«۱۹ بهمن پنجاهمین سالگرد اقدام مسلحانه در سیاهکل (در استان گیلان) است که گروهی از چریکها با افکار چپ مارکسیستی انجام دادند و هر چند به اهداف مورد نظر نرسید اما کمونیستهای وطنی از آن به عنوان جنبش سیاهکل یا قیام سیاهکل یاد میکردند و به عنوان نخستین حرکت مسلحانه جدی در تاریخ معاصر شناخته میشود.
اعضای گروه «کوه» که به گمان امکان شبیهسازی انقلاب کوبا به رهبری فیدل کاسترو به ارتفاعات و جنگلهای سیاهکل رفته بودند تا مقدمات یک جنبش چریکی تازه را در فضای بستۀ سیاسی اواخر دهۀ ۴۰ خورشیدی فراهم آورند، اقدام خود را در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ انجام دادند و حاصل اگر چه جز به دام افتادن و شکست نبود اما صدایی بلند داشت.
اعضای اصلی گروه هم این جوانان بودند: «اکبر صفایی فراهانی، هوشنگ نیّری، دانش بهزادی، بندهخدا لنگرودی، محدث قندچی، اسحاقی، سماعی و فرهودی»
گروه دیگری هم به عنوان گروه شهر با محوریت «امیرپرویز پویان، احمدزاده و مفتاحی» در تدارک مبارزۀ مسلحانه بود و فردی را به عنوان رابط دو گروه تعیین کرده بود. رابط گروه اما لو رفت و تبلیغات ساواک هم نتیجه داد و روستاییانی که چریکها به عنوان پایگاه اصلی اجتماعی خود روی آنها حساب میکردند به چریکهای کمونیست به چشم کسانی نگاه میکردند که میخواهند زمینهایشان را بگیرند و به اشتراک بگذارند و خود مردم روستا آنها را گرفتند و تحویل ژاندارمری دادند!
چریکها ترجیح دادند به جای عملیات گسترده مورد نظر دست کم رفقای زندانی خود را آزاد کنند تا بعد برای کارهای بزرگتر تصمیم بگیرند اما در عملیات تعقیب و گریز کشته یا دستگیر شدند و اینها اتفاق نیفتاد جز با همکاری کامل مردم روستاها که منجیان یا منجیپنداران خود را دستبسته تحویل ژاندارمری و پلیس میدادند!
البته که تقصیر مردم نبود. محاسبات چریکها اشتباه بود که نه جامعه را میشناختند و نه فضای روستاها را. دو هفته بعد در ۲۶ اسفند نیز شماری از آنان اعدام شدند. حمید اشرف و ۹ نفر دیگر هم بعدتر در درگیری در تهران کشته شدند.
تردیدی نیست که ۸ سال بعد انقلاب ایران نه با قیامهای مسلحانه و ترورهای پراکنده که با خیزش مردمی و با کمترین تلفات در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید. در راهپیماییهای آن سال هم مردم چندان از قربانیان سیاهکل یاد نمیکردند و مقالات متعدد روزنامۀ کیهان که به دست نیروهای چپ افتاده بود و نقش کمونیستها را پررنگ جلوه میداد نیز نباید در بررسیهای تاریخی گمراهمان کند؛ کما این که وزن اجتماعی آنها در انتخابات سال ۵۸ مشخص شد.
اما اینها یک سوی ماجراست؛ چرا که در سالهای اخیر باب شده که برخی به تمسخر قیام سیاهکل میپردازند و آن را عملیات بچهگانهای توصیف میکنند که هیچ توفیقی نداشت و تنها موجب فشار بیشتر ساواک به زندانیان سیاسی شد و این که کافی است وضعیت زندانیان سیاسی قبل از ۴۹ با بعد آن مقایسه شود. رفتارها خشن شده بود و از این پس به منتقدان به چشم تروریستهای مسلح نگریسته میشد.
با این همه اگر سیاهکل، عملیاتی کودکانه و بدون برنامهریزی دقیق بود و مردم نیز همکاری نکردند چرا طی این ۵۰ سال دربارۀ آن بسیار گفته و نوشته شده است و مهمتر از آن چرا اقتدار ساواک را زیر سؤال برد و نماد شد؟ نه برای مذهبیها که دست کم برای چپها که کم هم در زندان و قرار و عملیات کشته ندادند.
