آفتابنیوز : شايد بهتر بود كه مطبوعات اروپايی به جای بكارگيری استعارههايی اين چنينی ، از تعبير «شاهينی» در ميان «بازها» برای توصيف حضور تنها فرد مسلمان در ميان نومحافظه كاران تندرويی استفاده میكردند كه تركيبی از مسيحيان صهيونيست ، ليكودیهاو يهوديان افراطی هستند. ماجرای اين مرد شرقی كه «افغانی محبوب قلب آقای بوش» ناميده میشود ، چيست؟ چه عواملی باعث شده است كه او محور اصلی راهبرد سياسی – جنگی بوش در افغانستان و پس از آن عراق باشد؟ و اصلا چطور او توانست با چابكی و انعطاف تمام از يك مشوق اصلی جنگ به يك مذاكره كننده و ميانجی تبديل شود تا جايی كه به سمت اولين سفير آمريكا در افغانستان پس از طالبان و كمی بعد در عراق پس از انتخابات ژانويه منصوب گردد؟
اسم كامل او زلمای خليلزاد است اما بيشتر همكارانش در كاخ سفيد او را «زال» صدا میزنند. تا ٢٣ ماه می ٢٠٠١ (چهار ماه قبل از ١١ سپتامبر) كه كاندوليزا رايس در سمت مشاور امنيت ملی بوش ؛ مسوول امور جنوب غرب آسيا و خليج فارس را منصوب كرد، كسی نمیدانست كه خيلی زود تمام چشمها به خليلزاد دوخته خواهد شد. مردی كه به مثابه برگ برنده دولت امريكا در جنگ علنی عليه القاعده و طالبان عمل و نقش پدرخوانده ی راهبرد نظامی و ديپلماتيك اين كشور در افغانستان را ايفا میكرد ، افغانی تبار بود وتا ٤٣ سالگی (١٩٨٥)- كه به تابعيت ايالات متحده درآمد- تابعيت افغانی خود را حفظ كرده بود. زلمای متولد مزار شريف (١٩٥١) ، از پدری پشتون و مادری تاجيك است. دوران نوجوانی وی در كابل گذشت زيرا پدرش به عنوان مشاور در دفتر ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان مشغول به كار بود. زلمای تحصيلات خود تا دوران دبيرستان را در مدرسه «ليسيه الغازی» كابل - كه ويژه فرزندان نخبگان افغانستان بود- سپری كرد و در آنجا فر صت يافت كه علاوه بر زبان پشتون بر زبانهای فارسی ، دری و اردو تسلط يابد.
نقطه تحول زلمای در اوايل دهه هفتاد به دانشگاه آمريكايی بيروت رفت ودر آنجا به دليل تمايلات چپگرايانهای كه پيدا كرده بود با مساله فلسطين احساس همدردی میكرد اما در نيمه دهه هفتاد و كمی بعد از مهاجرت او به آمريكا دچار تحولی شگرف و مبدل به يك راستگرای تندرو شد. خليلزاد تحصيلات خود رادر رشته علوم سياسی دانشگاه شيكاگو ادامه داد و در سال ١٩٧٩ با ارايه تز خود در مورد برنامه هستهای ايران موفق به دريافت مدرك دكترا شد. تحول زلمای خليلزاد از يك چپگرا به راستگرايی افراطی طی دو مرحله صورت گرفت. مرحله اول طی دوران تحصيل در دانشگاه شيكاگو و همكلاس شدن با پل ولفويتز- يكی از مهرههای كليدی محافظهكاران جديد- ونيز ارتباط نزديك وی و همكلاسیاش با پرفسور آلبرت فوهلستيتر بود. فوهلستيتر استاد راهنمای زلمای واز جمله افرادی بود كه به دليل آموزههای افراطی و راستگرايانه اش تاثير شگرفی بر خليلزاد و ولفوويتزگذاشت. مرحله دوم اين تحول نيزبه دوران پس از فارغ التحصيلی وی بر میگردد. در اين زمان كه همزمان با اوايل دهه هشتاد است، زلمای در دانشگاه كلمبيامشغول به تدريس میشود. او در