عباس آخوندی در یادداشتی نوشت: از منظر ایده ایران، نگاه به مسائل قومی در این منطقه پذیرش هویت همه اقوام بدون درگیرشدن در مناقشهها و حساسیتهای درونی آنهاست. از این نظر، بیگمان باید هویت قومهای هزاره، تاجیک، ازبک، ترکمن، پشتون و دیگر اقوام در افغانستان به رسمیت شناخته شوند. با این توجه که هویت قومی هیچگاه جای دولت مدرن و مستقر را نمیگیرد. ازاینرو، اصل، پشتیبانی از حاکمیت دولت رسمی فراقومی در افغانستان است. قانون اساسی افغانستان محمل خوبی برای این سیاست است و کشور افغانستان دولت رسمی مستقر دارد. بنابراین، نحوه پذیرش هویتهای قومی، حتی با درک واقعیت خارجی و اینکه دولت رسمی بر بخش گستردهای از سرزمین افغانستان حاکمیت ندارد، نباید منجر به صدمهزدن به دستاورد قانون اساسی افغانستان یا فرایند دولتسازی از مجرای تضعیف دولت مستقر شود. اصل را باید بر شکلگیری و تحکیم دولت-ملت و حمایت از آن گذاشت وگرنه زدوخوردهای قومی را پایانی نیست.در حال حاضر، اقوام برای اثبات موجودیت هویت قومی و مذهبی خودشان در نبردهای ابتدا آزادیخواهانه و سپس فرسایشی هریک در سطح بینالمللی متحدانی انتخاب کردهاند. ازاینرو، جریانها قومی را همراه با پشتیبانان بینالمللیشان باهم باید دید. نکته دیگر آنکه هرچند هویت اقوام یک جنبه مذهبی هم دارد، اما وزنه جهتگیریهای قومی در تمام اقوام حوزه تمدنی ایران از جمله پشتونها که قومی با تبار ایرانی هستند، نسبتبه جهتگیریهای مذهبیشان میچربد.
درست است که طالب تظاهر به جهتگیری مذهبی میکند. اما، در کُنه جهتگیریهایش جنبه قومی میچربد. بنابراین، باید بنیان مذاکره با طالب را با توجه به ماهیت قومیشان، یعنی پشتونبودن گذاشت. گفتوگو با آنان در قالب یک گروه سیاسی ملی، مذهبی و فراقومی در افغانستان یک خطای راهبردی است.
مذاکره با هریک از قومها در وضعیت فعلی در افغانستان پس از چهل سال درگیری همراه با تاریخچهای است که نمیتوان آن را فراموش کرد و نمیتوان از آن پرهیز کرد. درعینحال، باید هوشیار بود که در دام گذشته هم نیفتاد و باید با چشمِ باز راهی به سوی آینده صلحآمیز همراه با آموزش از گذشته گشود. بیگمان نقش سرویس امنیتی و ارتش پاکستان، عربستان و آمریکا را در شکلگیری طالبان نمیتوان فراموش کرد. حمله به کنسولگری ایران در مردادماه 1377 در مزارشریف و شهادت دیپلماتهای ایران هم واقعیتی است که ابعاد آن و میزان دخالت طالبان در آن باید روشن شود. همکاری طالبان با القاعده نیز قابل فراموشی نیست.
اما با همه اینها، یکیدانستن هویت طالبان با وهابیت عربستان یا تصویرسازی از آنان بهعنوان زایدههای سرویس امنیتی پاکستان یا وابستگی مطلق آنان به آمریکا نیز تصویری مطابق واقع نیست. واقعیت آن است که گروهی از رهبران قوم پشتون و لزوما نه تمام آنان در یک همکاری با نهادهای مذکور جریان طالب را در افغانستان سازماندهی کردند و پس از جنگ و گریزهای فراوان اینک در عمل بر بخش قابل توجهی از سرزمین افغانستان مسلط هستند. پیش از این هم پشتونها در دورههایی از تاریخ این سلطه را کسب کرده بودهاند. اینک پرسش اصلی این است که در گفتوگو با طالب، آیا ایران با یک قوم طرف است یا با یک جریان سیاسی ملی یا مذهبی؟ تأکید این قلم بر این است که طرف ایران یک قوم یا بخشی از آن است.
