هشتمین همایش ملی «نقد و نظریه ادبی» در روز چهارشنبه (۲۳ مهرماه) با سخنرانی حسن صادقی سمرجانی، غلامحسین رحیمی شعرباف، ابراهیم خدایار، محمود فتوحی رودمعجنی، حسن بلخاری قهی، مهدی محبتی مجرد و محمد جعفری قنواتی به میزبانی دانشگاه نیشابور برگزار شد.
تاثیر پذیرش تفکر انتقادی بر سرعت مراحل توسعه
در این همایش حسن صادقی سمرجانی، رییس دانشگاه نیشابور با بیان اینکه به لحاظ تاریخی جوامعی که نقد و تفکر انتقادی را پذیرفتهاند با سرعت و سهولت بیشتری مراحل توسعه را طی کردهاند، گفت: همواره الگوهای پیشرفت جوامع با میزان نقدپذیری و گسترش تفکر انتقادی در میان افراد آن جوامع نسبت مستقیم داشته است.
او سپس با اشاره به نقش مهم نهاد دانشگاه در رواج تفکر انتقادی بیان کرد: در ایران تاسیس مدرسه دارالفنون که بسیاری آن را نخستین دانشگاه مدرن ایران میدانند، نسبت مستقیمی با اندیشه اصلاح زیرساختهای سیاسی و اجتماعی داشته و بهسازی و اصلاح این زیرساختها همواره از مسیر نقد و نقادی عبور میکرده است.
صادقی سمرجانی افزود: از آغاز گام نهادن ایران در مسیر توسعه مسئله تفکر انتقادی و ایجاد بستری برای تصاحب آرا و عقاید همواره مسئله اصلی و بنیادی بوده و حتی همین امروز فراهم کردن فضایی برای ترویج گفتوگوی انتقادی دغدغه اساسی بسیاری از صاحبان فکر و اندیشه است. در ایران تا چند دهه قبل عموما نهادها و رسانههای بروندانشگاهی پرچمدار تفکر انتقادی بودهاند که این امر کاستیها و آسیبهای متعددی را به همراه داشته؛ از جمله فقدان تفکر نظاممند، ناتوانی گوش سپردن به اندیشههای مخالف و انحصارطلبی در ساحت اندیشه و نظر که تفکر نقادانه و گفتوگومحوری را با چالش جدی مواجه میکند.
رییس دانشگاه نیشابور سپس اظهار کرد: در دهههای اخیر خوشبختانه در این روند تغییر محسوسی ایجاد شده و مجددا نهاد دانشگاه مسئولیت خطیر ایجاد فضای گفتوگومحور و نقادانه را بر عهده گرفته تا آنجا که دانشگاه و دانشگاهیان ترویج تفکر انتقادی و انتقال آن را به نسلهای بعدی بخشی از رسالت خود میدانند.
او یادآور شد: بسترسازی نهاد دانشگاه برای وقوع این مهم به دلیل نظاممندی این نهاد و توانمندی در فراهم آوردن فضای مناسب در محوریت بخشیدن به گفتوگو نویدبخش گامهای استوارتر در تداومبخشی به مسیر توسعه است.
تقلید ریشه اندیشیدن را میخشکاند
در ادامه این همایش، ابراهیم خدایار، رییس انجمن علمی نقد ادبی ایران گفت: یکونیم سده از طرح نخستین اندیشههای مدون انتقادی میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۱۹۱-۱۲۵۷ش/ ۱۸۱۲-۱۸۷۸م) در رساله کریتیکا(۱۸۷۱م) گذشته است و آخوندزاده و همفکران او را باید نسل نخست نقد ادبی جدید در ایران به شمار آورد.
او افزود: استاد دکتر زرینکوب در سال ۱۳۳۴ از رساله دکتری خود با عنوان «نقدالشعر، تاریخ و اصول آن»، زیرنظر استاد بدیعالزمان فروزانفر با موفقیت دفاع و در همین سالها آن را با نام «نقد ادبی» منتشر کرد و این کتاب و صاحب آن را میتوان به نسل سوم نقد ادبی در ایران متعلق دانست.