اين دانشگاه جزو همكاران نزديك زبگينيو برژينسكی بود. برژينسكی كه چندی بعد به سمت مشاور امنيت ملی دولت ريگان برگزيده شد ، نقش مهمی را درجهت دهی فكری خليلزاد به سمت راستگرايی افراطی ؛كه جزو لاينفك دوران زمامداری ريگان بود، ايفا كرد. در سال ١٩٨٥ و پس از اينكه زلمای خليلزاد موفق به كسب تابعيت ايالات متحده گرديد به عنوان مشاور ويژه در «اداره برنامه ريزی سياستها »؛ كه در آن زمان زير نظر همكلاسی سابقش پل ولفويتز اداره میشد، مشغول به كار شد. در واقع خليلزاد برای مدت زمان كوتاه يكساله تحت مديريت ولفويتزكار كرد زيرا در او ج بحران اشغال افغانستان توسط شوروی، زلمای خيلی زود توانست به مدد اطلاعات گستردهای كه در مورد خصوصيات افغانها ، فرهنگ ، تركيب نژادی و زبانشان داشت خود را نشان بدهد و سمت مدير كلی «اداره برنامه ريزی سياست»ها رابدست آورده و آنرا تا پايان دوره زمامداری ريگان - در سال -١٩٨٩ حفظ كند. طی اين مدت، به ويژه بعد از آشنايی زلمای با شخصيت محوری ديگری به نام ريچارد پرل –از دستياران خليلزاد در دولت ريگان واز بازهای كاخ سفيد ملقب به «پادشاه تاريكی»- رفته رفته ارتباط وی با محافظهكاران جديد بيشتر شد.
نوسترآداموس آمريكايي خليل زاده در بحران اشغال افغانستان توسط شوروی سابق فرصت طلايی يافت تا دررده عالی طيف موسوم به «محافظه كاران جديد» قرار گيرد ، زيرا در ساماندهی قبايل افغانی عليه حضور اشغالگران روس نقش بسزايی داشت. او در واقع معمار اصلی همپيمانی ميان ايالات متحده و جنبشهای اسلامی و نيز مسلح كردن داوطلبانی بود كه از سراسر جهان برای جنگيدن با ارتش شوروی گردهم آمده بودند. با آنكه خليلزاد همواره حمايت دولت ريگان از مجاهدين افغانی عليه نيروهای شوروی را مورد ستايش قرار میداد ليكن به محض خروج ارتش شوروی ار افغانستان(١٩٨٩)خليل زاده طی يادداشتی فوری به اداره برنامه ريزی سياستهای وزارت خارجه آمريكا، نسبت به خطرات اين جنبشهای اسلامی برای منافع ايالات متحده - به ويژه پس از خروج نيروهای شوروی از افغانستان - هشدار داد.
او در اين يادداشت پيش بينی كرده بود كه خروج ارتش شوروی از افغانستان و كم توجهی ايالات متحده به اين منطقه باعث بروز جنگهای داخلی در افغانستان میشود به گونهای كه تلاش برای خروج نيروهای شوروی به تلاش برای توسعه ايدهای میگردد كه به گفته خليل زاده:« نه فقط افغانستان كه تمام منطقه را در بر میگيرد». پل ولفويتز در دوره اول رياست جمهوری بوش ؛يعنی زمانيكه مرد شماره دو پنتاگون محسوب میشد، با اشاره به احاطه خليلزاد بر مسايل افغانستان و پيش بينی درست تحولات، ضمن ستايش از وی گفت :«آنچه خليلزاد در سال ١٩٨٩ پيش بينی كرد دقيقا دوازده سال بعد تحقق يافت واين پيش بينی درست نه تنها در مورد امكان وقوع جنگ داخلی و كشت وكشتار نيروهای مجاهد افغان بلكه در مورد فراهم شدن فضای مناسب برای رشد و فعاليت گروههای تروريستی اسلامی نيز بوقوع پيوست حال آنكه دولت آمريكا صرفا با گذشت زمان به درستی اين پيش بينیها پی برد و قبل از آن چنين برآوردی از سير تحولات نداشت».