با این توضیح آیا هویت طالبان منفک از آمریکا، عربستان یا سرویس امنیتی پاکستان است؟ هم آری و هم نه. تاریخچه این گروه نشان میدهد که هویت جدید این گروه منبعث از این همکاری است و بهراحتی نمیتوان از آن چشم پوشید. ازاینرو، نقد جدی به توییت آقای شمخانی که آب تطهیر را با یک دیدار بر سر این گروه با پیشینه خشونتبارش ریخت، وارد است. از سوی دیگر، آیا ضرورتا این گروه وابسته به آمریکا و سایر عوامل خارجی است و هیچ تضادی بین آن و آمریکا وجود ندارد؟ چنین قضاوتی نیز دور از واقعیت است. میتوان نشانههای فراوانی از تضاد منافع اخیر بین آن دو یافت و آیا مذهب طالبان که حنفی دیوبند است با وهابیت یکی است؟ پاسخ این هم خیر است. دستکم یک نمونه در تاریخ وجود دارد که حنفیان دیوبندی با تخریب بقاع متبرکه در مدینه با وهابیان مخالفت کردهاند. بنابراین، بازمیگردیم به هویت تاریخی طالب که قوم پشتون است.
در واقع، هویت طالب به اقتضای روزگار به هویت گروه مؤثری از این قوم افزوده شده است. حال با این رویکرد، آیا امکان حذف یک قوم اصیل و تاریخی و با جمعیت قابل توجه از سرزمین افغانستان امکانپذیر است. پاسخ قطعا خیر است. ولی، آیا یک قوم میتواند در این روزگاران سایر قومها را تحت سلطه خود قرار دهد و ماهیت دولت جدید را که ماهیتی ملی است، به ماهیتی قومی تقلیل دهد؟ این هم پاسخش خیر است و بههیچروی ایران نباید زیر بار آن برود. هرچند برخی درگیریهای پیشین در سطح روابط درونقومی و بینقومی کار را دشوار میکند. ولی، بههرروی، باید از گذشته عبرت گرفت و از منظر ملی با اقوام سخن گفت.
ما در منطقهای زندگی میکنیم که در آن دهها قوم زندگی میکنند. سیاست رضاخانی یا آتاتورکی مبنیبر نفی هویت قومی بهمنظور ایجاد هویت ملی شکست خورده است. از سوی دیگر، برابردانستن هویت قومی و هویت ملی، امکان شکلگیری دولتهای ملی را در منطقه از میان میبرد و جنگ بیپایانی را بر آن حاکم میکند. بنابراین، چاره جز پذیرش هویت در سه سطح تمدنی، ملی و قومی نیست. ایده ایران یعنی رویکرد تمدنی به منطقه مبتنیبر فهم مدرن از دولت- ملتهای مستقل و پذیرش تکثرهای قومی است.
به باور این قلم، اگر ایران این سیاست را اتخاذ کند، چه به لحاظ موقعیت جغرافیایی و چه به لحاظ فرهنگی و تاریخی ظرفیت ایجاد امنیت در منطقه را دارد. مشکل ما، از یک سوی، نداشتن یک رویکرد راهبردی است و از سوی دیگر، بیتوجهی به این ظرفیت است. در خلأ رویکرد راهبردی، گروهها به هنگام رویارویی با تغییر مواضع ما گاهی احساس نگاه ابزاری میکنند و واکنش منفی نشان میدهند. در پارهای موردها حق هم دارند. درهرصورت، ما چند صد کیلومتر با افغانستان مرز داریم و باید امنیت خود را حفظ کنیم. بنابراین، یکبار برای همیشه باید رویکرد خودمان را نسبت به مواجهه با مسائل قومی در منطقه اعلام کنیم و به آن پایبند باشیم.