سیدمحمدرضا خاتمی، نایبرئیس مجلس ششم و دبیرکل سابق جبهه مشارکت، در گفتوگویی تفصیلی درباره این موارد صحبت کرده و نظرات خود را بیان کرده است.
او در بخشهایی از این مصاحبه گفته است:
آن زمان به ذهن هیچکس نمیرسید که بعد از فتح خرمشهر، صلح کنیم.
چیزهایی که در برخی مستندها عنوان میشود، موضوع عمدهای در آن زمان نمیدانم.
تا فتح خرمشهر، نه اینکه اختلاف نظر نباشد، اما سوگیریهای سیاسی به معنای خاصش را نمیدیدم.
این تفکر که همیشه در جنگ هستیم، باعث میشود کشور امکان آبادانی و رفاه را از دست بدهد.
عدهای، جنگ را حادثهای در مقطعی از زمان میبینند که باید تمام شود؛ یعنی بنای زندگی بر جنگ نیست. عدهای هم هستند که زندگیشان در جنگ است.
هزینههای بسیار زیادی دارد که بخواهید خوانش یا قرائت خودتان از تحولات کل ایران را بیان و منتقل کنید. مگر الان میتوانید حرف خود را درباره مشروطه بزنید؟ مگر میتوانید درباره شیخ فضلالله نوری یا آخوندخراسانی حرف خود را بزنید؟ مگر میشود گفت مصدق یا آیتالله کاشانی چه کسانی بودهاند؟
میخواهیم درباره جنگ صحبت کنیم که امسال و در سالگرد آغازش، بحثهای پردامنهتری از سالهای پیش داشته است؛ اولا مایلم نظر کلی خودتان را درباره جنگ بدانم.
جنگ بههرحال چیز خوبی نیست. تلاش هر آدم عاقلی باید این باشد که جنگ نشود. اگرهم جنگ شد، زودتر پایان پذیرد. اما زمانی است که جنگ به شما تحمیل میشود. شما میبینید که مقاصد بزرگتری وجود دارد که بهخاطر آن، مضرات جنگ را میپذیرید. درباره اینکه آیا میشد جنگ شروع نشود یا شروعش تقصیر چه کسی بود، به نظرم اگر تفسیرهای سیاسی درون خودمان، نیروهای جبهه انقلاب، ضدانقلاب و براندازان را در نظر بگیریم که همه دارای سوگیریهای سیاسی هستند، مهمترین منبع و سندی که داریم، نظر سازمان ملل متحد است که رسما عراق را آغازکننده جنگ معرفی کرد. از این سند دیگر چیزی نمیتواند مقبولتر باشد. اینکه قبل از آن تحرکاتی در این طرف یا در آن طرف بود، همیشه در مرزهای مختلف کشورها، چنین چیزهایی وجود دارد و اختلاف هست. اما هیچکدام از اینها سبب آغاز جنگ نمیشود. فکر میکنم آن چیزی که مهم است و باید همه ما بپذیریم، اینکه جنگ به ما تحمیل شد. طبیعی هم هست. آن زمان هم روشن بود. یک کشور تازه انقلاب کرده، ارتش بههمریخته، نداشتن یک نیروی مسلح خوب و نداشتن کارشناسان خوب، هر رژیمی مانند رژیم صدام را به طمع میانداخت که به آرزوهای دیرینهاش برسد و بخشی از کشور مانند خوزستان را جدا کند. بنابراین شروع جنگ دست ما نبود. مقاومت جانانهای هم شد. با دست خالی شروع شد، پیشرفتهای دیگری به دست آمد و جنگ به آن نقطه رسید.