پيش بينیهای خارق العاده خليلزاد و تحقق آنها طی ساليان بعد امری نيست كه صرفا به مسايل افغانستان ختم شود. در سال ١٩٨٨ نيز خليلزاد طی نامهای به جرج شولتز، وزير خارجه وقت ايالات متحده، نسبت به تهديدهايی كه از ناحيه صدام متوجه كشورهای همسايه عراق و كل منطقه خاورميانه بود، هشدار دادو به دولت آمريكا پيشنهاد كرد كه دست از حمايت عراق بردارد و به تدريج به ايران نزديك شود. وی در اين نامه بقدری شفاف از محتوم بودن پيش بينی خود سخن گفته بود كه همان موقع به دولت آمريكا توصيه كرده بود كه برای سركوبی صدام حسين مخالفان دولت عراق را مسلح كند. بنا بر تحقيقات روزنامه نيويورك تايمز؛ شولتز در ابتدا از آنچه در نامه آمده بود- به دليل آنچه كه وی آن را تحليلهای غير منطقی میخواند- عصبانی شده بود، امامدت زمان اندكی بعد از جنگ دوم خليج فارس ، جرج شولتز نامه خليلزاد را مدنظر قرار داده بود در حاليكه ديگر دير شده بود و درست دو سال بعد از نگارش اين نامه، صدام خاك كويت را مورد تجاوز خود قرار داده بود.
با آنكه خليلزاد خواستار نزديكی آمريكا به ايران و مهار عراق توسط ايران بود اما اين خواسته وی در دولت ريگان مورد توجه قرار نگرفت . خليلزاد هنوز هم در ميان همقطاران نومحافظه كاری كه بر سر دشمنی با ايران همداستانند تك مضراب میزند. وی در اوايا دهه نود كتاب بسيار مهمی با عنوان «ايران انقلابی» نوشت و در آن بار ديگر از دولتمردان آمريكا خواست كه در برابر نظام روحانيون حاكم بر ايران سياستی كاركردگرا و مبتنی بر واقعيت در پيش گيرند.
با گذشت يك دهه ، كتاب ايران انقلابی همچنان مرجع مهمی برای محققان علاقمند به مسايل ايران تلقی میشود. خليلزاد كتاب مذكور را به اتفاق همسر اتريشی خود «شيريل بينارد» به رشته تحرير درآورده است. زلمای و شيريل زمانيكه در رشته علوم سياسی دانشگاه شيكاگو مشغول به تحصيل بودند با يكديگر آشنا شده و اندك زمانی بعد از فارغ التحصيلي(١٩٧٩) با يكديگر ازدواج كردند. مشاورههای خليلزاد به عنوان كارشناس سياسی و تحقيقات راهبردی سبب شده است كه همسر وی علاوه بر همكاری با وی در نگارش كتاب «ايران انقلابی» تبديل به رمان نويسی شود كه برای استيفای حقوق زنان مینويسد. آخرين اثرادبی وی در اين زمينه كتابی با عنوان MOGUB BUFFETاست كه چند ماه قبل ازحملات ١١ سپتامبرمنتشر شد . برای درك ميزان تاثير خليلزاد بر آثارهمسرش بد نيست بدانيد كه حوادث اين رمان در منطقهای روستايی در مرز افغانستان و پاكستان روی میدهد!
از موسسه راند تا شركت نفتی يونوكال در سال ١٩٨٩ و باپايان دوره زمامداری ريگان، خليلزاد به عنوان استاد علوم سياسی دانشگاه كاليفرنيا به مدت دو سال به «سن ديه گو» رفت. در اواخر سال ١٩٩١برای مدت كوتاهی از سوی دولت بوش( پدر) دعوت به همكاری شد و به عنوان مشاور ويژه در اداره برنامه ريزی سياستها (وابسته به وزارت دفاع)مشغول به كار شد. در آن زمان ديك چنی، معاون كنونی ريس جمهور بوش، رياست آن اداره را بر عهده داشت. با آنكه خليلزاد كمتر از يك سال در آن اداره ماند ليكن چنی به حدی مجذوب نبوغ وی شده بود كه در مراسم توديع خليلزاد در پنتاگون ، «نشان ويژه وزارت دفاع برای خدمت ويژه »را به وی اعطا كرد. با آغاز سال ١٩٩٣خليل زاده به موسسه« راند» رفت . اين موسسه از بزرگترين موسسات تحقيقات و برنامه ريزی راهبردهای ايالات متحده در زمينههای نظامی است و به محض ورود خليلزاد ازوی خواسته شد كه «مركزمطالعات ويژه خاورميانه» را تاسيس كند.
