی مخفی بودم. مصاحبه شما باعث افتخار من شد. به من اعتبار و آبرو داد. وقتی شما آن صحبت را کردید، دوستان و بستگانم حتی فرزندانم به من نزدیک شدند و به من افتخار کردند.»

من در آن مصاحبه گفته بودم که من به عنوان کارگزار نظام جمهوری اسلامی به این فرد افتخار می‌کنم و این حدِ عظیم همدوستی و این حد از میهن‌پرستی را ستایش می‌کنم. تجلیل کرده بود. می‌خواهم بگویم عراقی‌ها در این وضعیت و شرایط بودند. البته من بعداً این عنصر را به آقای خسرو تهرانی، معاون نخست‌وزیر در امور امنیتی- قبل از تشکیل وزارت اطلاعات، معرفی کردم. ایشان خدمت‌های ذی‌قیمتی هم کرد. به این دلیل که اولاً خرمشهری- عرب بود. دوم اینکه در شناخت بی‌سیم و کشف رفرانس‌ها و در امور گیرندگی بی‌سیم و... تخصص داشت و بیشترین خدمت در دوران جنگ، با همین تخصص خودش بود تا بازنشسته شد و هنوز هم در قید حیات است. هر عیدی که می‌شود، عید غدیر و عید نوروز، یک تبریک برایم می‌فرستد. با هم روابط گرم و صمیمی داریم. انسان متدینی بود. به اتاقش هم که برای اولین بار رفتم دیدم که سجاده داشت، دمپایی داشت، مهرش هم مهر پیشانی‌خورده بود. بعضی جاها هست که مُهر تشریفاتی وجود دارد، مهری که به آن پیشانی نخورده است ولی این مهری بود که در آن سجده شده بود و این نشان می‌داد که اهل نماز و اهل طاعت بود.

در تمام دوران اقامت ما در عراق- ۹ ماه در سفارت ایران در بغداد بودم، از ۱۵ خرداد ۵۸ وارد عراق شدم و اسفند ۵۸ فراخوانده شدم- در تمام این دوران روزنامه‌های عراقی، صداوسیمای عراق، امکانات تبلیغاتی عراق عمدتاً علیه انقلاب و امام بود و فعالیت عوامل نفوذی‌شان در ایران. عوامل نفوذی‌شان برای اینکه شیخ‌‌نشین‌های خلیج فارس را تحریک کنند، می‌رفتند نزد بعضی از نام‌خواهان و کسانی که دلشان می‌خواست در روزنامه‌ها تیتر و خبر شوند و تحریک‌شان می‌کردند که به عنوان یک شخصیت مبارز روحانی مدعی باشند که بحرین باید به ایران برگردد.

در آن شرایط اولیه‌ای که ما احتیاج به آرامش داریم و احتیاج داریم که همسایگان ما دل‌شان از ما گرم باشد و روابط صمیمی داشته باشیم، حالا تحریک‌کننده بود. صدام هم می‌گفت ببینید الان اینها سراغ‌تان آمدند، فردا دیگران و... مسائلی از این قبیل بود. برای اولین بار و آخرین بار صدام پیغام داد. علتش هم این بود که من در مراجعاتی که به وزارت خارجه داشتم و به فعالیت‌های تبلیغاتی علیه ایران اعتراض می‌کردم، یک روز سعدون حمادی، وزیر خارجه عراق، مرا خواست. گفت: «رئیس گفته نزد آقای خمینی، رهبر انقلاب بروید و بگویید ایشان نماینده تام‌الاختیاری را برای مذاکره بفرستند- این در گوشه‌ای از خاطرات من چاپ شده است- من هم به همین خاطر به ایران آمدم و محضر حضرت امام رفتم (خدا رحمت‌شان کند). ایشان هنوز در قم بودند- قبل از بیماری و ناراحتی قلبی‌ای که داشتند- رفتم از وضع عراق گزارشی دادم و موقعیتی که مخالفین عراقی داشتند. اینکه تا چه حد می‌شود به آنها اتکا کرد و شرایطی که در عراق وجود داشت، پیشنهاداتی داشتم و گفتم: در مراجعاتی که من به وزارت خارجه داشتم و اعتراضاتی که کردم، اینها این پیغام را دادند که شما نماینده تام‌الاختیاری را برای مذاکره اعزام کنید. خود من هم پیشنهادم این است که اگر بنا دارید کسی را اعزام کنید آقای رفسنجانی را انتخاب کنید. چون من ایشان را می‌شناختم و می‌دانستم تیزبینی و هوشیاری ایشان. امام فرمودند باید فکر کنم.

