کارگردانی که زمانی گمان میشد صاحب اندیشه و دارای نگاهی متفاوت با سایر کارگردانان فیلمهای تجاری و گیشهپسند است و حالا با عملکرد سؤالبرانگیزش خیلیها را ناامید کرده است.
شاید اصلیترین نقطه ضعف «گیسو» را باید در فیلمنامه آن جستوجو کرد. فیلمنامهای به قلم علیرضا کاظمیپور و سعید جلالی که نهتنها فاقد قصهای منسجم و درگیرکننده است، بلکه حتی در زمینه شخصیتپردازی نیز بهشدت لنگ میزند و کاراکترهایی فاقد هویت با کارکردی تیپگونه را پیشروی مخاطب قرار میدهد. آن دسته از کاراکترهایی که در «عاشقانه» معرفی شده بودند، در «گیسو» نیز بدون تغییر و تحول خاصی حضور دارند و برخی از کاراکترهای جدید نیز قرار است جای خالی نقشهایی را که به هر دلیل امکان ادامه حضورشان میسر نشده، پر کنند. اینچنین است که با عدم امکان بازی مهناز افشار و پانتهآ بهرام، به ترتیب هانیه توسلی و سانیا سالاری جایگزین شدهاند ولی این جابهجاییها نهتنها تأثیری در بهبود قصهپردازی و فرایند خلق شخصیتهای سریال نداشته، بلکه با واردکردن داستانکهایی سطحی و نهچندان باورپذیر، سریال را حتی از چشم مخاطبان عادی نیز میاندازد. مخاطبانی که گویی آقای هادی آنها را بهشدت دستکم گرفته و گمان میکند همچنان میتواند با ساختاری کم و بیش مشابه سریالهای نازل ترکیهای، ایشان را راضی نگه دارد. شاید به همین دلیل است که از حضور چهرههایی مانند محمدرضا گلزار، هومن سیدی، ساره بیات و حتی جولیا پانلی بهره میبرد و تمام مدت حواسش هست که تصویری بزککرده و جذاب از آنها ارائه کند. در چنین شرایطی حتی بازیگری مانند بهاره رهنما نیز با استایل جدیدش به قصه اضافه میشود تا شاید یکی از داستانکهای فرعی سریال نیز واجد جذابیتهای بصری مدنظر فیلمساز شود.
بدیهی است که با چنین نگرش و رویکردی آنچه در اولویت قرار ندارد، قصه و فیلمنامهای است که در واقع باید سنگ بنای هر اثر نمایشی باشد. اینچنین است که قصه کم اوج و فرود و با ریتم کند سریال «گیسو» بهسرعت حوصله مخاطب دقیق و نکتهسنج امروزی را سر میبرد. مخاطبی که همزمان در حال تماشای سریالهای روز دنیاست و مدتهاست از تماشای چنین آثار سطحی و پیشپاافتادهای فاصله گرفته است. اثری آنچنان سطحی که با توجه به کوچ مهناز افشار، بهناچار بهانه کلیشهای و گلدرشت جراحی پلاستیک شخصیت گیسو را مطرح میکند. بهانهای که در سریالهای گوناگون به گونهای شاهدش بودهایم و اینبار به ابتداییترین شکل و سؤالبرانگیزترین حالت ممکن با آن مواجه هستیم. با این همه، سؤالی که بیش از همه ذهن را درگیر میکند این است که بازیگرانی مانند هومن سیدی، حسین یاری و هانیه توسلی چرا و به چه قیمتی حاضر به ایفای نقش در چنین مجموعه غیر قابل دفاعی شدهاند؟
حقیقت این است که اگر روزی، روزگاری سریالی مانند «عاشقانه» مورد توجه قرار گرفت، به این دلیل بود که سریالهای شبکه نمایش خانگی تازه در اول راهی دور و دراز بودند و پلتفرمها اینچنین توسعه نیافته و همهگیر نشده بودند. آن روزها تازه فصل اول سریال «شهرزاد» عرضه شده بود و خبری از سریالهای موفقی که بعدها تولید شدند و به نمایش درآمدند، نبود. علاوه بر این به نظر میرسد گذشته است دورانی که حضور بازیگران غالبا سینمایی در قالب یک سریال خوش سر و شکل، میتوانست توجه طیف گستردهای از مخاطبان را جلب کند. سادهانگارانه است اگر گمان کنیم مخاطب امروزی، همان مخاطب پنج سال پیش است و با همان فرمولهای نخنماشده میتوان رضایت خاطرش را فراهم کرد. تجربه نشان داده با نمایش جذابیتهای ظاهری بازیگران و استفاده از لوکیشنهای لاکچری شاید بتوان فیلمی ۹۰ دقیقهای ساخت و روانه اکران کرد و تنها به فروش گیشه، دل خوش کرد ولی اگر قرار باشد همین فرمول امتحانپسداده را برای سریالی چند قسمتی به کار برد، نتیجه چیزی جز شکست نخواهد بود. شکستی مانند شکست تمامعیار کارگردانی که کاش دانستهها و خلاقیتهای هنریاش را فدای منافع مادی حاصل از این قبیل پروژههای معلومالحال نمیکرد!