پیش از این، مینیسریال «بریجرتون» با ۸۲ میلیون بیننده در ۲۸ روز اول رکورد داشت. هر دو سریال در ایران دوبله شده و این روزها در شبکه نمایش خانگی در دسترساند. پرسش مهم این است که چرا این دو سریال کوتاه که به لحاظ ساختاری کارهای برجستهای نیستند اینقدر به قول خودمان «گرفتهاند»؟
ممکن است کسانی علت اصلی را دستهای پشتپرده و تبلیغات و از جمله آمارهای نادرست بدانند. ما بدون داوری درباره دخالت دستهای پشتپرده، میکوشیم پاسخ را از راهی دیگر به دست بیاوریم. سریال بریجرتون عمقی ندارد و فقط زرق و برق دنیای سرمایهداری را البته از پشت ویترین به ما نشان میدهد و بیاینکه از نظام سرمایهداری و سلطنت انتقاد کند، میکوشد دلمان را بسوزاند و آب کند. این سریال دلمشغولیهای آدمهای بیدرد و مرفه را رواج میدهد. بررسی بریجرتون موضوع این یادداشت نیست. فقط همین مقدار بگوییم که سریال بر پنج محور استوار است: شوق ازدواج، بناهای باشکوه، دکوراسیونهای خیرهکننده، لباسهای فریبنده و چهرههایی زیبا. بعضا چیزی در مایه بعضی سریالهای ترکیهای که گویی ازسوی کمپانیهای لباس و مد پشتیبانی میشوند.
اما احتمال دارد یک اتفاق محتوایی در این سریال، آمار تماشای آن را بالا برده باشد: توجه به رنگینپوستان. میدانیم که نظام سلطنتی غرب حضور سیاهپوستان را حتی گاه در این حد که برای دستبوسی به حضور شاه یا ملکه شرفیاب شوند، برنمیتافته است. این فرهنگ نژادپرستانه، حتی امروزه در قرن بیستویکم استمرار دارد. از باب نمونه، «مگان مارکل» عروس خاندان سلطنتی بریتانیا که رنگینپوست است، در مصاحبه با «اپرا وینفری» فاش میکند که خاندان سلطنتی نگران بودهاند که مبادا رنگ پوست فرزندش (نوه دایانا و نتیجه ملکه الیزابت) تیره باشد! در سریال بریجرتون گرچه نظام سلطنتی به نقد کشیده نمیشود و ماجراهایش سرگرمکننده و مخاطبمحورند، اما پادشاه عاشق زنی سیاهپوست میشود و نتیجه ازدواج آنان حضور سیاهپوستانی است که در دربار قدرت و اعتبار دارند و به عناوینی همچون ملکه، دوک و دوشس میرسند. شاید غیر از عناصر پنجگانهای که ذکرشان رفت، این دستکاری در تاریخ و تحریف آن، بینندگان را خوش آمده باشد.
سریال بازی مرکب هم ساختاری آنچنان خیرهکننده ندارد که (اگر حقیقت داشته باشد) در عرض ۲۸ روز، ۱۱۱ میلیون بیننده را به خود جذب کند و بر صدر بنشیند. اما شاید توانسته در مجموع صورتی جذاب و معنایی عمیق را تلفیق کند و یا به زبان سادهتر، هم هوای هنر را داشته باشد و هم هوای بازار را. داستانش از این قرار است که آدمهایی بهلحاظ مالی ورشکسته و بدهکار، ازطریق شبکهای ناشناس به رقابت در شش بازی کودکانه و سنتی کرهای منتها در قالبی خطرناک دعوت میشوند. یکی از شرکتکنندگان در صورت پیروزی، ۳۸ میلیون دلار دریافت خواهد کرد و تمام بازندگان جانشان را از دست خواهند داد. محل انجام بازیها نامعلوم است و شرکتکنندگان تا پایان بازیها و مشخصشدن برنده، در آن مکان حبس میمانند. ۴۵۶ نفر با الهام از شش بازی کودکانه و سنتی بهصورت داوطلبانه در این بازی شرکت میکنند و داستانی پر فراز و نشیب شکل میگیرد. برای اینکه لطف داستان در چشم کسانی که هنوز کار را ندیدهاند از میان نرود، توضیح بیشتری درباره سرانجام داستان نمیدهم. فقط به همین بسنده میکنم که طراح این پروژه، سرمایهدارانیاند که روی رقابت این مردمان ورشکسته شرطبندی میکنند و گویی از تماشای مرگ واقعی بازندگان لذت میبرند.
