پرونده «کلاهبرداری در نقاب خواستگاری»، زمانی در دستور کار پلیس قرار گرفت که دختر ۳۸ ساله معلول مشهدی در دام حیله گریهای مردی شیاد افتاد و همه پس اندازش را از دست داد.
این ماجرا از آن جا آغاز شد که دختر ۳۸ سالهای با مراجعه به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد، پرده از یک راز تلخ برداشت. او به کارشناسان پلیس گفت: من معلول جسمی و کم بینا هستم که بعد از مرگ پدر و مادرم، زیر چتر حمایتی خواهرم قرار گرفتم و او مرا زیر بال و پر خودش گرفت. با آن که خودم همواره شرمنده محبتهای خواهرم بودم، اما در این دنیای فانی کسی را نداشتم که پشتیبانم باشد.
این دختر معلول ادامه داد: روزگار به همین ترتیب سپری میشد تا این که یک روز با خواهرم تصمیم گرفتیم به شهرستان برویم و سری به اقوام و بستگان بزنیم. زمانی که به منطقه نخریسی (گاراژدارها) رسیدیم با مردی میان سال آشنا شدیم که همسفرمان بود. او چنان مودب و باوقار و طمأنینه رفتار میکرد که ناخودآگاه جذب اخلاق نیکویش شدم و هر لحظه که میگذشت من بیشتر تحت تاثیر اوصاف رفتاری و اخلاقی او قرار میگرفتم تا این که در طول سفر سر صحبت را با خواهرم باز و خیلی با ادب مرا از خواهرم خواستگاری کرد. آن مرد که «ح» نام دارد، خودش را مهندس برجسته معرفی کرد که در امور ساختمانی فعالیت میکند. او به خواهرم گفت مدت هاست به دنبال دختری باوقار و مناسب برای ازدواج میگردد، اما تاکنون نتوانسته دختری خوب با این خصوصیات اخلاقی برای خودش پیدا کند.
آن مرد میان سال در حالی که من هم سخنانش را میشنیدم ادامه داد: از لحظهای که خواهر شما را دیدم خیلی راحت فهمیدم که او دختری صاف و بی ریا و صادق است به همین خاطر از شما تقاضا دارم در صورتی که اجازه بدهید از خواهر شما خواستگاری کنم!
دختر جوان که دیگر اشک در چشمانش حلقه زده بود، افزود: خواهرم که خوشبختی و سعادت مرا میخواست با شنیدن این جمله، برق عجیبی در چشمانش درخشید و من هم از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم! خیلی شاد شدم به گونهای که میخواستم از اعماق درونم فریاد بکشم! چگونه یک فرد مهندس ساختمان با این وضعیت مالی خوب قصد ازدواج با مرا دارد! نمیدانستم چه بگویم فقط با برق چشمانم به خواهرم فهماندم که موضوع را جدی بگیرد! خلاصه بعد از این سفر ارتباط ما با «ح» ادامه یافت و قرار شد قبل از برگزاری خواستگاری رسمی، با هم درباره موضوعات و مشکلات موجود گفتگو کنیم! در عین حال و در همان دیدار اول خواهرم ماجرای معلولیت جسمی و کم بینایی مرا برای «ح» شرح داد و به او گفت که خواهرم چنین مشکلی دارد! ولی «ح» خیلی خونسرد پاسخ داد: این موضوع را که همان لحظه اول فهمیدم. ماجرای معلولیت او هیچ تاثیری در دلبستگی من ندارد! من فقط برای رضای خدا میخواهم با او ازدواج کنم تا سرپناهش باشم! حتی برایش پرستاری استخدام میکنم تا همه امور مربوط به زندگی اش را انجام دهد و او تنها «خانم» خانه باشد! و ... وقتی این حرفها را میشنیدم انگار در آسمانها پرواز میکردم و دلباختگی ام به او بیشتر میشد. «ح» را انسانی متعالی میدیدم که چقدر باگذشت و مهربان است! ولی خواهرم نگران بود، او حرفهای «ح» را باور نمیکرد و احتمال میداد که در پس این سخنان عاشقانه، دامی کثیف پهن شده باشد! با وجود این، من عشق را در عمق نگاهش میخواندم و با شرایطی که داشتم او را ناجی زندگی ام میدانستم. بالاخره با اصرارهای فراوان من، خواهرم نیز نقابی روی بدبینی هایش کشید و قرار شد مراسم خواستگاری به طور رسمی برگزار شود و من به عقد «ح» درآیم!