در دوران رياست جمهوری كلينتون، خليلزاد از طريق تحقيقاتی كه بوسيله موسسه راند انتشار میداد - و نيز روزنامهها و مجلات تخصصي- نقش مهمی را در انتقاد از سياستهای آمريكا در افغانستان ايفا میكرد. زلمای پس از ترك موسسه راند مشاور« شركت نفتی يونوكال» امريكا شد. در آغاز سال ١٩٩٦ هنگاميكه جنبش طالبان در افغانستان مجال ظهور پيدا كرد و بتدريج قدرت را بدست آورد، خليلزاد با آگاهی از حمايت غير مستقيم دولت كلينتون از طالبان و استيلای آنان بر افغانستان و نيز همكاری سازمان اطلاعات پاكستان با آمريكا برای تحقق اين هدف ، به انتقاد از دولت كلينتون پرداخت وبا يادآوری بی ثباتی افغانستان پس از خروج ارتش سرخ ، سياستهای ايالات متحده در اين كشور را «خطای فاحش استراتژيك» ناميد. او در همان زمان به دولت آمريكا هشدار داد كه سياستهايش در افغانستان بسيار مخاطره آميز است و اين فرصت را برای طالبان فراهم میكند كه درهای افغانستان را بر روی گروههای بنيادگرا و بسيار افراطی باز كند وبا جذب آنها به افغانستان آينده منطقه و جهان را به خطر اندازد.
زمانی كه خليلزاد چراغ سبز ايالات متحده و پاكستان به طالبان را با تلاش آن موقع دولت كلينتون برای تحت فشار گذاشتن اسامه بن لادن ، «متناقض و خطرناك» ناميد بار ديگر نگاهها را متوجه بينش سياسی بالا و توانايی خود در پيش بينی درست وقايع كرد زيرا چند ماه قبل از قدرت گرفتن طالبان، خبر رسيد كه اسامه بن لادن، سودان را به قصد افغانستان ترك كرده است وبدين ترتيب بار ديگر پيش بينی زلمای خليلزاد تحقق يافت.
سفرهای از طلا يا بمب؟ موضع آغازين خليلزاد در مخالفت با جنبش طالبان مانع از آن نشد كه وی به هنگام قدرت گرفتن اين گروه موضعی احساسی اتخاذ كند بلكه بر عكس ؛خليل زاده با آگاهی از اين واقعيت كه طالبان بر تمام نقاط افغانستان استيلا يافته است، موضعی كاملا عملگرا در پيش گرفت و در بهار ١٩٩٧به عنوان «مشاور راهبردی شركت نفتی يونوكال» مقدمات اولين ديدار ميان نمايندگان طالبان با مقامات اين شركت نفتی امريكا را در واشنگتن فراهم كرد.
يونوكال در پاييز ١٩٩٦برای سرمايه گذاری دربخش استخراج نفت دريای خزربرنامه ريزی كرد وبودجهای به مبلغ ١٠٠ميليون دلار برای بررسی امكان كشيدن خط لوله انتقال نفت از دريای خزر و گاز از تركمنستان به بندر كراچی پاكستان اختصاص داد. اما مخالفت شديد طالبان با عبور خط لوله از خاك افغانستان باعث شكست اين طرح شد. يونوكال برای رفع اين مشكل دست بدامان خليلزاد و يك مشاور افغانی ديگر به نام حامد كرزای شد . تلاش اين دوتن منجر به ديدار نمايندگانی از طالبان با مقامات شركت نفتی آمريكايی در واشنگتن شد. اما از آنجايي كه فرستادگان طالبان پذيرش عبور لولهها از خاك افغانستان را مشروط به شناسايی رسمی حكومت طالبان از سوی ايالات متحده كرده بودند، سير مذاكرات رو به كندی میرفت. تا آنكه در نهايت به شكست انجاميد. در جلسات بعدی نمايندگان طالبان با لحن تند يكی از نمايندگان شركت آمريكايی مواجه شدند.
خليلزاد آنها را با لحن زنندهای خطاب قرار داده و گفته بود:«شما دوراه بيشتر نداريد يا با عبور لولهها موافقت میكنيد و در افغانستان سفرهای از طلا پهن میكنيد يا انكه مخالفت میكنيد و سفرهای از بمب».
طبيعی بود كه نمايندگان طالبان تهديدهای فردی را كه خارج ازدايره تصميم گيرندگان دولت كلينتون بود را جدی نگيرند زيرا به هيچ وجه تصور نمیكردند كه وی چهار سال بعد تهديد خود مبنی بر گسترانيدن سفره بمب در افغانستان را عملی كند.
