مهدی شیرزاد، عضو سابق شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان، در گفتگویی به بیان نکاتی پیرامون نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان، نامه اصلاح اصلاحات به خاتمی و ... پرداخته است. مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید
به عنوان اولین سؤال، نظرتان را راجع به تشکیل نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان بگویید.
قبل از هر چیز تأکید میکنم که آن چه بیان میشود نظرات شخصی بنده است و ارتباطی با مواضع حزب اتحاد ملت ایران اسلامی ندارد. مواضع حزب، توسط سخنگو و دبیرکل بیان میشود.
اصلاحات یک جریان اجتماعی ریشه دار است که با یک نگاه تاریخی میتوان تبار دال های مرکزی گفتمان آن را تا صدر مشروطه واکاوید. گفتمان اصلاحات، هم از تحولات فلسفی و علمی و فناورانه عصر جدید متأثر بوده و هم از تغییرات اجتماعی و تحولات تاریخی جامعه ایران. از این رو میتوان آن را به لحاظ سیاسی به بن بست رساند، میتوان رمق آن را گرفت و صدای آن را نشنید، ولی نمیتوان آن را از عرصه حیات اجتماعی ایران حذف کرد.
اما فارغ از این نگاه تاریخی و اجتماعی که البته ضرورت دارد، بیش از پیش به آن پرداخته شود طلیعه جریان سیاسی که امروز تحت نام اصلاح طلبی در سپهر سیاست ایران شناخته میشود، به دوم خرداد ۷۶ و شروع ریاست جمهوری سید محمد خاتمی باز میگردد. نقش متمایز خاتمی در رهبری این جریان سیاسی غیر قابل کتمان است. خاتمی همچنان کاریزمای بالای اجتماعی دارد و همچنان، میزان تأثیرگذاری او از مجموع احزاب و چهره های اصلاح طلب، با فاصله، بیشتر است. به نظر من، نسبتی که بین او و اصلاح طلبان برقرار است، بیش از هر چیز، مقوم ساختار کنونی این جریان سیاسی است.
تا پیش از دوم خرداد ۷۶، نیروهایی که جناح چپ سیاست ایران را تشکیل میدادند، عبارت بودند از مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی معلمان، خانه کارگر، مجمع نیروهای خط امام و چند تشکل و گروه دیگر. تا آن جا که به خاطر دارم، حدود ۹ تشکل بودند. بعد از دوم خرداد، شورای هماهنگی جبهه دوم خرداد، ابتدا ۱۶ تشکل بودند و بعد به ۱۸ تشکل رسیدند. امروز، نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان، حدود ۳۰ حزب و تشکل دارد.
به نظر میرسد ریشه این روند زایشی تشکل در جریان اصلاحات، متأثر از این است که افراد به این جمعبندی رسیده اند که برای بهره مندی از کیک قدرت، به جای کار تشکیلاتی و فراهم آوردن پایگاه اجتماعی و سبد رأی و نیرو و قدرت اجتماعی، باید به نوعی بر خوان کاریزمای خاتمی بنشینند. به دیگر سخن، تمام سامان جریان سیاسی اصلاحات، بر مدار خاتمی است و به محض این که این نقطه کانونی قادر به ایفای نقش نباشد، این سامان سیاسی از هم خواهد پاشید. این، بزرگترین تهدید جریان اصلاحات است! معنای این سخن، عبور از خاتمی نیست! از نظر بنده، عبور از خاتمی در شرایط سیاسی و اجتماعی امروز ایران، نه ممکن است و نه مطلوب! سخن اینست که باید به فکر بازتولید سرمایه اجتماعی خاتمی بود؛ باید سرمایه شخصی او را به سرمایه ای نهادی تبدیل کرد. هر چه پیشتر می رویم کمتر میتوانیم به دلیل شرایط سنی و جسمی آقای خاتمی از ایشان انتظار کنشگری داشته باشیم.