۲ روز بعد برای گرفتن پیغام سراغ‌شان رفتم. ایشان فرمودند: «ما از نظر موقعیت جاافتادگی کشور در شرایط مناسبی نیستیم. تشکیلات امنیتی هنوز قوام نگرفته، تشکیلات نظام ما هنوز قوام نگرفته و بسیاری از نهادهای پایه‌گذاری و پایه‌ای کشور ما هنوز قوام لازم را نگرفته و تلقی اینها این است که ما در شرایط ضعفی قرار داریم و می‌خواهند از این موقعیت ضعیف ما بهره‌ بگیرند. ادعاهایی دارند. ادعاهای مرزی دارند، ادعاهایی در رابطه با جزایر سه‌گانه دارند، مدعی هستند که باید قومیت‌های عرب و کُرد خودمختار باشد و مسائلی از این قبیل را مطرح می‌کنند، طبیعتاً در مذاکراتی که خواهند داشت ما تسلیم نخواهیم شد. چون به صلاح کشور نیست و آنها هم خواهند گفت ما مذاکره کردیم و نپذیرفتند و از این حرف‌ها... اما، اولاً شما از آنها تشکر کنید که اینها قدمی را برای مذاکره برداشتند. خود این یک قدم مبارکی است. دوم بگویید فلانی ضمن تقدیر گفته ما در آینده نزدیکی ۲ انتخاب سرنوشت‌ساز را برگزار می‌کنیم. یکی انتخابات مجلس شورای ملی است- آن موقع هنوز ملی بود- و مردم برای اولین‌بار در تاریخ این کشور نمایندگان واقعی‌شان را انتخاب خواهند کرد و مجلس منبعث از اراده واقعی مردم شکل خواهد گرفت. دوم انتخاب ریاست‌جمهوری است. برای اولین بار در این کشور، مردم، رئیس اجرایی و شخصیت اول کشورشان را انتخاب خواهند کرد. من تا آن موقع موقتاً امور کشور را به عهده دارم، اما دلم می‌خواهد که مذاکراتی در این قبیل، سرنوشت‌ساز در این حد، توسط نمایندگان واقعی ملت ایران انجام شود. شما تا ۲، سه ماه دیگر حسن‌نیت نشان دهید، فضای آرامی را به وجود بیاورید و در آن فضای آرام، امکان مذاکره وجود خواهد داشت و نماینده منتخب واقعی ملت ایران یا رئیس‌جمهور یا مجلس منبعث از آرا و اراده ملی ما تصمیم خواهد گرفت. این بهترین شیوه است و مناسبت‌ترین و ماندگارترین مذاکره‌ای است که برقرار خواهد شد.

دیگر از این هوشمندانه‌تر پیغام و پاسخی می‌تواند باشد؟! ایشان این پیغام را دادند. من هم به عراق برگشتم و گفتم: «ضمن تقدیری که امام کردند از اینکه شما این پیشنهاد را دادید، خواستند شما تا ۲ ماه دیگر حسن‌نیتی نشان دهید و در ایجاد آرامش و فضای مناسب مذاکره همت کنید و طبیعتاً نمایندگان منتخب ملت ایران تصمیم نهایی را خواهند گرفت.» این آنچه بود که در رابطه با پیشنهاد صدام برای حضور نماینده از ایران در عراق برای مذاکره داده شده بود و این بود پاسخ هوشمندانه و دقیق و منطقیِ رهبریِ وقتِ انقلاب.

حالا آمدند در فضای مجازی می‌گویند آقای بازرگان، آقای بهشتی و من رفتیم گفتیم عراق حمله خواهد کرد... فلان خواهد کرد... بفرستید بیاید و... همه دروغ است! برای اینکه از امام سیمایی ترسیم کنند به عنوان یک عنصر انعطاف‌ناپذیر، غیرمنطقی و غیراصولی. خداوند ایشان را رحمت کند و به همه شما ارج دهد. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین