بخواهیم یا نخواهیم، خوشمان بیاید یا نه، سیاست یا به بیان دقیقتر رقابت نیروهای سیاسی برای تصاحب قدرت در ایران، طی این حدود ۴ دههای که از پیروی انقلاب اسلامی میگذرد، رقابتی دوقطبی بوده و جناحین سیاسیِ چپ و راست که در گذر سالیان با تعابیری، چون اصلاحطلب مقابل اصولگرا شناخته میشوند، در هر بزنگاه انتخاباتی به نحوی روبهروی یکدیگر ایستاده و سعی میکنند کرسیهای بیشتر و جایگاههای قدرتمندتری را از حاکمیت در اختیار خود بگیرند.
حال در مقطعی مثلا در دهه ۷۰، این دستچپیها یا همان اصلاحطلبان بودهاند که با در اختیارگرفتن نهادی انتخابی، سعی در اعمال قدرت و حاکمیت داشتند و در مقاطعی هم رقیبشان که همان اصولگرایان باشند، چنین کردند. چنانکه همین حالا اصولگرایان پس از حدود ۸ سال دوری از قوه مجریه، در شرایطی ریاستجمهوری و اداره دولت را در دست دارند که از حدود یک سال پیش از این، ابتدا اکثریت کرسیهای پارلمان را نیز تصاحب کردند تا حرف آخر در مباحث تقنینی و نظارتی را بزنند و همزمان باتوجه به آنکه باور عمومی بر این پایه استوار است که بخشهای غیرانتخابی حاکمیت، معمولا زیر نظر چهرههای نزدیک یا منتسب به جناح راست اداره شده و میشود، میتوان گفت که اکنون دور، دور اصولگرایان است و این محافظهکارانند که مملکت را اداره میکنند.
با این همه در حالی که این گزاره از جهت و منظری که تشریح شد، غیرقابل انکار است، اما این تنها زاویه این بحث غامض نیست و بهراستی اگر از روزنهای جز آنچه اینجا اشاره شد، به صحنه بنگریم و صفحه شطرنج سیاست ایرانی را مورد کنکاش و واکاوی قرار دهیم، با روایتها و گزارههایی متفاوت روبرو میشویم که نهتنها از استیلای این یا آن جناح معروف و شاخص سیاسی حکایت نمیکند، بلکه بر این باور است که دوره اقتدار این دو جناح سنتی سرآمده و نه مردم دیگر به این دوقطبی سیاسی قائلند و نه حتی خود سیاسیون، چنین باوری دارند و میپندارند که بر فرض برای پیروزی در یک انتخابات باید بر دیدگاههای جناحی خود در تقابل با رویکردهای جناحی رقیب مانور بدهند.
فراتر از آن حتی شاهدیم که این سالها برخی از مهمترین چهرههای جناحی از استفاده از عناوین جناحی پرهیز میکنند و ازجمله در همین انتخابات اخیر، درحالیکه اصولگرایان از ماهها قبل میگفتند تنها راه دستیابی به اجماع نسبی ورود ابراهیم رییسی به انتخابات است و هر کس جز او وارد صحنه شود، قادر به اقناع دیگر گزینهها و درنتیجه جلوگیری از تشتت نیست، درنهایت رییسی وارد صحنه شد، اما نهتنها حتی یک بار از عنوان اصولگرایی در وصف خط و ربط جناحیاش استفاده نکرد، بلکه صراحتا خود را «مستقل» از جناحهای سیاسی معرفی کرد؛ آنهم در انتخاباتی که اصلاحطلبان به عنوان رقیبِ سنتی اصولگرایان، اساسا کاندیدایی نداشتند که بخواهند در یک رقابت انتخاباتی، نوعی دوقطبی سیاسی شکل دهند.