خدایار با اشاره به اینکه ما اکنون نسل پنجم نقد ادبی در ایران هستیم بیان کرد: این نسل از اواخر دهه ۷۰ به این سو در ایران، پرتلاش و گویا خستگیناپذیر به تکاپو افتاده و با راهاندازی مجلات تخصصی، انجمنهای علمی و تأسیس گرایش نقد ادبی در دانشگاهها در پی بنیادگذاری اصول علمی خود است. در کنار همه این موارد، باید به گسترش و نهادینه شدن مطالعات بین رشتهای در حوزه پژوهشهای نقد ادبی (ادبیات با زبانشناسی، هنر، جغرافیا، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و دیگر رشتهها) که به شکلگیری و رشد نگرش انتقادی به سنت و تغییر زاویه دید در مطالعات و میراث ادبی ما منجر شده است، اشاره کرد.
او با یادآوری اینکه مواجهه ما با نقد ادبی در جهان اسلام و غرب، گویا دست کم ۵۰ سال تا رسیدن به مراحل بالاتر رشد زمان نیاز دارد گفت: پژوهشگران حوزه نقد ادبی گفتمان حاکم بر نقد دوره ما را مرحله «در خودنگری و آغاز راه رشد» دانستهاند و این مرحله، دوره گذار از تقلید با عطف توجه عمیق به مبانی فکری و فلسفی شاهکارهای خودی و در نهایت طبقهبندی آنها از یک سو و تلاش برای تثبیت بنیادهای نقد ادبی بومی از سوی دیگر است.
رییس انجمن نقد ادبی با طرح این سوال که چرا چرخ رشد و بالندگی در نقد ادبی در ایران به کندی حرکت میکند و حتی گاهی به عقب برمیگردد اظهار کرد: دلیل این حرکت کند را باید در غیابِ اندیشه و مواجهه مکانیکی با نظریههای جهانی ادبی و دیگر دانشهای انضمامیای جست که تمام آنها ریشه در زمین دیگری دارند.
او همچنین گفت: این فضای رنگ و لعابدار و بزککرده که هر تازهوارد را مبهوت خود میکند و به تقلید وامیدارد در بسیاری از موارد ریشه اندیشیدن را که شرط نخست انتقاد است، میخشکاند و منتقدان را به رخوت و رکود میکشاند. بسیارند مقالات و کتابهایی که نویسندگان آنها با کاربست نظریههای جدید نقد به ادبیات بومی، بدون کمترین بهره از روح انتقادی، به دنیا نیامده به دیار فراموشی میکوچند.
او سپس به بیان دو راه پیش رو برای اینکه فاصله ۵۰ساله خود را در نقد ادبی با جهان جدید سپری کنیم پرداخت و گفت: این دو بازگشت به متن خودی و اندیشیدن انتقادی در آن به منظور کشف عناصر برسازنده ادبیت در آن است. همان راهی که منتقدان جدید در غرب پیمودند و در حال پیمودن آن هستند. اینان بومی اندیشیدند و جهانی شدند و گویا ما غوره نشده میخواهیم مویز شویم. تقلید در دانشهای متعلق به ساحت انسان آغاز راه است نه میانه و پایان آن و ناگفته پیداست که پویندگان این راه هرگز از دانستن میراث جهانی نقد و زبان ویژه آن خود را بینیاز نمیدانند.
رابطه بین میراث بلاغت در گذشته با نظریههای ادبی
در ادامه این همایش محمود فتوحی رودمعجنی، مدرس دانشگاه به بیان رابطه بین میراث بلاغت در گذشته و نسبت آن با نظریههای ادبی پرداخت و گفت: در مقالهای که نوشتهام مجموعه میراث بلاغی را در سه دسته متمایز کردهام که دسته اول میراث بلاغی در قلمرو صناعات است.