بحث اصلی درباره پایان جنگ و زمان آن است. آیا دیر نبود؟ درباره این حرف رایج که پس از فتح خرمشهر وقت خوبی برای خاتمه جنگ بود، نظرتان چیست؟
درباره مسئله پایان جنگ هم واقعا بحث است که آیا میشد جنگ را زودتر و با هزینههای کمتر پایان داد یا نه؟ اگر به موقعیت آن روز برویم، شاید راحتتر بتوان دراینباره تصمیم گرفت. اگر بخواهیم الان در سال ۹۹ بحث کنیم، بله واقعا فتح خرمشهر زمان خوبی برای پایان جنگ بود. بعد از هشت سال جنگ با توجه به همه حوادث آن هشت سال و تلخیها و شیرینیها، میگوییم آن زمان، زمان مناسبی برای پایان جنگ بود. اما اگر به سوم خرداد سال ۶۱ برویم، با کشوری که این همه از جنگ آسیب دیده و الان در آستانه فتحی باشکوه است، دشمنی که در آستانه اضمحلال است و شکستهای فاحشی خورده و با این تحلیل که اگر این مار زخمخورده را همینطور رها کنید و بگذارید سر برآورد، دوباره جان بگیرد و حمله کند، شاید در آن زمان قابل قبول نبود. ضمن اینکه تصمیمگیریهای آن زمان، تصمیمگیریهای جمعی کارشناسی بود. مسئولان سیاسی، نظامی و اقتصادی، همه با هم مینشستند و تصمیم میگرفتند. اینطور نبود که امام تصمیم بگیرد و بگوید نظر من این است یا نظر من آن نیست. واقعا در این مسائل، نظر جمع را اعمال میکردند. کمااینکه امام که خودش فرمانده کل قوا بود، هیچوقت فرماندهی کل قوا نکرد. در زمان بنیصدر، فرماندهی کل قوا را به ایشان داد. بعد از پایان مسئله بنیصدر گفتند آقای هاشمی جانشین فرمانده کل قوا باشد. آقای هاشمی هم حضور میدانی داشت و میرفت و میآمد، فرماندهان و مسئولان هم بودند. خودش هم رئیس مجلس بود و همه اوضاع کشور را میدانست و انصافا هم رابطه خیلی منطقی با اجزای مختلف حکومت مثلا با نخستوزیر، با فرماندهان جبهه داشت. یادم هست مثلا مسائل و مشکلاتی در داخل سپاه پیدا شده بود و عدهای که با فرماندهی سپاه مشکل داشتند، میخواستند امام را در جریان بگذارند که در سپاه چه میگذرد. مسائل به حاج احمد آقا منتقل شد. ایشان هم به امام منتقل کرد و حاصل کار این شد که این نظرات با آقای هاشمی مطرح شود؛ چون ایشان اختیار تام دارد و روابطش هم با اجزای مختلف حکومت و از جمله فرماندهی سپاه حسنه بود و حرفشنوی داشتند.
آیا در مدیریت جنگ یا بهعنوان سرمنشأ این اختلافاتی که اشاره کردید، مسائل جناحی و اختلافات سیاسی نقشی نداشت؟
به نظر من اصلا اینطور نبود. دعواهای فرماندهی و تاکتیکی و این مسائل بود. البته کسانی که به سپاه رفتند، دوستانی بودند که دارای ایدئولوژی بودند. آن اوایل هم ایدئولوژیها تقریبا یکسان بود. همه پیرو امام بودند و خطمشی امام را دنبال میکردند. اما به هر حال نمیشود منکر این شد که وقتی کسی در مسئولیتی قرار میگیرد، برخی منافع شخصی یا گروهی هم دخیل میشود. به هر حال همه افراد از قبل، سابقه فعالیت سیاسی داشتند، سابقه فعالیت نظامی نداشتند. مثلا بزرگترین مسئولان نظامی آن زمان ما، فقط ممکن بود فعالیت چریکی داشته باشند یا کلت به کمر بسته باشند؛ جز مرحوم شهید کلاهدوز که سابقه نظامی و ارتشی داشت و به همین جهت هم گرچه شایستهترین فرد برای فرماندهی سپاه بود، ولی انتخاب نشد، بقیه کسانی که به سپاه رفته بودند، دانشجو، چهرههای سیاسی و عضو گروهها و احزاب قبل از انقلاب و گروههای چریکی بودند. طبعا نمیتوان گفت این رسوبات در ذهنشان نبوده است. ممکن هم هست که این رسوبات بعدها افزایش پیدا کرده باشد. اما در مورد جنگ واقعا این را میدانم که اینکه کل جنگ و دفاع از کشور را فدای منافع شخصی و گروهی کنند، اینطور نبود. ممکن بود فرماندهی باشد که خوشش بیاید یک پیروزی به اسم او نوشته شود، بنابراین روی عملیاتی اصرار کند، ولی به معنای این نبود که با آگاهی از عدم موفقیت این برنامه، آن را انجام دهد. بااینحال من خیلی در جریان جزئیات این مسائل درونی نیستم.
شما تا چه زمانی جبهه بودید؟
من تا فتح خرمشهر حضور داشتم. آنجا مجروح شدم و برگشتم. با توجه به جراحتی هم که داشتم، بعد از آن به دنبال درسم رفتم.