مرگ آن جوانان که رؤیاهایی در سر داشتند و میپنداشتند روستا به روستا مردم به آنان میپیوندند، البته تأسفبار است و شگفتآورتر این که در سال ۱۳۶۰ کمونیستهای آمل هم میخواستند از جنگل قیام کنند و یک لحظه با خود نیندیشند که وقتی در رژیم پهلوی موفق نشدند و مردم به سینۀ کمونیستها دست رد زدند، این اتفاق چگونه در جمهوری اسلامی ممکن بود؟
دربارۀ ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ آسان است که در جای گرم و نرم و پای کامپیوتر آرمانهای جوانانی را که میتوانستند با اتمام تحصیلات در بهترین دانشگاههای ایران آیندۀ مناسبی را برای خود رقم بزنند به سُخره بگیریم یا تصور کنیم موجوداتی مثل نیروهای داعش و القاعده در روزگار ما بودهاند؛ حال آن که میدانیم دغدغۀ مردم داشتند و اگر وسیله را به غلط برگزیدند اصل دغدغه را نمیتوان انکار کرد.
برای آن که بدانیم جنس آنان با تروریستهای امروزی تا چه حد متفاوت بود آن چه روزنامۀ کیهان دو سال بعد و در مرداد ۱۳۵۱ دربارۀ «احمد زیبرم» - که چریکی چون آنان بود - نوشت، گویاست: «او که به خانهای در نازیآباد پناه برده بود وارد خانه که شد به زن خانه گفت: چادرت رابه من بده. پول چادر را هم داد و گفت: زود به زیر زمین برو تا حین تیراندازی به شما و فرزندت آسیب نرسد!»
محمد بلوری، روزنامهنگار کهنهکار ایرانی، در خاطرات خود آورده که یکی از تأثیرگذارترین گزارشهای او همین بوده و چون با تبلیغات ساواک دربارۀ چریکها منافات داشت با مدیر کیهان تماس گرفتند و گفتند کمونیستها به روزنامه نفوذ کردهاند و کار به احضار به خانۀ شمارۀ ۱۰ و بازداشت و محرومیت و مدتی ممنوعالقلمی هم کشید. البته بیشتر به این خاطر که رادیو بغداد که در آن زمان علیه رژیم شاه برنامه پخش میکرد بارها به آن استناد کرد. احمد شاملو هم شعر «میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد» را با الهام از آن سرود.
جدای اینها اگر اینها تروریست و آدمکُش بودند و باید به سبب خونهایی که ریخته بودند مجازات میشدند چرا بیژن جزنی را کشتند که مدتها قبل از قیام سیاهکل دستگیر شده بود و شعر میگفت و نقاشی میکرد و تاریخ مینوشت و اتهام هیچ قتل و حتی هیچ اقدام تروریستی دیگری را نتوانستند ثابت کنند و دفاع او در دادگاه چنان حقوقی و غیر ایدئولوژیک بود که نتوانستند بیش از چند سال حبس برای او و همفکران او ببُرند. با این حال زندان آنان که تمام شد روی تپههای اوین، او و ۸ زندانی دیگر را ناجوانمردانه کشتند و به دروغ ادعا کردند حین فرار کشته شدهاند و تیتر روزنامه شد.
با این اوصاف دربارۀ ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ و آن چه در جنگلهای شمال ایران اتفاق افتاد میتوان گفت محاسباتشان نادرست بود اما فضای اختناق را شکستند. عملیات به شکست انجامید اما در ذهن مردم تروریستها و آدمکشهای مزدور بیگانه تصور و تصویر نشدند.
ریشۀ انقلاب ایران را ... البته نمیتوان قیام سیاهکل دانست اما:
اگر شکستی کامل و کاری بیحاصل بود که هیچ تأثیری نداشت چرا گفته میشود فیلم «گوزنها»ی مسعود کیمیایی که نقطۀ عطف سینمای ایران است (شاخهای گوزن استعاره از درخت و جنگل/ بازی فرامرز قریبیان را هم به یاد آورید) یا ترانۀ «جمعه» با صدای فرهاد مهراد و ترانهای که شهیار قنبری سرود و ترانۀ جنگل (سرودۀ ایرج جنتی عطایی و آهنگسازی بابک بیات) تحت تأثیر آن اتفاق بوده است؟
ترانۀسُرا در مصاحبهای گفته است این که اینها به کمک روستاییها رفته بودند و آنان را تحویل ژاندارمری دادند مرا به غلیان آورد.