در این حال و اوضاع، اما آنچه باعث شده اصلاحطلبان و اصولگرایان فارغ از آنکه دوره حضورشان در قدرت را چگونه طی کرده و تا چه میزان موفق به جلب رضایت شهروندان و رایدهندگان شدند، به نظر میرسد هر دو جناح به دلایلی دیگر نیز مشکل دارند. مشکلاتی که البته آنجا که به اصلاحطلبان مربوط است، زیاد مورد بحث و بررسی قرار گرفته و ازجمله همین دیروز نیز عباس عبدی، تحلیلگر و روزنامهنگار اصلاحطلب از ابعاد آن به خبرآنلاین گفته است.
اما این تنها اصلاحطلبان نیستند که خود را در دوران افول میبینند. بلکه اصولگرایانی که حالا عملا قدرت را یکدست و یکپارچه در اختیار دارند، اگر واقعبین باشند، به مشکلات اساسی گفتمانیشان اعتراف میکنند.
چنانکه دیروز یک عضو ارشد جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ضمن تعریف اصولگرایی از کمرنگ شدن باورهای گفتمانی این جریان سیاسی نزد افراد منتسب به آن گفته و با اشاره به ضربات فراوانی که به گفته او، طی ۲ دهه اخیر بر پیکر اصولگرایی وارد آمده، گفته است: «اصولگرایی از آن حقیقت اصلی خودش فاصله گرفته است.»
آیتالله محمدجواد فاضل لنکرانی، رییس مرکز فقهی ائمه اطهار (ع) دیروز در دیدار ائتلاف سراسری فرهنگیان ضمن بحثی مفصل درباره اینکه یک اصولگرا چه میکند و چه نمیکند، از «لابیگری، ارتباطات، بازیهای پشت پرده، تطمیع و برنامهریزی» برای تصاحب قدرت به عنوان اقداماتی نام برده که درصورت بروز از جانب یک فعال سیاسی، او «قطعا اصولگرا نیست.»
حال آنکه در ادامه، خود بدون ذکر نام افراد به مثالهایی پرداخته که میتوان دریافت به برخی چهرههای شاخص جناح راست ارجاع میدهد. بهخصوص آنجا که گفته «گاهی یک آقایی میگوید من، چون در این انتخابات نقش داشتم، باید یک پستی در فلانجا به من بدهند» و بر این پایه تاکید کرده است: «این نه اصولگرایی و نه مطابق با ضوابط دینی است.»
فاضل لنکرانی که در تعریف اصولگرایی بر اخلاص و فعالیت جهت رضایت خلقالله تاکید دارد، گفته است: «اصولگرایی به این معناست که ثروت مسلمانان درست و با ضابطه در اختیار مردم قرار بگیرد؛ این معنای اصولگرایی است، اما اگر کسی دنبال مقام یا مال و حقوقهای کذایی باشد، این عنوان اصولگرایی را ندارد.»
البته چنانکه اشاره شد، اوضاع اصلاحطلبان نیز اگر بدتر از رقیبشان نباشد، قطعا بهتر نیست. عباس عبدی در توضیح این وضع نامساعد، اما نه به امروز و این چندسال اخیر، بلکه به یکی، دو قبل نقب زده و با اشاره به برخی اشتباههایی که اصلاحطلبان در بزنگاههای حساس مرتکب شدهاند، گفته است: «اگر اصلاحطلبان در سال ۸۴ به وحدت میرسیدند که باید چنین میکردند، قطعا شکل ماجرا بهکلی تغییر میکرد و مقصر خودشان هستند که اشتباه کردند. از سال ۸۴ به بعد نیز به شکل دیگری مرتکب اشتباه شدند که اوج آن سال ۸۸ بود.
از سال ۸۸ به بعد دیگر اصلاحطلبان شرایط آن را نداشتند که نوع رفتار خود را بهطور مستقل و ایجابی اتخاذ کنند. طرف مقابل در حال بازی کردن بود و اصلاحطلبان در زمین حریف بازی میکردند که همین بزرگترین اشتباه آنان بود.»