خليلزاد در عملی كردن تهديداتش منتظر قدرت گرفتن محافظهكاران جديد و تشكيل دولت بوش پسر نشد بلكه از آغاز سال ٢٠٠١ مقدمات اجرای راهبرد سركوب نظامی حكومت طالبان را آغاز كرد. پس از انفجارهای تروريستی سفارت آمريكا در نايروبی و دارلسلام ، خليل زاده- در اگوست سال ١٩٩٨ و بدنبال حملات موشكی آمريكا به پايگاههای القاعده در افغانستان- با كم اثر خواندن واكنش ايالات متحده به حملات تروريستی القاعده به شدت از دولت كلينتون انتقاد كرد و با اعلام اين مساله كه اقدامات بی فايده دولت كلينتون در مواجهه با تهديدهای تروريستی هيچ دردی را دوا نمیكند و ناتوان از حل جدی اين معضل است، سركوبی طالبان را به عنوان حل ريشهای معضل معرفی نمود. در آغاز سال ٢٠٠١ و قبل از روی كارآمدن رسمی دولت بوش خليلزاد طی مقالهای تحقيقاتی كه در مجله WASHINGTON QUARTERLY منتشر شد، برنامه خود برای سركوبی طالبان را تشريح كرد.
خليلزاد در اين مقاله كه عنوان بلند «خطرات ايدئولوژیای كه باعث گسترش طالبانيسم در خارج از افغانستان میشود» را يدك میكشيد ، می گويد :«تئوری راديكال و تندروانه طالبان تجسم عينی روشی سركوبگرانه و عقب مانده در حكومت است كه هيچ ارتباطی با اسلام ندارد و از سوی بيشتر مسلمانان جهان رد شده است، ليكن اين تئوری با اقبال افراط گرايان ملل مختلف مسلمان قرار گرفته و آنان سعی دارند كه به شيوه طالبانی نزديك شده ويا از آن تقليد كنند. اين مساله میتواند به گسترش ايدئولوژی طالبانی به ديگر نقاط جهان اسلام منجر شود».
برنامهای راهبردی برای بهم زدن توازن قوا
خليلزاد ؛ در اين مقاله، برای تغيير در موازنه قوا و سركوب طالبان اجرای راهبرد ذيل را در ٦ بند پيشنهاد میكند:
١- توجه به توازن قوای نيروهای نظامی و قبيلهای به نفع نيروهای متحد شمال عليه طالبان، از طريق كمك نظامی به نيروهای متحد شمال و اقناع قبايل حامی طالبان به رويگردانی از اين گروه.
٢- رويارويی ايدئولوژيك با تفكر سياسی طالبان از طريق امواج راديوئی كه در داخل افغانستان قابل دريافت هستند.
٣- فشار جدی بر پاكستان برای توقف حمايت سياسی –نظامی از طالبان.
٤- حمايت از آوارگان و خسارت ديدگان از طالبان از طريق ارايه كمكهای بشردوستانه و همراه كردن اقدامات بشردوستانه با اقدامات نظامي.
٥- كاناليزه كردن امور از طريق ائتلافی متشكل از گروههای معتدل افغانی به جای طالبان ومشروط بر اينكه رهبری اين ائتلاف برعهده فردی خارج از ائتلاف شمال به رهبری احمد شاه مسعود باشد. (پيشنهاد میكنم كه ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان كه اكنون دوران تبعيد خود را در رم سپری میكند به عنوان مرجع و محور موفقيت در همراه كردن قبايل افغانی در نظر گرفته شود).
٦- دولت آمريكا از نظر راهبردی بايد توجه بيشتری به افغانستان داشته باشد.
با فرارسيدن دوره اول رياست جمهوری بوش پسر در اواخر ژانويه ٢٠٠١ خليل زاده، مجددا در شمار تصميم گيرندگان سياسی درآمد وضمن اينكه جزو كادر دونالد رامسفلد در وزارت دفاع محسوب میشد به عنوان مشاور ويژه پل ولفوويتز مشغول به كار شد كمی بعد نيز(ماه می)به سمت مشاور كاندوليزا رايس در شورای امنيت ملی و پس ازحملات ١١ سپتامبر نيز به سمت مشاورونماينده ويژه بوش در امور افغانستان منصوب شد.
