ظهر یکشنبه ۱۹ بهمن ماه زن جوانی با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و وحشتزده خبر از کشته شدن مادرش داد. پس از این تماس گروهی از ماموران پلیس راهی محل حادثه که طبقه سوم ساختمانی در جنوب تهران بود، شدند. ماموران وقتی قدم در آپارتمان گذاشتند با جسد زنی روبه رو شدند که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود و بازپرس جنایی تهران را خبر کردند.
طولی نکشید که محمد وهابی، بازپرس شعبه دوم دادسرای جنایی تهران به همراه تیم تجسس پلیس آگاهی در محل حادثه حاضر شدند و تحقیقات خود را آغاز کردند. مقتول حدودا ۵۶ ساله بود که جسدش در آشپزخانه افتاده بود. فردی که گزارش این جنایت را به پلیس اعلام کرده بود دختر جوان مقتول بود که در تحقیقات گفت: مادرم با برادرم زندگی میکرد. من ازدواج کرده ام و معمولا هر روز تلفنی با مادرم صحبت میکنم، اما از دیشب هرچه به مادرم زنگ میزدم جواب نمیداد. به موبایلش پیام دادم، اما جوابی دریافت نکردم. صبح مجددا زنگ زدم، اما کسی جواب نداد و نگرانیم بیشتر شد. همین باعث شد تا برای سرکشی خودم را به مقابل خانه مادرم برسانم.
وی ادامه داد: وقتی رسیدم و زنگ زدم کسی در را باز نکرد. دیوانه وار با مشت به در میکوبیدم و دلشوره عجیبی به جانم افتاده بود. مطمئن شدم که بلایی بر سر مادرم آمده است تا اینکه برادرم سپهر در را باز کرد. تعجب کردم و از او سراغ مادرم را گرفتم. سپهر جوابی نداد و من وحشت زده او را کنار زدم و قدم در خانه گذاشتم. شروع کردم به دنبال مادرم گشتن تا اینکه با جسد او در آشپزخانه مواجه شدم. برادرم مدتها بود که مشکلات روحی داشت و تحت درمان بود و حتی مدتی در بیمارستان روانی بستری شده بود، با این حال هرگز فکرش را نمیکردم به مادرم آسیبی برساند.
قاتل در محل جنایت
گفتههای دختر مقتول نشان میداد که کسی جز پسر مقتول، عامل این جنایت نیست. او که در محل جنایت حضور داشت دستگیر شد. از سوی دیگر با دستور بازپرس جنایی جسد مقتول که به گفته پزشکان حدود ۱۳ ساعت از مرگش میگذشت به پزشکی قانونی انتقال یافت. متهم ۲۷ ساله نیز بازداشت شد و در بازجوییها به قتل مادرش اقرار کرد و با دستور بازپرس جنایی برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی منتقل شد تا مشخص شود که هنگام قتل، جنون داشته یا نه.
به خاطر پول سیگار
متهم به قتل دیروز برای انجام تحقیقات به دادسرای جنایی تهران انتقال یافت. او رفتارعجیبی داشت و با خونسردی جزییات قتل مادرش را شرح داد. میگفت که بعد از قتل به اتاق خواب رفته و خوابیده است. با این حال تا صبح چند بار به جسد مادرش سر زده و بعد به اتاق برگشته و خوابیده تا اینکه با صدای زنگ در و فریادهای خواهرش بیدار شده است. در ادامه گفتگو با او را میخوانید.
انگیزه ات از قتل مادرت چه بود؟
پول میخواستم، پول خرید سیگار، اما مادرم به من پول نمیداد. همیشه همینطور بود هر وقت پول میخواستم سیگار یا مثلا غذا بخرم مخالفت میکرد. مادرم با من لجبازی میکرد، مرا قبول نداشت. شاید باورتان نشود، اما برای من غذا درست نمیکرد. مثل بچهها میخواست با من لج کند.
چرا؟
نمیدانم. همیشه برای خودمم هم سوال بوده که چرا با من لجبازی میکرد.
زمان حادثه چه اتفاقی افتاد؟
آن شب مادرم رفته بود بیرون. نمیدانم کجا رفته بود، اما حدود ۹ یا ۱۰ شب بود که به خانه برگشت. به او گفتم پول بده تا بروم سیگار بخرم، اما اصلا صدای مرا نشنید. دوباره تکرار کردم و وقتی دیدم حاضر نیست پول به من بدهد عصبانی شدم. با هم درگیر شدیم. او به من فحاشی کرد. در آن لحظه مادرم داخل آشپزخانه بود و من هم وارد آنجا شدم. در کابینت را باز کردم و چاقویی برداشتم. ناگهان مادرم به سمتم حمله کرد و من نمیدانم چه شد که با ضربات متعدد چاقو جانش را گرفتم.
بعد از آن چه کردی؟
دستم خونی شده بود. آن را شستم، چاقو را هم شستم و بعد خوابیدم!
خوابیدی؟!
خسته بودم، قرص خواب خورده بودم و خوابم میآمد.
حواست بود که چه کاری کرده بودی؟
نمیدانم. مادرم خون آلود در آشپزخانه افتاده بود و من به اتاقم رفتم تا بخوابم. فورا خوابم برد و حدود ۱۰ صبح بیدار شدم. رفتم به مادرم سر زدم، اما او بی حرکت افتاده بود. دوباره به اتاقم رفتم و خوابیدم. تا ۱۲ ظهر که خواهرم رسید باز هم به او سر زدم. اصلا نمیخواستم باور کنم که مادرم دیگر زنده نیست. برای همین بود که به روی خودم نمیآوردم که چه اتفاقی افتاده است. همه اش به خودم میگفتم که چند ساعت بعد خودش بلند میشود.
یعنی اگر خواهرت نمیرسید به کسی خبر نمیدادی؟
اصلا در حال خودم نبودم. خواهرم چند باربه خانه زنگ زده بودم، اما من متوجه نشده بودم. ظهر هم آنقدر با مشت به در کوبید که از جا پریدم و در را باز کردم. او با جسد مادرم که مواجه شد وحشت زده به پلیس زنگ زد.
دارو مصرف میکنی؟
یادم میآید که در گذشته مدتی در بیمارستان بستری بودم. در حال حاضر هم شبها با قرص خواب میخوابم. یعنی اگر قرص نخورم خوابم نمیبرد.
پیش از این هم با مادرت درگیر شده بودی؟
نه اصلا. این اولین بار بود. تمام این مدت با هم زندگی میکردیم و مشکلی نداشتیم. آن شب همه چیز ناگهانی رخ داد و خیلی پشیمانم. اصلا باورم نمیشود که مادرم را کشته ام. راستش خیلی دلم برایش تنگ شده است. چه اشتباهی مرتکب شدم، یعنی دیگر مادرم را نخواهم دید؟