عامل دوم، بسته بودن راه ورود اصلاح طلبان به قدرت است. اگر نیروهای حزبی اصلاح طلب امکان ورود به قدرت را مییافتند، احتمالا برخی از آنها در مناصب حکومتی مشغول به کار میشدند و جا باز میشد که نیروهای تازه نفس تر و جوانتر در سلسه مراتب حزبی رشد کنند و کرسی های حزبی را اشغال کنند. ولی وقتی ژنرال های حزبی، صندلی دیگری غیر از صندلی حزبشان برای نشستن ندارند، و بازنشستگی هم در قاموسشان نیست، جایی برای سربازان و دیگران نخواهد بود! نتیجه این میشود که آنانی که یک لنگه پا ایستاده اند، برای این که عنوانی پیدا کنند و بر صندلی بنشینند، به صرافت میافتادند که تشکل جدیدی تأسیس کنند و پس از مدتی نیز به عضویت شورای هماهنگی اصلاح طلبان در میآیند. اینست که دو، سه حزب جوانان و چند حزب زنان سر بر میآورد؛ از دل سازمان مجاهدین انقلاب و جبهه مشارکت و ... ، چند حزب و تشکل زاده میشود؛ حامی پروری و مجیزگویی و آویزان این و آن بودن، باب میشود.
عامل سوم، توهم "خود، ژنرال پنداری" برخی افراد و سندرم "شهوت بر صدر نشینی" است. عدهای، فقط وقتی هستند، که نفر اول باشند! کار تیمی و سخنگویی و هماهنگی و تسهیلگری و ... معنایی ندارد! فقط رهبری است و ریاست! همین است که در سنوات گذشته، ریاست شورای هماهنگی اصلاحطلبان، هر سه ماه یک بار، چرخشی بوده است. چون همه خود را رییس میدانند. فلان عضو حزب A، اگر قرار بر ماندن در حزبش بود، در بهترین حالت، عضو شورای مرکزی میماند، اما انشعاب میکند و میشود رییس شورای مرکزی، یا دبیرکل حزب تازه تأسیسشان و بعد هم از همان موضع، او یا نمایندهاش، عضوی از نهاد هماهنگ کننده اصلاح طلبان میشود. کار تیمی فقط با افرادی معنا مییابد که دربست و صد در صد او را قبول دارند. حاضر نیست با کسی کار کند که ۶۰ درصد، ۸۰ درصد با او اشتراک نظر دارد.
عوامل دیگری را نیز میتوان بر شمرد. ولی تقریبا به ضرس قاطع میتوان گفت، این تشکل زایی، نه پشتوانه تئوریک دارد، نه منشأ تحلیلی و نه بر مبنای پروژه سیاسی خاصی شکل گرفته است!
شکل گیری شورای هماهنگی یا نهاد اجماع ساز در چنین بستری است. اگر امکانی وجود داشت و خاتمی می توانست همزمان از چند لیست انتخاباتی حمایت کند، قطعا ما با دو یا سه مجموعه از احزاب اصلاح طلب مواجه می شدیم! آنها چارهای ندارند و مجبورند که در قالب یک نهاد اجماع ساز کنار هم بنشینند! چون خاتمی، تنها از یک لیست می تواند حمایت کند!
البته، این، کارکرد دارد و به خصوص در ایام انتخابات، فضای سیاسی کشور را دو قطبی میکند و در فضای دو قطبی، احتمال برنده شدن اصلاح طلبان بیشتر است. به همین سبب، دولت پنهان همه تلاشش را به کار میگیرد تا با احضار و تماس با همان نمایندگان احزاب یک نفره و چند نفره، بر تصمیمات نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان اثر گذارد و اجازه ایجاد انسجام و هماهنگی بین آنها را ندهد.
در چنین بستری، نفس تشکیل نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان یک دستاورد و موفقیت است.