آیا شما عضو سپاه بودید؟
من عضو سپاه نبودم، اما در زمانی که فعالیتهای سیاسی در جمع دوستان داشتیم، از طریق برخی دوستان مانند آقای میردامادی و رضا سیفالهی، ارتباطهایی با دوستان ردهبالای سپاه پیدا کردیم. جلسههای سیاسی و تحلیل ایدئولوژیک تشکیل میشد که افرادی مانند آقای محسن رضایی، شهید کلاهدوز، مرحوم آقای محمدزاده، رئیسدفتر سیاسی سپاه، حاج داوود کریمی،آقای سیفالهی و میردامادی و دیگران در آن حضور داشتند. من هم گاهی در آن جلسههای تحلیل سیاسی و خطمشیگذاری حاضر میشدم. از آنجا با این دوستان آشنایی پیدا کردم. وقتی سپاه تهران تشکیل شد، شهید حاج داوود کریمی، آقای مسعود نیلی، آقای رحیم صالحی، آقای رحیم باطنی و…، دوستانی بودند که سپاه تهران را تشکیل دادند. من هم بهعنوان کار فرهنگی حضور پیدا کردم.
فکر میکنم روابطعمومی آن با شما بود.
بله. برای روابطعمومی و انجام کارهای فرهنگی آنجا بودم.
اما رسمی سپاه نشدید؟
خیلی هوای اینجا را نداشتم. وقتی مسائل اینجا مقداری سروسامان پیدا کرد، بهعنوان فرد عادی به جبهه رفتم. ما در پادگان دوکوهه جزء گردانی بودیم که در حقیقت گردان دانشجویی بود. خیلی از دوستان آنجا دانشجو بودند و تحت فرماندهی شهید محسن وزوایی و بالاتر از او شهید متوسلیان بودیم. در دو عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس شرکت داشتیم. در عملیات بیتالمقدس و در مرحله دومش یعنی پیش از عملیات فتح خرمشهر، در بیستم اردیبهشت مجروح شدم و توفیق ادامه راه را نداشتم. برگشتم و دنبال درمان و بعد ادامه درس رفتم.
این روزها خیلی مطرح میشود که سپاه تهران را کانون تجمع نیروهای چپ سیاسی میدانند. با توجه به تجربهای که از سپاه تهران داشتید، نظر شما چیست؟
آن زمان، سپاه کلا چپ بود. شاید چپ آن زمان با چپ الان مقداری متفاوت باشد. این نکته را هم بگویم که کلا انقلابیون ایران از بالا تا پایین، متأثر از افکار سوسیالیسم بودند. مبارزه با امپریالیسم و عدالت بهمعنای سوسیالیستی خاص کلمه از نشانههای آن بود. اگر به آن دوره نگاه کنید، مصادرهها و کارهای به اصطلاح ضدسرمایهداری طبق همین روال و تحلیلها انجام میشد. در میان نفرات مسئول هم از بالا تا پایین تحت تأثیر همین افکار سوسیالیستگونه بودند. طبعا سپاه هم از این شرایط متأثر بود. همه سپاه تقریبا اینطور بود.
به لحاظ سیاسی و خطبندیهای آن زمان پرسیدم. مثل دوگانه چپ و راست سازمان مجاهدین انقلاب.