او با بیان اینکه صناعات بلاغی همگی شگردها، تمهیدات، صناعات و در واقع ابزارهایی برای اهداف ادبی مانند انتقال معنا، ایجاد تاثیر عاطفی، ترغیب و جلب توجه هستند افزود: دسته دوم شامل تاملات خرد هستند که حاصل کشف و شهودهای اهل ادب هستند و دسته سوم نیز شامل نظریههای مرجع است که نظریات کلان هستند و بر اساس موضوع تعریف میشوند و هرچه دامنه آن وسیعتر باشد کلانتر است.
فتوحی سپس گفت: دانشمندان نظریههای کلان را بیشتر میپسندند چون یک نظریه واحد تمام مسائل را پوشش میدهد ولی معمولا چنین چیزی ممکن نیست.
او همچنین به اینکه در میراث بلاغی و ادبی ما نیز نظریههای ادبی مختلفی وجود دارد اشاره کرد و به شرح نظریه عمود الشعر به عنوان نمونهای از نظریههای مطرحشده که مورد بررسی قرار داده است پرداخت.
این مدرس دانشگاه با بیان اینکه این نظریه هنوز هم در دانشکدههای ادبیات ایران و مصر در میان هواداران ادبیات کلاسیک جایگاه ویژهای دارد گفت: اشراف بر مبانی نظریه عمودالشعر برای خوانش و تفسیر ادبیات کلاسیک ضروری و واجب است. عمود الشعر به عنوان یکی از نظریههای بسیار موثر و مرجع در تاریخ ادبیات فارسی و عربی نقش بازی کرده و همچنان سیطره خود را در بخشهایی از جوامع ادبی ما دارد.
ناقد باید مانند باد به موضوع اشراف داشته باشد
در ادامه حسن بلخاری قهی، رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران گفت: در مفهوم نقد نسبت معنوی و معنایی مشابه در فرهنگ اسلامی و اندیشه یونایی داریم که باید این مفهوم را در هر دو فرهنگ بررسی کنیم و به کاربردهای دیگر واژه نقد و نقد ادبی تامل داشته باشیم.
او با بیان اینکه یکی از رسالههای نخستین تاریخ بشر در باب تبارشناسی واژهها مربوط به یونان است که در آن افلاطون به تبارشناسی واژهها میپردازد، به شرح تبارشناسانه کلمه انگلیسی کریتیک که از آن به واژه یونانی کرنیک بهمعنای تمیز و تشخیص میرسیم پرداخت.
بلخاری سپس بیان کرد: زمانی که نقد وارد حوزه هنری و ادبی شد به این معنا بود که یک اثر را بررسی و آثار خوب را از بد جدا کنیم که این موضوع جانمایه بنیادین مفهوم نقد در فرهنگ غرب و یونانی است.
رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با بیان اینکه ناقد باید مانند باد به موضوع تسلط و اشراف داشته باشد گفت: نه در ذیل متن بلکه مشرف بر متون تعریف میشود و در غیر این صورت موضوعی که مطرح میکند نقد نیست بلکه اظهارنظر است. به ذات در مسئله نقد قضاوت وجود دارد و امکان فرار کردن ناقد از این مسئله وجود ندارد و البته یک منتقد اشرافش را از آشنایی با معیارها بهدست میآورد.
او با بیان اینکه در فرهنگ اسلامی کلمه نقد معادل کریتیک قرار داده شده است افزود: در حوزه فلسفه هنر نیز نخستین مواجهه مترجمان مسلمان با این موضوع باعث خروجی واژه نقد شده است.
بخاری قهی همچنین گفت: هنگامی که مولانا میگوید بشنوید ای دوستان این داستان، خود حقیقت نقد حال ماست آن، نقد در اینجا به معنای تمییز سره از ناسره نیست بلکه منظور قدرت تمثیل حقیقت مکنونی از خفا است و در واقع معنای دیگر نقد در فرهنگ ادبی و عرفانی ما احضار امر مکنون و اظهار امر خفیه است.