شما جزو کسانی بودید که حدود دو سال قبل، همراه ۱۰۰ نفر از جوانان اصلاح طلب نامه ای به خاتمی نوشتید که به نام نامه "اصلاح اصلاحات" معروف شد. پس از آن نامه بود که خاتمی، شما و دو نفر دیگر از امضا کنندگان آن نامه را نیز به عنوان اشخاص حقیقی به عضویت شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان در آورد تا موضوعات مطرح در آن نامه را پیگیری کنید. آیا توانستید اصلاحات را اصلاح کنید؟
ساختار قدرت و دولت در ایران، به گونه ای است که معمولا اپوزیسیون خود را نیز به رنگ خود در می آورد! بسیاری از ادم های که در زمین گیر کردن اصلاحات مؤثر بوده اند، در کندی اصلاح اصلاحات نیز مؤثرند!
فکر میکنم پاسخ این پرسش، تا حد زیادی در مطالبی که در پاسخ سؤال قبل عرض کردم مستتر است.
تقریبا تا نیم ساعت پس از اولین جلسه ای که در شورای عالی، حضور پیدا کردم، در شوک بودم! درست مثل کسی که در تصادفی شوکه شده است. پیش خودم درگیر این مسأله ذهنی بودم که "من، بیش از ۲۰ سال پوستر چسبان جریان اصلاحات بودم. چگونه است که بسیاری از افرادی که پشت این میز نشسته اند و این جوری از موضع رهبری جهان اسلام (!) داد سخن میدهند را ندیده ام و نمیشناسم؟!"
ما به دنبال تشکیل پارلمان اصلاحات بودیم؛ نگاه مان این بود که احزاب، متناسب با وزن شان، در شورای عالی اثرگذار باشند؛ در پی ساز و کاری بودیم تا نظر بدنه جریان اصلاحات، در تصمیمات شورای عالی دیده شود و همچون بسیاری از کشورهای دموکراتیک، ایده هایی چون برگزاری انتخابات مقدماتی، اجرا شود تا اصلاح طلبان با آگاهی نزدیک به واقعتری وارد انتخابات شوند.
خیلی زود فهمیدیم که منظور ما از پارلمان اصلاحات فرسنگ ها فاصله دارد با آنچه دیگران از پارلمان اصلاحات مراد میکنند. آنها به نوعی دنبال این بودند که همان شورای عالی ضربدر ۱۵ شود، و احزاب وزن برابر داشته باشند و ... . تقریبا واضح بود که خروجی پارلمان اصلاحات آنها چیزی جز ایجاد شکاف و تعارض بی فایده در جریان اصلاحات نخواهد بود. این، مهمترین خواست دولت پنهان بود که به روشنی برای آن تلاش میکرد! ضمن این که پارلمان اصلاحاتی که احزاب چند نفره دنبال میکردند، اسم رمز پروژه حذف خاتمی از عرصه سیاست ایران بود!
مانع مهم دیگر این بود که عملا تصمیم نهایی اصلاح طلبان، در شورای عالی گرفته نمیشد. عموما گعده ها و حلقه هایی بودند که مؤثرتر بودند؛ بدون این که در موقعیت پاسخگویی باشند. یعنی در اینجا نیز انطباقی بین ساختار حقوقی و ساختار حقیقی قدرت نبود. یکی از مهمترین دلخوریها و گلایههای دکتر عارف که حتی در استعفای او از شورای عالی نیز مؤثر بود، همین مسأله بود.
بر این مبنا، از نظر بنده، مهمترین ویژگی مثبت نهاد اجماع سازی که اخیرا تشکیل شد، همین است که تقریبا اشخاص ذی نفوذ جریان اصلاحات به عضویت آن در آمدند. پدرخوانده های اصلاحات، امروز در موضع پاسخگویی اند و مجبورند مسؤولیت تصمیماتشان را بپذیرند. به بیان دیگر، ساختار حقوقی و حقیقی اصلاحات بیش از گذشته بر هم منطبق شد.
به رغم همه این مشکلات، با تلاش بسیار و رایزنی های فراوان، طرح "سرا" (سامانه رأی سنجی اصلاح طلبان) با رأی نسبتا بالایی در شورای عالی به عنوان ساز و کار اصلاح طلبان برای رسیدن به لیست واحد در انتخابات مجلس یازدهم تصویب شد. اما متأسفانه با تنگ نظری شورای نگهبان، با قلع و قمع اصلاح طلبان، اساسا گزینه ای برای حضور اصلاحطلبان در انتخابات باقی نماند و به همین دلیل هم اجرای طرح سرا منتفی شد. ایده ما این بود که با اجرای سرا در انتخابات مجلس، زمینه ای ایجاد میشود که خود نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان نیز با ساز و کارهای دموکراتیکتری تشکیل شود که عملا راه رسیدن به این هدف نیز مسدود شد. با این حال، نفس تصویب سرا در شورای عالی یک موفقیت بود و کمترین فایده آن اینست که برای استفاده از آن در انتخابات های پیش رو، احتمالا انرژی کمتری نیاز خواهد بود.
یکی از انتقادات، در خصوص نحوه انتخاب اشخاص حقیقی عضو نهاد اجماع ساز بود. اساسا نفس شکل گیری ترکیبی نهادی متشکل از اشخاص حقوقی و حقیقی، به این بر میگردد که متأسفانه هنوز ساز و کاری برای تعیین وزن واقعی احزاب عضو وجود ندارد. از این رو در دوره قبل، آقای خاتمی برای بالانس کردن نیروها، با استفاده از ابزار انتصاب اشخاص حقیقی، سعی کردند، وزن احزاب را متعادل کنند. در این دوره، به جای این که اشخاص حقیقی توسط آقای خاتمی منصوب شوند، کمیتهای ۹ نفره متشکل از ۵ نماینده از شورای هماهنگی و ۴ نماینده از طرف آقای خاتمی وظیفه بررسی و تعیین اشخاص حقیقی را بر عهده گرفت. این هم، یک گام به پیش است.
اخیرا نامه سرگشادهای توسط برخی جوانان اصلاح طلب منتشر شد، که شما هم آن را امضا کردید. این نامه چه فرقی با نامه اصلاح اصلاحات دارد؟
تقریبا هیچی. تأکید دوباره ای بر همان حرف هاست.
فایده این تکرار چیست؟
اصلاح اصلاحات نیز، مثل خود اصلاحات، تدریجی و گام به گام است. اصلاح اصلاحات یک شعار نیست. یک ضرورت حیاتی برای این جریان سیاسی است. نمیتوان از مطالبات آن صرف نظر کرد.
عده ای می گویند کشور دچار مشکلات جدیتر و بنیادی تری است. در چنین شرایطی طرح اصلاح اصلاحات، طرح یک بحث فرعی و فاقد اولویت است. پاسخ شما چیست؟
بله، من هم بسیار شنیدهام که عدهای میگویند: خانه از پای بست ویران است/ خواجه در بند نقش ایوان است!
خیلی خلاصه میتوان این گونه پاسخ داد که هر سناریویی که برای آینده ایران، همین آینده نزدیک، متصور باشیم، وجود و حضور یک نیروی سیاسی متشکل در سپهر سیاست ایران، تعیینکننده خواهد بود. از این منظر، تقویت انسجام جریان اصلاحات و بر طرف کردن ضعف های تشکیلاتی و بازنگری و احیای گفتمان آن، از منظر منافع ملی و حفظ تمامیت ارضی و تقویت امنیت ملی، یک ضرورت است. متأسفانه این را رقیب ما نمیفهمد. ثمره حذف اصلاح طلبان از قدرت و تلاش برای یکدست کردن حاکمیت، افزایش فساد، آن هم فساد سیستماتیک و بعضا ساختاری، ناکارامدی مفرط بروکراسی حاکم، فقر نظرات کارشناسی در ساختار اجرایی، اتلاف و حیف و میل منابع، و رواج دروغ و ریا و تزویر و چاپلوسی و انواع رذایل اخلاقی بوده است.
انتقاد شما به چیست؟
درست است که در تیتر آن نامه نوشته شده بود نامه جمعی از جوانان اصلاح طلب، اما بنده شخصا خود را جوان نمیدانم. جوانی تعریف دارد. در جمعیت شناسی، جوان کسی است که بین ۱۵ تا ۳۰ سال، سن داشته باشد. ما الان وارد میانسالی شده ایم. پدر من، ۳ سال از الان من بزرگتر بود که نماینده مجلس ششم شد. بعد هم به عنوان رییس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس انتخاب شد.
واقعا مایه تأسف و شرمندگی است که نسل قبل، حاضر نیست، عرصه را برای افراد پر انرژی و تازهنفس باز کند و مدام متناسب با سن خودشان، سن جوانی را بالا میبرند، به گونهای که برخی آن را تا ۵۰ سالگی تعمیم میدهند! شخصا با هر گونه سهمخواهی و گدایی کرسی برای زنان و جوانان مخالفم! از نظر من، نسل قبل، با تعارف و خواهش، عرصه را باز نخواهد کرد.
امروز، رهبری، خود پرچمدار جوانگرایی هستند؛ این موضوع را کم و بیش، هم در انتصابات اخیر ایشان میبینیم، هم در فرمایشاتشان. از این رو، اصولگرایان در موقعیت بهتری نسبت به اصلاح طلبان قرار دارند.
متأسفانه چه در ۸ سال دولت احمدی نژاد، چه در ۸ سال دولت روحانی، راه برای ورود جوانان اصلاح طلب به ساختار اجرایی کشور و کسب تجربه، بسته بود. منظورم این نیست که فرد بی صلاحیت و بی کفایتی به مقام و منصب در دولت برسد. اصلا و ابدا. بلکه حرف اینست که کسی به دلیل دیدگاه سیاسی اش از فرصت رشد محروم نشود. در دولت احمدی نژاد نزدیک ۷۲۰ هزار نفر، عموما از نیروهای جوان اصولگرا وارد دولت شدند. فقط ۱۸ هزار نفر از نیروهایشان را به عضویت هیأت علمی دانشگاهها در آوردند. در شرایطی که بسیاری از آنها صلاحیت علمی و تخصصی کافی نداشتند. گل سر سبدشان میشود برخی نمایندگان فعلی مجلس و مواضع مشعشعی که دارند! در عوض، امثال هاله لاجوردی و عباس کاظمی و شهرام پرستش را از دانشگاه اخراج کردند! آقای قالیباف در ۶ ماهه آخر حضورش در شهرداری تهران، بیش از ۱۳۰۰۰ نفر را وارد شهرداری کرد که بسیاری از آنها با مدرک دیپلم و فوق دیپلم بودند.
ما در جریان اصلاحات، با یک جمعیت بزرگ از افراد ۳۰، ۴۰ سالهای طرفیم که به رغم تخصص و مهارت، بنا بر ظلم فاحشی که شده است، از ورود در دستگاه اجرایی کشور باز ماندهاند و از بسیاری از فرصتها محروم شدهاند. این محرومیت، سبب شده که بسیاری از آنها از نزدیک، بسیاری از چالشها و مسائل کشورداری را لمس نکردهاند. این هم تهدید دیگری برای این جریان است.
افزون بر این، بعضا افرادی به صرف نزدیکی و سفارش برخی شخصیت های اصلاح طلب در موقعیتهایی قرار میگیرند و پس از مدتی، به عنوان نماینده جوانان اصلاح طلب معرفی میشوند که کمترین سابقه ای از آنها در این جریان وجود ندارد. در بهترین حالت، در گوشه و حاشیه ای بوده اند، برای این که پروندهشان سفید بماند و گزندی متوجه شان نشود. حرف بسیاری از نیروهایی که جوانیشان را وقف جریان اصلاحات و فعالیتهای سیاسی حزبی و اصلاح طلبانه کرده اند اینست که منطق شورای نگهبان، به جریان اصلاحات تسری نیابد! و دست کم، در تصمیمات و نهادهای مربوط به این جریان که تنگنظریهای حکومتی وجود ندارد، کسانی که جوانیشان را صرف این جریان کردهاند، فرصت حضور و اثرگذاری داشته باشند. متأسفانه اصلاح طلبان، کادرسازی و جانشین پروری را جدی نمیگیرند؛ به جای آن، برخی، به شدت در پی حامی پروریاند!
از سوی دیگر، در این جریان، در نسل قبل، شما افراد بسیاری را دارید که سابقه کشورداری در سطوح عالی دارند و کوله باری از تجربه هستند. واقعا عدم انتقال این تجربه به نسل بعد، خسران مبین است. اما نکته اینجاست که عموما نگاه این بزرگواران به اداره کشور و شرایط ساختار اجرایی، متأثر از تجارب خودشان از حضور در دولت است و چندان تناسبی با مناسبات و شرایط امروز دولت ندارد. اطلاعات بسیاری از این افراد به روز نیست.
با وجود همه محدودیت ها، جمعیت بسیار محدودی از جوانان اصلاح طلب در دولت روحانی یا با حضور اصلاح طلبان در مدیریت شهری برخی کلانشهرها، وارد ساختار اجرایی شدهاند و بعضا تجارب مدیریتی کسب کردهاند. هر چند این عده، غالبا سقف پرواز داشتهاند و از یک حدی بالاتر، اجازه رشد پیدا نکردهاند، اما به نظر میرسد اگر جریان اصلاحات بخواهد برنامهای برای اداره کشور و رفع چالشهای امروز آن داشته باشد، باید حتما به نظرات این افراد توجه کند تا خروجی آن با واقعیت موجود مرتبط باشد.
حال، در چنین فضا و بستری، نهاد اجماع سازی شکل گرفته که میانگین سنی اعضای آن، بالای ۶۰ سال است و از حدود ۴۵ عضو آن، فقط دو نفر به عنوان نیروی جوان (!) امکان حضور یافتهاند! این در حالی است که در شورای عالی، حداقل ۷ نفر از اعضای حقیقی زیر ۴۵ سال بودند. متأسفانه از این نظر، ما در نهاد اجماعساز پسرفت کردهایم و به عقب بازگشتهایم! نتیجه این ترکیب، این است که عملا این عده، مطالبات و دغدغه ها، ارزشها و نگرشها و سبکهای زندگی متولدین دهه ۸۰ و ۹۰ را نمیفهمند و زبان مشترکی برای گفتگو و مفاهمه با کسر قابل توجهی از جمعیت ندارند. دیگر چه برسد به این که بخواهند آنها را نمایندگی کنند و برایشان نماینده تعیین کنند!
تصمیمات نهاد اجماع ساز حتما برای ما متین و محترم است. اما فکر میکنم بدون رودربایستی و به صراحت باید خدمت بزرگان عرض کرد که ما دیگر دانشجوی صفر کیلومتر پوستر چسبان نیستیم که هر چه شما فرمودید چشم و گوش بسته بگوییم چشم! ۴۰ سالگی را سن پختگی و کمال آدمی میدانند. امروز نسل ۴۰ سالهای در جریان اصلاحات شکل گرفته که به فرموده کسی عمل نمیکند! و اگر بنای بر عمل به فرموده بود، دیگرانی بودند که عمل به فرامین آنها حتما منافع بیشتری را برای ایشان در پی داشت! بنابراین بر سر اصول و آرمان هایی ماندهاند و چارچوب عمل روشنی دارند که از دل آن، پیروی کورکورانه در نمیآید. نحن ابناءالدلیل و نمیل حیث یمیل!