من تا سال ۶۱ که حضور داشتم، واقعا اختلافی میان فرماندهان از لحاظ مشی سیاسی یا فرهنگی نمیدیدم و خیلی تفاوتی با هم نداشتند. همه انقلابی بودند بهمعنای خاص کلمه. ممکن بود اختلافنظرهایی در شیوههای کار یا تحلیلها وجود داشته باشد اما دوستانه حل میشد، مانند شرایطی که الان ممکن است در یک حزب به وجود آید. در این حد ممکن بود ولی تفاوت ماهوی و عمیق در اینجا وجود نداشت. کلا هم باید اینطور تصور کرد. آرمانگرایان تا زمانی که در موضع دفاع هستند و مورد هجوم واقع میشوند، مشکلی با هم نخواهند داشت. اما زمانی که موضع تهاجمی پیدا میکنند که از بعد از فتح خرمشهر شروع شد که من از آن به بعد هیچ ارتباطی نداشتم، طبیعی است که اختلافنظرها بیشتر شود. همیشه در فتوحات، تفاوتها و اختلافها نمایان میشود، نه در شکستها. همه در شکستها، دور هم هستند و به هم کمک میکنند. در فتوحات است که مسائل و مشکلات پیدا میشود. بنابراین تا فتح خرمشهر، نه اینکه اختلافنظر نباشد اما سوگیریهای سیاسی بهمعنای خاصش را نمیدیدم. جبهه متحدی علیه یک دشمن واحد و عوامل دیگری که با او در این زمینه کار میکردند، وجود داشت. آن زمان به ذهن هیچکس نمیرسید که بعد از فتح خرمشهر، صلح کنیم. البته عدهای میگفتند اما در درون جریان انقلاب را میگویم، از بالا تا پایین آن. گاهی حتی اتفاق میافتاد که مسئول ردهبالایی تفوه به مذاکره و صلح میکرد، موج مخالفت از پایین بلند میشد. مخالفت از تودهها و کف خیابان شروع میشد که باید ادامه دهیم. عملا هم دیدیم که تا چندین سال، آنچه جبههها را نگه داشت، حضور مردمی بود. بسیجی که واقعا در تودههای ملت و خانوادهها وجود داشت، شهادت و اسارت و جانبازی افتخار بود. البته هنوز هم هست. در همه دنیا هم اینطور است. به هرجای دنیا که بروید، کهنه سربازانشان از اعتبار خاصی برخوردار هستند. برای اینکه آن زمان، مسئله دفاع از میهن، دفاع از کشور و دفاع از تمامیت ارضی بود. مسئله ایدئولوژیک هم البته در دفاع ما نقش ویژه داشت ولی به نظر من هویت ملی و دفاع از شرف و سرزمین جایگاه ویژهای داشت. برای قشر عظیمی از مردم، متأثر از فرهنگ دینی و مذهبیشان با بهرهگیری از قیام امام حسین، رنگ و لعاب مذهبی و شهادت و ایثار و فداکاری داشت. بااینحال من اختلاف عمدهای ندیدم. چیزهایی که در برخی مستندها عنوان میشود، موضوع عمدهای در آن زمان نمیدانم. عدهای بودند که با عملیاتها مخالف بودند. میگفتند این عملیات خوب یا بد است اما هیچکدام اینها مبنای جبههگیری سیاسی نداشت.
اینطور مطرح میشود که فرماندهان نظامی را از یک جریان سیاسی که سابقه نظامی نداشت، انتخاب کردند که رویکرد سیاسی در پشت آن قرار داشته است. به نظرتان اینطور بوده است؟
در ابتدای صحبت هم گفتم. وقتی انقلاب شد، کسانی که سپاه را ساختند، همه نیروهای سیاسی بودند. بهتدریج آمدند، وقت گذاشتند، همت کردند، یاد گرفتند و تجربه آموختند. در حقیقت هیچکدام به دانشگاه فرماندهی و ستاد نرفته بودند. هیچکدام از چنین مسائلی اطلاع نداشتند. همه آنها بهصورت تجربی با این مسائل آشنا شدند. انتخاب فرمانده کل هم بر اساس خرد جمعی بود و به نوعی در انتخاب فرمانده سپاه برخلاف ارتش نظر همه فرماندهان و ردههای میانی لحاظ میشد.
این روزها این ارزیابی رایج شده است که جریان راست به مدد حضور آقای رضایی در رأس سپاه، جریان راست مجاهدین انقلاب را که سابقه نظامی کمی داشت تفوق داد و سپاه را در دست گرفت.