او با بیان اینکه هنر و ادبیات در اصل دو صورت از یک حقیقت هستند و گاه به صورت آثار فرمی و حجمی و گاه به صورت آثار کلامی و داستان و شعر ظهور میکنند که ریشه در یک حقیقت دارند اظهار کرد: کارکرد هنر و ادبیات ترجمان امر معقول به فرم زیبای محسوس است و در این ساحت یکی از کاربردهای نقد اینچنین معنا می شود. یک هنرمند و ادیب در خلق اثر یک مسیر عرفانی را طی میکند ولی منتقد باید همین مسیر را طی کند تا آن اثر را درک کند و میبینیم که با مفهوم کریتیکال روبهرو نیستیم بلکه با عروج روحانی روبهرو هستیم.
عقلانیت، فردیت و دموکراسی؛ محورهای اصلی نقد ادبی
مهدی محبتی مجرد، مدرس دانشگاه نیز در این همایش با بیان اینکه باید چگونگی برخورد با نقد ادبی بررسی شود که چرا تاکنون ثمرات روشنی نداشته است، گفت: ما در دو برهه از زمان به تشکیل نقد ادبی پرداختهایم؛ یکی از این دورهها مربوط به قرون سوم تا پنجم است که تمام نیروهای فرهنگی به سمت تشکیل نهضت ملی دینی سوق پیدا کردند و هزاران کتاب در این زمینه نوشتهاند و در دو قرن یادشده طیف وسیعی از متفکران و دانشمندان به دنبال تشکیل نهضتی بودند که در آن از نقد ادبی نتیجه بگیرند.
دانشیار دانشگاه زنجان سپس با اشاره به اینکه در گذشته شخصیت منتقد، شخصیت تعریفشدهای نداشت و همه شاعران و نویسندگان منتقد ادبی محسوب میشدند ادامه داد: به جز گروه خاصی که رسالتی غیر از اشخاص یادشده داشتند به تالیف کتابهایی به صورت دایرةالمعارف در زمینه نقد ادبی پرداختند.
او در ادامه به بیان دیدگاه متفاوت نقد ادبی پرداخت و گفت: قبلا دیدگاهی وجود داشت که مشهور بود و طرفداران خاص خود را داشت و آن مربوط به دوره مشروطه است که در آن دیدگاه هیچ فردی نقد ادبی ندارد، که اگر این مسئله درست باشد با فاجعه عظیمی در آن زمان مواجه بودیم. دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که در آن افراد نقد ادبی خود را دارند اما امروز نقد ادبی مدون و مکتوبی وجود ندارد. اگر بخواهیم به صورت امروزی آثار حافظ مولانا و فردوسی را نقد کنیم دچار خطاهای عظیمی خواهیم شد و اگر نقد را وارداتی بدانیم، وضع بحرانیتر خواهد بود.
محبتی آفت نقد ادبی در اوایل قرن پنجم و قرن ۲۱ رنسانس ایران را تبانی ادبی دانست و افزود: در دوره مشروطه نهضت نقد ادبی شروع میشود که تا امروز جایگاه خود را پیدا نکرده است و همچنان در این زمینه بحرانزده هستیم به طوری که در نقد ادبی گذشته انحراف عظیمی به وجود آمد و آن تبدیل نقد ادبی به نقد بلاغی و در ادامه تبدیل آن به نقد بدیعی بود و در نهایت شمارش صنایع بلاغی، این در حالی است که تفاوت عمدهای بین نقد ادبی و شمارش صنایع ادبی وجود دارد و در نقد ادبی هدف کشف زیباییهای قرآن است.