به نظر میرسد فیلم فارغ از ساختار داستانیاش، وجدان عمومی بینندگان را برانگیخته است. شاید شنیدهایم یکی از دیدنیترین نقاط جهان کشور ایتالیاست و یکی از توریستیترین نقاط ایتالیا، بنای «کلوسیوم» در رم است. جالب اینکه ما امروزه از تماشای این بنای زیبا به وجد میآییم، اما کمتر کسی برایمان این حقیقت تاریخی را فاش میکند (و لیدرهای تور هم صدایش را درنمیآورند) که این استادیوم سنتی، جایی برای تفریح مرگ آدمها بوده است. اخیرا کتابی از سلسلهکتابهای «تاریخ ترسناک»، با عنوان مرگبارترین روزهای تاریخ به قلم تری دیری و ترجمه پیمان اسماعیلیان منتشر شده است که با زبانی طنزآلود حقایق وحشتناک تاریخ را برای نوجوانان بازمیگوید. در صفحه ۲۳ کتاب میخوانیم: «احتمالا بازیهای روز افتتاحیه کلوسیوم، خونبارترین بازیهای کل تاریخ مدون بوده است. امپراتور تروجان [امپراتور روم] پس از پیروزی در نبردهای بزرگ داچیا در ۱۰۷ میلادی تصمیم گرفت ضیافتی برپا کند و در آن ۱۱ هزار حیوان و ده هزار گلادیاتور را به کشتن دهد. این جشن ۱۲۳ روز طول کشید. دست آخر هم دیگر حیوانی برای سلاخی باقی نماند. طی ۳۰۰ سال بعد، بیش از نیممیلیون انسان و بیش از یک میلیون جانور وحشی در بازیهای کلوسیوم کشته شدند».
حالا در دوران مدرن در اخبار میشنویم که نوعی قمار و شرطبندی میان ابرپولدارها مد شده که در آنها آدمهایی طی بازی کشته میشوند و سرمایهداران از تماشای مرگ آنها لذت میبرند. افتخار میکنم که در تاریخ ایران گزارشی ثبت نشده که سلاطین و مردم در جایی اجتماع کرده و با مرگ اسیران و جنگجویان تفریح کرده باشند. سریال بازی مرکب نشان میدهد که چگونه منطق زورمدارانه جنگل بر جامعه انسانی مسلط شده است. فاجعه بشریت امروز، فقط وجود فقر نیست فقر گاهی مایه فخر است، فقری که انتخابی است و فرد آن را برای این برمیگزیند که آرامش داشته باشد و پابند مال و ثروت نشود. فقر اختیاری را در کلام حضرت محمد(ص) متجلی میبینیم که فرمود: «الفقر فخری» یعنی «فقر افتخار من است» اما در کنار فقر انتخابی، فقر تحمیلی هم هست که نشان از نابرابری و ظلم دارد. با این همه مشکل فقط وجود فقر نیست بلکه تحقیر فقرا و استفاده از فقر برای سرگرمی آن هم با ریختن خون فقرا به دست یکدیگر است، همان منطق کلوسیوم اما در لباسی مدرن.
کسانی در کره جنوبی از این سریال انتقاد کردهاند که چرا بازیهای سنتی و کودکانه آن کشور، وجهالمصالحه این شرطبندیهای خونبار شدهاند؟ هر چه هست این سریال گویی به همه میتازد، به سنت و کودکانگی، به سرمایهداری افسارگسیخته و حتی به فقرایی که به سودای پول وارد این بازی شدهاند.
آیا ما بینندگان هم در عالم خیال و واقعیت، قدم به این رقابت از پیش طراحیشده و هولناک نگذاشتهایم؟ آیا دنیا به سمتوسویی نمیرود که آدمیان نانی را که در تنور مرگ دیگری پخته شده است بر سفرههایشان بنشانند؟
آیا ما برای خرید بلیت حضور در کلوسیومهای مدرن آدمکشی، سرودست نمیشکنیم و صفهای طولانی تشکیل نمیدهیم؟