گفتم که وقتی پیش میرویم، ممکن است رسوبات فکری و ذهنی هم مؤثر باشد، رفقای خودشان را بگذارند و آنها را ارتقا دهند اما به این معنی که جریانی را با برنامهریزی حسابشده خارج کنند، من چنین تصوری نداشتم. سپاه در آن زمان مأموریتی داشت که جنگ بود و میخواست آن را پیش ببرد. طبیعی است افرادی را انتخاب کنند که با آنها همکارتر، همفکرتر و همسوتر باشند و بتوانند برنامههای خود را راحتتر پیش ببرند. اصولا در زمان امام، این کار امکانپذیر نبود. فرماندهان بزرگ جبهههای ما در زمان جنگ چه کسانی بودند؟ به بعد از جنگ کاری ندارم. آن زمان باکریها بودند، همت بود، خرازی بود. همه اینها را کمابیش میشناختیم. آنها بچههای ناب انقلاب و طرفدار امام بودند. اگر سوگیری سیاسی آنها را در نظر بگیریم، خیلی از آنها سوگیری چپ داشتند. مثلا ارتباطات آقای خرازی در اصفهان را ببینید. ارتباطات شهید باکری، همت و متوسلیان را ببینید. ارتباطات شهید بروجردی را ببینید. اصلا به این معنا نبود که سوگیری سیاسی دارند. آن زمان واقعا راست و چپی وجود نداشت. اینها که میگویم مربوط به نیمه اول جنگ است. این در درون سپاه بود، در درون دولت را هم ببینید. آقای بهزاد نبوی، مسئول کل تأمین لجستیک جنگ بود. ایشان هم مجاهدین انقلاب این طرف بود. ویژگی امام در آن زمان این بود که همه را نگه میداشت. امکان نداشت امام اجازه دهد یک جناح، جناح دیگر را حذف کند. دست مسئولان را در انتخاب همکاران خود باز میگذاشت اما اجازه حذف نمیداد. مثلا در جریان انتخابات مجلس در تهران، آیتالله یزدی رأی نیاورد. امام او را در شورای نگهبان گذاشت.
مثلا برخوردی که همزمان با آقای ناطق نوری و عبدالله نوری داشت را ببینید. بههرحال جناحبندیهای سیاسی درون حکومت، خیلی زیاد بود اما اینها باعث نمیشد امام اجازه دهد یک جناح، جناح دیگر را حذف کند. آقای نوری تا مدتهای مدید، نماینده امام در سپاه بود. بههرحال او از یک جناح بود و خیلیهای دیگر از یک جناح دیگر. تعادل همیشه وجود داشت. مثلا عدهای حوادث سال آخر جنگ را مصداق خیانت تلقی میکنند. من نمیدانم در عملیات فاو واقعا چه اتفاقی افتاد. آن را بیشتر ناشی از خستگی و فرسودگی نیروها میدانستم که آن اتفاق افتاد، نه خیانت و این مسائل. ممکن است اشتباههای مهلکی هم مرتکب شده باشند، اما اینطور نبود که در درون جریان سپاه، به خاطر اختلافهای سیاسی و عقیدتی، کسی برنامهای برای ضربهزدن داشته باشد یا جناحی را حذف کند با علم به اینکه این کار ممکن است به جنگ ضربه بزند. اگر هم کاری میکردند، با علم به این بود که ممکن است به نفع جنگ و به نفع دفاع باشد. من این احساس را ندارم که آگاهانه و عالمانه و عامدانه، جریانی در سپاه وجود داشت که دنبال حذف نیروهای دیگر بود. البته این را هم بگویم بهتدریج در درون جریان انقلاب، اختلافهای سیاسی و اختلافسلیقهها به اختلافهای عمقیتر منجر شد که الان در اوج آن قرار داریم. دو نیروی انقلابی که میتوانستند خیلی راحت با وجود اختلافسلیقه در کنار هم بنشینند، بحث کنند، صحبت کنند و در آخر هم برادرانه دنبال کار خود بروند، الان اصلا نمیتوانند کنار هم بنشینند. نمیتوانم منکر این شوم که این تفکر کمکم رشد کرد. دیگر این تفکر که او برادری است که با من اختلافسلیقه دارد، نیست. کمکم سوءتفاهمها خیلی عمیق شد و به سوءظنهای بیدلیل و بعد دشمنی با هم تبدیل شد. این فکر مخرب، کمکم رشد کرد که مثلا اگر آن جناح از ما که تاکنون با هم بودیم، اگر در درون تشکیلات ما باقی باشند، باعث ضربهخوردن میشود؛ بنابراین باید حذفشان کنیم.
از منظر امروز که نگاه میکنیم، انگار جریان اصولگرا یا راست در ظاهر، حق مالکیت و تعلقخاطر بیشتری نسبت به جنگ نشان میدهد. وقتی مراسم یا نکوداشتی برگزار میشود، انگار میتینگ سیاسی این جریان است و جریانهای دیگری در آنجا اصلا حضور ندارند. کمتر میبینیم از اصلاحطلبان که سابقه حضور در جنگ هم داشتهاند، به نحوی در این برنامهها حضور داشته باشند. انگار میخواهند این بخش از مشارکت جریانی که بعدا بهعنوان اصلاحطلب شناخته شدند، از تاریخ جنگ و کلا انقلاب محو شوند.