اگر سیاهکل در نطفه خفه شده بود چرا کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور با گرایش چپ، غیر قانونی اعلام شد و دانشگاه ها را یک هفته تعطیل کردند؟
از این منظر میتوان گفت هم ساواک و دستگاه تبلیغاتی شاه که چریکهای سیاهکل را یک مشت تروریست وطنفروش و لایق کشتن و اعدام توصیف میکرد، هم برخی نوشتههای این سالها که از آنان دُنکیشوتهای ابلهی تصویر میکند که به جنگ آسیابان رفته بودند، هم چریکهای فدایی خلق که در اوج انقلابی که به نام خدا و با الهام از رهبری دینی درگرفته بود تاریخ و انگیزه و انگیختۀ کمونیستی میساختند هیچ یک حاقِ واقع را نگفتهاند.
حاقِ واقع به گمان این قلم این است: حرکت آنان، سکوت را شکست و هیمنۀ ساواک را به چالش کشید. تا کسی آن فضا را درک نکرده باشد نمیتواند دریابد که سلاح در دست گرفتن چه میزان فداکاری میخواسته است.
از سوی دیگر بیشک بر فضای فکری و هنری و دست کم روشنفکری تأثیر گذاشت و چنان بیم و نگرانی به جان ساواک انداخت که از بازگشت بیژن جزنی به جامعه ترسیدند و روی تپههای اوین او را کشتند و اگر فعالیت چریکها تروریستی بود، کشتن چند زندانی پس از سپریکردن محکومیتشان را چه میتوان نامید؟ انگ تروریسم آیا تنها آنان را میبرازد و قاتلان آنها را نه؟
اشتباه نشود. این نوشته هرگز برای اسطورهسازی از آن چریکها و ادعای تأثیرگذاریشان بر انقلاب ۵۷ نیست. در اوج انقلاب هم برای من جاذبه نداشت چه رسد به حالا که تشت کمونیسم روسی که نسبتی با دموکراسی و انسانگرایی ندارد از بامها افتاده است و چریکهای کمونیست که سهل است روش مجاهدین خلق هم به نتیجه نمیرسید.
کافی است به یاد آوریم که رهبران زندهماندۀ این سازمان که ۳۰ دی ۱۳۵۷ و به عنوان آخرین گروه زندانیان سیاسی از زندان آزاد شدند تنها یک روز بعد و در پیامی خطاب به رهبر فقید انقلاب و در متنی یک صفحهای با امضای «از طرف مجاهدین رهاشده از بند: مسعود رجوی ـ مسعود خیابانی» و با عنوان «محضر مبارک مجاهد اعظم حضرت آیتالله خمینی» تصریح کردند: «ما آزادی خود را مدیون مجاهدات و جانفشانیهای خلق رزمنده و ستمکشیدۀ ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار و سازشناپذیر هستیم.» این دو همان روز (اول بهمن ۱۳۵۷) در پیام خود به یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین، هم نوشتند: « ... در میهن خونبارمان، جنبشی بزرگ به راه افتاده و قائد پرافتخار آن - امامِ مجاهدِ اعظم خمینی - بارها بر قطع هر گونه رابطه با اسرائیل پای فشرده است.»
غرض، بیان سه نکته دیگر است:
اول این که نسل تازه بداند ۵۰ سال پیش کسانی در قالب گروههای مختلف و برخی با روشهای نادرست جان خود را کف دست گذاشته بودند تا به گمان خود برای امت، ملت، خلق یا هر مفهوم دیگر کاری کنند. هر چه بودند و هر چه کردند برای منافع شخصی نبود.
در هر داوری این واقعیت را نباید نادیده انگاشت و دلیل این که اتهامات سیاسی و مطبوعاتی را به دادگاههایی با حضور هیأت منصفه میسپارند این است که دغدغه اجتماعی داشتهاند و باید دید وجدان عمومی هم آنان را مجرم میداند یا نه.
وجه سوم و آخر هم این است که آری، سیاهکل شکست خورد و به هیچ جا هم نرسید. هیچ کار مسلحانهای به جایی نمیرسد؛ آن هم از نوع کمونیستی. هنر اما آن حرکت را زنده نگاه داشت. فیلم کیمیایی و صدای فرهاد ... افسوس که هنر در فضای استبدادی به جای ستایش زندگی باید به مرگ بپردازد و اگر چنین است چرا قربانی را سرزنش کنیم؟
بازخوانی آن رخداد را از منظری دیگر هم میتوان نگریست. یک چهرۀ مشهور سیاسی میگفت من در سن فرزند جوان خودم که بودم میخواستم جهان را تغییر دهم. پسرم اما به تغییر محلهمان هم فکر نمیکند. تمام دنیای او فضای مجازی است!»
منبع: عصرایران/ مهرداد خدیر