«شکست عشقی او را به یک پسر آزارگر تبدیل کرد؛ پسری که به بهانه مسافرکشی دختران را طعمه قرار میداد، آنان را با قمه تهدید میکرد، پول و طلاهایشان را به سرقت میبرد و نقشه آزار و اذیتش را اجرایی میکرد. این متهم با پراید خاکستری دختران تنها را در تاریکی شب سوار میکرد، مسیرش را تغییر میداد و طعمههایش را به بیابانهای اطراف شرق پایتخت میبرد. راننده ارابه خاکستری با قفلکردن درهای خودرو نقشه شیطانیاش را اجرایی و دختران را در خیابان رها میکرد.
رسیدگی به این پرونده وقتی آغاز شد که یک دختر جوان شکایت کرد. این دختر به مأموران گفت: «دیر از محل کارم بیرون آمدم. معمولا با تاکسی به خانه میروم اما عجله داشتم. وقتی یک پراید خاکستری جلوی پایم توقف کرد، تصور کردم مسافرکش است و سریع سوار شدم اما چند دقیقهای طول نکشید که مسیرش را تغییر داد. اعتراض کردم که با درهای بسته ماشین روبهرو شدم. درها را قفل کرده بود. فریاد میزدم و کمک میخواستم. به منطقهای دورافتاده رفته بود؛ جایی که هیچکس صدایم را نمیشنید. قمهاش را زیر گلویم گذاشته بود، تهدیدم میکرد. میخواست مرا بکشد. با تهدید قتل، مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و بعد تمام طلا و جواهراتم به همراه مقداری پول که در کیفم بود، سرقت کرد. از ترس صدایم درنمیآمد. تمام بدنم میلرزید تا این که مرا در خیابان رها کرد و رفت اما شماره پلاکش را برداشتم.»
در حالی که تیم قضائی و پلیسی به دنبال ردی از متهم بودند، دختر دیگری دست به شکایت مشابهای زد. این دختر جوان هم طعمه مرد آزارگری شده بود که با پراید خاکستری طعمهاش را تور کرده بود. مرد تبهکار دختر جوان را به بیابانهای شرق پایتخت برده بود و پس از سرقت پول و طلاهای شاکی او را مورد اذیت و آزار قرار داده بود. تنها مدرک در دست مأموران پلیس شماره خودروی متهم بود. همزمان با در دست داشتن این پلاک، دوربینهای مداربسته مسیر حرکت خودرو در زمان وقوع گروگانگیری و سرقت از دختران هم مورد بازبینی قرار گرفت. صاحب خودروی پراید خاکستری که پسری بیستوپنج ساله بود، شناسایی شد. متهم که باورش نمیشد، خیلی زود از سوی مأموران پلیس دستگیر شد.
راننده پراید جوان در بازجوییها به جرم خود اعتراف کرد و گفت: «از دختران نفرت دارم. به همین خاطر نقشه ربودن و آزار و اذیت آنها را کشیدم. عاشق دختری در همسایگیمان بودم. قرار ازدواج گذاشته بودیم. همیشه زندگی آیندهام را در کنار مونا میدیدم. یک سالی از این ارتباط گذشته بود که از او خواستگاری کردم اما با جواب منفیاش مواجه شدم. باورم نمیشد. او همیشه تصور زندگی در کنار هم را برایم ترسیم میکرد. میخواست تا ابد کنار هم بمانیم. تصور میکنم پای پسری که وضع و شرایط مناسبتری از من داشت، در میان بود. خیلی راحت مرا نخواست. سرکوب شده بودم. شکست خوردم. احساس پوچی میکردم. تمام تلاشم را برای برگرداندن این عشق کردم. اما نافرجام بود. به مرور زمان تصوراتم تغییر کرد. از همه دخترها بدم میآمد. حس انتقام هر روز در وجودم پررنگتر میشد. کینه داشتم و میخواستم همه دختران را نابود کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم به این روش این حسم را سرکوب کنم. کارم را تازه شروع کرده بودم و فقط دو دختر جوان را ربودم. سرقت را قبول ندارم اما تهدید و آزار و اذیت را قبول دارم. با نقشه قبلی و در نقش مسافرکش دختران را ربودم. وقتی هوا کاملا تاریک میشد، به خیابان میرفتم و دخترانی که همسنوسال دختر مورد علاقهام بودند، شناسایی میکردم تا با تهدید قمه، نقشه آزار و اذیت را اجرا کنم.»
این پسر وقتی به جرم خود اعتراف کرد با قرار وثیقه راهی زندان شد تا شکات احتمالی دیگر پرونده دست به شکایت بزنند.»