چند روز بعد «ح» با من تماس گرفت و ادعا کرد که قصد دارد با من خصوصی صحبت کند! من هم که دیگر خودم را آماده مراسم عقدکنان میکردم بدون اطلاع خواهرم، گوشی تلفن او را برداشتم و به همراه یکی از همسایگانم سر قرار رفتم.
آن جا بود که «ح» بعد از تعریف و تمجید از من و سخنان زیبایی که درباره آینده و خوشبختی ام میزد، ادامه داد: قصد دارد برای برگزاری مراسم آبرومندانه عقدکنان و خریدهای لوازم عقد و عروسی، مبلغی پول را به حساب بانکی ام واریز کند تا من نزد فامیل و آشنایان سرشکسته نشوم! «ح» سپس شماره کارت بانکی و رمز آن را از من گرفت که اگر اشتباهی در واریز مبلغ رخ داد به راحتی بتواند با وارد کردن رمز آن را تصحیح کند! من هم که دیگر او را نامزد خودم تصور میکردم بدون هیچ گونه تاملی، کارت و رمزم را در اختیارش گذاشتم، اما لحظهای که برای یافتن دستگاه عابربانک در آن منطقه حرکت کرد ناگهان ایستاد وگوشی خواهرم را نیز که دست من بود گرفت تا بعد به من بازگرداند آن لحظه من به چیزی جز انسانیت و مردانگی او نمیاندیشیدم و حتی برای لحظهای هم تصور نمیکردم که وارد بازی در چه سناریوی شومی شده ام!
آن روز «ح» برای واریز مبلغی به حساب بانکی من از ما جدا شد و من هم به خانه بازگشتم! ولی هنوز ساعتی از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم همه سرمایه و پس اندازم که بیشتر از ۲ میلیون تومان بود از حساب بانکی ام برداشت شد از آن هنگام به بعد دیگر هرچه با شمارهای که از «ح» داشتم، تماس میگرفتم هیچ کس پاسخ گو نبود تا این که چند روز بعد او گوشی تلفن خواهرم را با یک راننده تاکسی تلفنی به در منزل فرستاد، اما از خودش خبری نبود! تازه فهمیدم که در دام یک کلاهبردار حرفهای افتاده ام و همه سرمایه ام را که با کارگری پس انداز کرده بودم از دست داده ام! بغض عجیبی گلویم را میفشرد و از این که به راحتی در دام مردی شیاد افتاده ام خیلی نگران و ناراحت بودم! و ...
در پی اظهارات این دختر معلول، پروندهای قضایی در این باره تشکیل شد و گروه ورزیدهای از نیروهای تجسس کلانتری طبرسی شمالی با صدور دستورات ویژه سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری) به تحقیق درباره ماجرای کلاهبرداری و ادعاهای دختر جوان پرداختند. آنها با استفاده از شگردهای تخصصی و پلیسی و در یک قرار صوری در اطراف میدان طبرسی، در حالی این مرد متهم به کلاهبرداری را دستگیر کردند که چند فقره صیغه نامه و کارتهای عابر بانک از وی کشف و ضبط شد. متهم این پرونده که به کلانتری شهید آستانه پرست مشهد هدایت شده بود مورد بازجوییهای ویژه قرار گرفت و بررسیهای گستردهای درباره جرایم احتمالی دیگر وی آغاز شد.
بررسیهای پلیس که با صدور دستورات خاصی از سوی مقام قضایی همراه بود، نشان داد که متهم دارای پروندههای مختلف بوده و سابقهای به اتهام اغفال در سیستم ثبت جرایم پلیس را دارد. ادامه تحقیقات همچنین بیانگر آن بود که وی دارای چند پرونده مشابه در استان مازندران است و احتمال میرود دختران و زنان دیگری نیز طعمه کلاهبرداریهای وی با نقاب خواستگاری شده باشند.