او بررسی انحراف نقد ادبی را مهم دانست و گفت: باید بررسی شود که نقد ادبی مسلمین که بخش اعظم آن را ایرانیان تشکیل میدهند چرا دچار مشکل شده است؟ به تعبیر دکارت فعالیت در دو نهضت و به نتیجه نرسیدن آن احتمالاً در روش کار مشکل وجود دارد و باید بررسی شود که نقد ادبی ذاتا مشکل دارد، یا نحوه برخورد با آن دچار اشکال است که اگر ذاتا مشکل داشت توان خلق اثر ادبی وجود نداشت و همچنین بررسی مشکل در تحلیل، مهم و ضروری است و برای حل این آسیبشناسی باید نگاهمان به نقد ادبی تغییر کند. همچنین بررسی اینکه نقد ادبی نقدی قائم به ذات است یا قائم به غیر ضروری است.
دانشیار دانشگاه زنجان ادبیات را زیباترین و خلاقترین بخش فرهنگ دانست و گفت: این فرهنگ در بطن اجتماع به وجود میآید، رکن دیگر جامعه سیاست است و نمیتوان نقد ادبی را قائم به ذات تحلیل کرد و اگر تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به وجود نیاید نقد ادبی همچنان دچار مشکل است. از طرفی خود نقد ادبی خود دارای تغییراتی است. ادبیات در عین تاثیرپذیری که نشاندهنده وضعیت اجتماعی است تاثیرگذار هم هست اما تاثیرپذیری آن بیشتر است.
او شرط بررسی نقد ادبی را از سه امر فردیت، عقلانیت و دموکراسی خارج ندانست و ضمن بررسی این سه شرط بیان کرد: مشکل اصلی نحوه تحلیل نقد ادبی در ایران وجود دو عنصر است، اینکه نمیتوان ادبیات را به صورت گسترده دید و آن را امری ایستا به خود دید و باید تلاش شود که سلطه رسانههای جمعی آزاد در برخورد با آثار ادبی شکل گیرد.
مقایسه روایتهای شفاهی و کتبی
محمد جعفری قنواتی، پژوهشگر نیز در این همایش منظور از قصه را نوعی ویژه از داستان در ادبیات کتبی و شفاهی دانست که موضوع آن دینی و با هدف پند و اندرز و ترویج اندیشههای دینی است. او گفت: این نوع داستانی به لحاظ ساختار، کارکرد، منشا و اشخاصی که آن را نقل میکنند با انواع دیگر داستان به ویژه افسانه تفاوت اساسی دارد.
او سپس به بیان تفاوت قصه و روایت پرداخت و در ادامه بیان کرد: معمولا قصهها را افرادی باسواد نقل میکنند و اگر هم شخص بیسوادی نقل کند معمولا این شخص از افراد مجلسدیده است. دانشمندان اسلامی نیز قصه را به مفهوم اخبار گذشتگان به کار بردهاند و در قرآن کریم هم بیشتر به مفهوم اخبار گذشتگان و سرگذشت پیامبران با هدف پند و عبرت آمده است و احتمالا بر همین اساس برخی ادیبان در گذشته اگرچه اصطلاحات قصه، مثل، حکایت و افسانه را به صورت مترادف به کار میبردهاند اما برای این نوع ویژه واژه قصه را به کار میبردهاند؛ مانند مولوی در مثنوی، ناصرخسرو هم بین واژههای قصه و افسانه تفاوت قائل شده و عطار هم میان این دو اصطلاح تفاوت میگذارد.
این عضو هیئت علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی قصههای مکتوب را در متون تفسیری از لحاظ دیدگاههای ناظر به تدوین آنها با یکدیگر متفاوت دانست که در کیفیت نقل داستانهای مختلف تاثیرات بدون واسطه دارد و گفت: این متون از لحاظ نوع روایتگری نیز با یکدیگر تفاوت دارند و برخی از آنان کم و بیش منطبق با شیوهای است که استاد زرینکوب از آن با عنوان سبک بلاغت منبری یاد میکند که شباهتهای بیشتری با ادبیات عامه دارد.