اولا، مگر به اصلاحطلبان اجازه داده میشود تا این مراسم را برگزار کنند. اینها هروقت امکان داشتهاند در مناسبتهای مختلف در سطح محدود برنامه داشتهاند ولی در همین حد هم امکان تبلیغ این برنامهها را نداشتهاند. ثانیا، تفاوت دو جناح درباره جنگ از این تحلیل ایجاد میشود که عدهای، جنگ را حادثهای در مقطعی از زمان میبینند که باید تمام شود. یعنی بنای زندگی بر جنگ نیست. بنای زندگی بر صلح، آشتی و آرامش است. بنابراین اینها جنگ را مقطعی از تاریخ میدانند که الان باید خوانش تاریخی از آن داشته باشیم. از آن عبرت بگیریم تا دیگر جنگ نشود و رزمندگان را گرامی بداریم اما به نظرم عدهای هم هستند که زندگیشان در جنگ است، هم به لحاظ اعتقادی و هم به لحاظ منافعی که ممکن است وجود داشته باشد. بنابراین یک جنگ دائمی داریم و همیشه باید به جنگ فکر کنیم. وقتی میخواهید به جنگ فکر کنید، آن جنگ دیگر یک مقطع تاریخی نیست. یک جریان سراسری است که تا ابد ادامه خواهد داشت. امروز جنگ نظامی نداریم، اگرچه ممکن است داشته باشیم اما جنگ اقتصادی داریم، جنگ فرهنگی داریم، جنگ تبلیغاتی هم داریم. باید خودمان را برای یک جنگ نهایی آماده کنیم. من معتقدم این تفکر که همیشه در جنگ هستیم، باعث میشود کشور امکان آبادانی و رفاه را از دست بدهد.
جریان چپ از وجه تاریخی آن هم غایب است. نمیبینیم که این جریان حتی در خوانش تاریخی، مشارکت داده شود. خودش هم انگار خیلی اصرار و تمایلی ندارد نسبت خودش با آن مقطع را مطرح کند.
میتوان علت آن را ریشهیابی کرد. شاید یکی از مهمترین علتهایش این باشد که بالاخره عدهای جنگ را برای خود مصادره کردهاند. در این حالت اگر وارد این میدان شوید، جز اینکه در میدان طرف مقابل بازی کنید، نیست. اگر جریان چپ یا اصلاحطلب را ارزیابی کنیم، ممکن است این افراد در ردههای فرماندهی اصلی، بهخصوص در زمان بعد از جنگ حضور نداشته باشند اما کسانی که در جنگ بودند، تعدادشان، خدماتشان، کیفیت کارشان، هیچکدام کمتر از نیروهای دیگر نبوده است. شاید اصل هم همینها بودند. بسیاری از فرماندهان گردانها و تیپهایی که داشتیم، همه نیروهای چپ بودند که شهید شدند. از طرف دیگر شاید اصلاحطلبان فکر میکنند اگر بخواهیم وارد این جریان شویم، ریاکاری است. شاید هم فکر کنند ما حق نداریم نان جنگ را به نفع خودمان بخوریم. جنگ، الان متأسفانه یک مسئله سیاسی و جناحی شده است. اگر شرایطی در کشور ایجاد میشد که جنگ یا دفاع مقدس، یک مسئله ملی میشد و نمیخواستیم از جنگ برای کوبیدن یک طرف و برآوردن گروه دیگر استفاده کنیم، موقعیت مناسبی بود که ما هم وارد آن شویم. اما الان خیلی دلیلی نمیبینم که بخواهم وارد این دعوای بیمعنا شوم که جنگ برای چه کسی یا برای کجا بوده. اینها در تاریخ ثبت شده است. الان هم میبینیم که در قالب خاطرات یا یادداشتها، افرادی که مؤثر بودند و در این زمینه کار کردهاند، واقعیتهای جنگ را بیان میکنند. مهم این است که واقعیت جنگ مشخص است. اینکه وارد این قصه شویم و ما هم جنگ را تبدیل به دعوای جناحی کنیم، به نظرم خیلی به مصلحت و به سود کشور نیست؛ یعنی نباید برای مصادره جنگ با هم جنگ کنیم. آنچه امروز مهم است این است که الان چه کاری به نفع کشور و مردم میتوانید بکنید.