اين چنين بود كه مقاله راهبردی خليلزاد پس از آنكه حوادث ١١ سپتامبر، آمريكا را واداشت برای افغانستان فكری بكند به «نقشه راه»ی برای سركوب طالبان تبديل شد. اگرچه تصميم دولت آمريكا برای آغاز حمله هوايی و اعلام جنگ به تروريستهای مستقر در افغانستنان نوعی واكنش سريع به حملات ١١ سپتامبر بود اما آنچه مدتی بعد به شكل عملياتی حساب شده در خاك افغانستان عملی شد در واقع راهبردی بود كه خليلزاد در مقاله مذكور آورده بود، يعنی به جزمساله روی كار آمدن ظاهرشاه - كه در تعارض كامل با برنامه ريزی آمريكا برای آينده افغانستان بود- ساير راهبردها از همزمانی حملات هوايی و زمينی با كمكهای انسانی گرفته تا گردآوردن قبايل در قالب ائتلاف شمال ، همه و همه در راهبرد پيشنهادی خليلزاد آمده بود.
به قدرت رسيدن دوستی به نام كرزاي پس از آنكه پادشاه پير افغانستان در كنفرانس گروههای افغانی در «بن» به دليل كهولت سن از پذيرش قدرت امتناع كرد! ايالات متحده به خليلزاد اختيار تام داد كه به عنوان نمايند ويژه بوش، شخصی را برای رياست دولت انتقالی پيشنهاد دهد؛ امری كه در نهايت به انتصاب همكار سابق زلمای در شركت نفتی يونوكال شد. اين شخص حامد كرزای از نزديكان ظاهر شاه بود كه به اين سمت انتصاب و كمی بعد به عنوان ريس جمهور منتخب مردم افغانستان انتخاب شد. خليلزاد به اين هم اكتفا نكرد و از دولت آمريكا خواست كه وی را به سمت سفير اين كشور در افغانستان بگمارد؛ امری كه در سپتامبر ٢٠٠٣ تحقق يافت و بدين ترتيب حكومت افغانستان ميان او و همكار سابقش در يونوكال تقسيم شد. اين مساله اين سوال را در ذهن بسياری از تحليلگران ايجاد كرد كه آيا كرزای نماينده مردم افغانستان و خليلزاد نماينده آمريكاست يا آنكه هردو نمايندگانی برای حفظ منافع شركتهای نفتی آمريكا هستند؟ چنين پرسشهايی اكنون نيز كه خليلزاد سفير آمريكا در عراق است پابرجاست؟ البته اوبا پرونده عراق چندان ناآشنا نيست زيرا پيشتر به عنوان فرستاده ويژه بوش در اجلاس مخالفان عراقی در لندن (دسامبر ٢٠٠٢) و كنفرانس آنكارا (مارس ٢٠٠٣) حضور داشت اما انتصاب او به عنوان سفير آمريكا در عراق بيشتر تداعی گر ارتباط قوی اوبا لابی نفتی آمريكا و دوستی نزديك با افراد شاخص اين لابی در دولت آمريكا يعنی ديك چنی معاون بوش و كاندوليزا رايس وزير امور خارجه است. بنابر اين سوالی كه مطرح میشود اين است كه خليلزاد سفير دولت آمريكا در عراق است يا نماينده شركتهای نفتی آمريكا؟
ذكر اين نكته ضروری است كه خليلزاد در اكتبر ٢٠٠٢ يعنی شش ماه قبل از سرنگونی صدام در خلال كنفرانسی كه درباره راهبردهای لازم الاتباع در عراقو در يكی از مراكز تحقيقات و مطالعات راهبردی نزديك به محافظهكاران جديد در واشنگتن تشكيل شده بود، گفت: «هدف اصلی ما بايد برقراری حكومتی دموكراتيك و بر خاسته از خواست مردم باشد زيرا اين امربهترين تضمين كننده حضور بلند مدت آمريكا در عراق است!»
بنابر اين چندان عجيب نيست كه پس از انتخابات دموكراتيك عراق و با گذشت سه روز از روی كارآمدن جعفری و تلاش وی برای تشكيل كابينه فراجناحی ؛ كاندوليزا رايس، زلمای خليلزاد را به عنوان سفير ايالات متحده در عراق معرفی میكند. اكنون اين پرسش مطرح است كه؛ آيا اكنون وظيفه خليلزاد فراهم كردن زمينه برای ايجاد ثبات و امنيت دايمی و در پی آن خروج آمريكا از عراق است؟ يا آنگونه كه خودش در كنفراس فوق الذكر اذعان كرده است «بايد برای حضور بلند مدت آمريكا در عراق» تلاش كند؟