او تصریح کرد: هرچند مواد تشکیلدهنده و منابع روایات متفاوت یک داستان کم وبیش مشخص است اما راویان مختلف داستانها با پس و پیش کردن برخی عناصر و مولفههای قصه روایتهایی دیگرگونه از یک قصه ارائه کردهاند به طوری که یکی از پژوهشگران پنج روایت مختلف از قصه «ایوب» نشان داده است. جنبه دیگر اهمیت این قصهها از لحاظ بینامتنی بودن آنها است که نمونه آن قصه بلوث و جهود است که در تفاسیر ابوالفتوح و کشفالاسرار آمده و مولوی نیز روایتی از آن نقل کرده و ظاهرا قدیمیترین روایت این داستان مربوط به هرودوت است. آنچه نشان میدهد این داستان نه واقعیتی واقعی بلکه واقعیتی داستانی است روایتی است که در «کلیله و دمنه» در باب نزاع بوم و زاغان آمده است. قصه دیگر درباره عیسی و شخص آزمند است که در ادبیات عامه به قصه یابندگان گنجی که یکدیگر را میکشند شهرت دارد و صدها روایت از آن در نقاط مختلف جهان ثبت شده و با کد ۷۶۳ در فهرست آرتامسون طبقهبندی شده و قدیمیترین روایت از آن در تفسیر طبری به عربی آمده است.
محمد جعفری قنواتی تعامل ادب شفاهی و کتبی را یکی از مباحث بسیار جدی و اساسی در ادبیات شفاهی دانست و در ادامه اظهار کرد: از اینکه تعداد روایات شفاهی چاپشده در قیاس با سایر افسانهها بسیار کمتر است نمیتوان نتیجه گرفت قصههای پیامبران در قیاس با سایر داستانها در ادبیات شفاهی و فولکلور رواج کمتری داشته است زیرا به شیوههای مختلف قصههای پیامبران در بین مردم رواج یافته است. اگر افسانههای سحرآمیز یا عاشقانه در شبنشانیها نقل میشده قصههای پیامبران از طریق اهل منبر و واعظان و پردهخوانان رواج مییافته است.
او همچنین بیان کرد: بنابراین با توجه به اینکه عامه نقل این قصهها را ثواب میدانستهاند این قصهها امکان گسترش بیشتری در بین مردم داشته لذا علت این را که تعداد کمی از قصهها ثبت و ضبط شده باید در جای دیگری جستوجو کرد و باید به نگاه پژوهشگران فولکلور مربوط دانست که این روایات را بنا به هر دلیلی یا از اجزای فرهنگ مردم نمیدانستهاند یا در قیاس با انواع داستانی دیگر به آنها اهمیت کمتری میدادهاند و بیشک دیدگاههای ایدئولوژیک به فولکلور بر این موضوع موثر بوده است. آنچه ایننتیجهگیری را تایید میکند برخورد علمی دو تن از پژوهشگران ادب عامه است که در الموت انجام دادهاند و بیش از ۳۰ روایت شفاهی از قصصالانبیا ثبت کردهاند.
جعفری قنواتی در ادامه به بیان نتیجه بعدی قیاس روایات شفاهی و کتبی پرداخت و با ارائه چند مثال گفت: در برخی روایات شفاهی حوادثی نقل میشوند که کاملا وجوه افسانهای دارند که نه فقط در روایات کتبی نیامدهاند بلکه با ساختار ژانر قصه نیز مغایرت دارند.
او مهمترین تفاوت روایات شفاهی و کتبی را اینکه در روایات شفاهی تاکید بر وجه رحمانیت خداوند بسیار بیشتر است عنوان کرد و به ارائه روایتی در اینباره پرداخت.
این عضو هیئت علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در پایان گفت: اندیشه ناظر بر این روایات منطبق است با اندیشههای عارفان ایرانی که در خداوند به جز مهر و لطف چیزی نمیبینند و بر همین اساس است که حافظ میفرماید: از نامه سیاه نترسم که روز حشر/ با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم.