عباس عبدی در یادداشتی نوشت: بیایید یک صحنه فرضی را تصویر کنیم. جمعی از افراد در محیطی هستند که میبینند یک نفر از دوستان آنان در حال شکنجه یک کودک است. در عین حال نه تنها اقدامی برای جلوگیری از شکنجه کودک نمیکنند، بلکه ناراحت هم نیستند و بالاتر اینکه به نوعی کمک و تشویق کرده و خوشحالی میکنند. حالا به هر دلیلی تصمیم گرفته شده است که آن شکنجهگر محاکمه و مجازات شود، آیا میتوان آن ناظران شکنجه را از فرآیند محاکمه حذف کرد؟
اصولا در این موضوع متهم اصلی کیست؟ اگر آن شکنجهگر میدانست که اقدام او نزد دوستانش نه تنها طرفدار ندارد، بلکه مذموم است و موجب برخورد با او خواهد شد، آیا حاضر میشد که چنین کاری را انجام دهد؟ اگر بدانیم که آن مجرم، به نوعی تحت حمایت همان افرادی است که شاهد جنایت او هستند و هر کدام به نحوی مسوول تهیه بخشی از امکانات او بودهاند، یا اگر کسانی هم قصد برخورد با او را داشتهاند، آنان از او حمایت کردهاند، در این صورت چه خواهیم گفت؟
در این صحنه فرضی، مساله بنیادین نه شکنجه آن کودک به دست آن مجرم، بلکه قبحزدایی از شکنجه کودک در میان این جمع است. فراتر از قبحزدایی، ارزشمند شدن شکنجه کودک نزد این جمع است و این مساله اصلی و خطرناک است.
کیفرخواست صادره علیه «حسن رعیت» را میتوان از این زاویه تحلیل کرد. در جامعهای زندگی میکنیم که امور پنهانی مردم عادی هم رصد میشود و برای حکومت آشکار است. چگونه ممکن است که اقدامات و امکانات حسن رعیت که حتی با ماهواره هم برای افراد عادی قابل دیدن است، وضعیتی آشکار محسوب نشود؟ بخشی از زندگی او مثل یک صحنه تئاتر است که همه میتوانستند آن را ببینند و کاملا روشن بود. عادی شدن این سبک از زندگی و قبحزدایی از آن و مهمتر از آن مطلوب و آرزو شدن آن مسالهای است فراتر از جرایم احتمالی «حسن رعیت».
اینکه افراد نزدیک و دور و مطلع از زندگی او به خود زحمت ندادند تا بپرسند چنین زندگی اشرافی را از کجا تامین کرده است پرسش کوچک ماجرا است. پرسش مهمتر این است که چرا چنین سبکی از زندگی توانسته لانهای برای جذب صاحبان قدرت باشد؟
با محاکمه یا محکوم کردن رعیت هیچ مشکلی حل نخواهد شد. همچنانکه آن شکنجهگر کودک را میتوان مجازات کرد، ولی باید به فهم و اصلاح وضعیتی پرداخت که تعداد زیادی برای صحنه شکنجه سوت و کف میزدند و حتی آرزوی آن را دارند یا داشتهاند که جای مجرم باشند. در حقیقت مساله تغییر مهم در ارزشهای اجتماعی است که نزد عدهای رخ داده است.
اینکه کسی نمیپرسد این همه ثروت از کسی که هیچ نوع کارآفرینی ندارد از کجا آمده؟ چگونه: «رعیت» به راحتی «ارباب» شده است؟ کسی نمیپرسد که این سبک زندگی برای کسی که حداکثر هنرش نشستن بر ترک موتور و به نام انقلاب علیه معترضان برخورد میکند از کجا آمده است؟ کسی نمیپرسد که چرا این همه افراد صاحب قدرت به آنجا رفت و آمد داشتهاند و هیچ احتمالی از ضدیت آن زندگی با قوانین و ارزشهای رسمی نمیدادهاند و خیلی هم از داشتن این رابطه و رفت و آمد مشعوف بودهاند؟
بدون پرداختن به این وجه از ماجرا و بدون ذکر جزییات از این مهمانیها و روابط در این جهنم آشکار که به غلط بهشت گمشده نامیدهاند، رسیدگی به اتهامات «رعیت» موضوعی بسیار کماهمیت و فرعی است.