فکر نمیکنید این ملاحظاتی که صورت گرفته است، در نوع خوانش نسلهای بعد از شما که در جناح اصلاحطلب یا چپ هستند، نسبت به تحولات تاریخی تأثیر گذاشته؟ آیا منجر به شکاف نسلی یا اختلاف میان شما و نسل بعدی شما نشده است؟ آیا نظام ارزشی شما حداقل در خوانش تاریخی با جوانترهای این جریان، دچار چالش نشده است؟
در جامعه خیلی نمیتوان نظرات را روشن، آشکار و شفاف بیان کرد، این وضعیت طبیعی است. این تنها درباره جنگ نیست. پنج سال دیگر یا حتی همین الان، درباره اصلاحات هم این اتفاق در حال رخدادن است. نه اینکه امکان آن اصلا وجود ندارد؛ اما امکانات محدود است و هزینههای بسیار زیادی هم دارد که بخواهید خوانش یا قرائت خودتان از تحولات کل ایران را بیان و منتقل کنید. مگر الان میتوانید حرف خود را درباره مشروطه بزنید؟ مگر میتوانید درباره شیخ فضلالله نوری یا آخوند خراسانی حرف خود را بزنید؟ مگر میشود گفت مصدق یا آیتالله کاشانی چه کسانی بودهاند؟ همه میدانیم الان دوگانگی یا چندگانگی حتی بین نیروهای دلبسته به انقلاب در این موارد در داخل کشور وجود دارد که هرکدام حوادث تاریخی را تنها به صرف اینکه چقدر به نفعشان باشد، میخواهند تفسیر و تحلیل و تبلیغ کنند. نیروهای خارج از کشور هم که قصدشان زدن این نظام و جمهوری اسلامی است. این وسط، امکانی برای نیروهای ملی و نیروهای واقعگرا وجود ندارد که عالمانه و مستند تاریخ را روایت کنند. و این یک ضعف عمده است. اگر این امکان را داشتید که تاریخ واقعی را بنویسید، به نفع کشور بود؛ ولی نمیشود؛ اما در درازمدت حقیقت خودنمایی میکند. نگران خوانش تاریخ از سوی نسلهای آینده نباید بود.
این مسئله نسلی که عرض کردم، یکی از تبعاتش بود که آن را در جریان اصولگرا کمتر میبینیم. در آنجا حداکثر میتوانیم بگوییم تفاوت نسلی وجود دارد؛ اما در نظام ارزشی خود، چالش چندانی با نسل قبلی ندارند. به نظر میرسد در جریان اصلاحطلب این تفاوت یک مقدار عمیقتر است.
این را خیلی قبول ندارم. ارزش یعنی چه؟ اگر ارزش به معنای قدرت باشد، بله، حرف شما را قبول دارم؛ اما اگر ارزش به معنای اخلاق، عدالت و فضیلت باشد، نه.
ارزشهای نمادین مانند جنگ را میگویم.
ارزشهای نمادین را چه چیزی میدانید؟ راهانداختن هیئت، شعاردادن، شاید به این معنا میگویید. مشکلی که هست، این است که برخی دوستان ما، جنگ را به خشونت تفسیر کردند. جنگ خشونت است؛ اما شاید بتوان گفت خشونت مشروع است. درست است که ممکن است با تحریک احساسات مقداری نیرو دور خود جمع کنند، با امکاناتی که دارند، تعداد محدود و معدودی از افراد را جذب کنند و سروصدای زیادی داشته باشند. البته باید ارزشهای جنگ و دفاع مقدس را زنده نگه داریم که لزوما افراد سیاسی نباید این کار را کنند. الان میبینیم افراد زیادی هستند که این کار را میکنند. سایتهای مختلف، در جاهای مختلف، از برنامههای هنری تا تاریخی، مستندسازی و… انجام میشود. این امکان وجود ندارد که بتوانیم در یک شبکه سراسری صداوسیما این فعالیتها را پخش کنیم؛ اما این در تاریخ میماند و حفظ میشود. بهویژه با این وضع ارتباطاتی که داریم، به گوش افراد مختلف هم میرسد. امروز دعواهای دیگری وجود دارد که آنقدر زیاد است که شاید برای عامه نسل جوان ما، اصلا مسئله جنگ، موضوع اصلی نیست. حادثهای بوده که اتفاق افتاده است، خوب یا بد، به ما چه مربوط؟ ما الان گرفتار آب و نان و تحصیل و آینده خودمان هستیم. این به چه دردمان میخورد؟