قسمت آخر سریال «دیدن» آنچنان صحنههای خونین و کشت و کشتار دارد که با برخی سکانسهای بازی مرکب همخوانی دارد. هر چند داستان تخیلی آن سریال درباره نابینایی است و پسابینایی را مدنظر قرار میدهد و دنیایی را ترسیم میکند که از همه علوم و دانش سیراب شده و پا به جهان تاریکی مینهد؛ ولی آنچه مشاهده میشود کماکان از بین بردن دیگری و هم نوع فصلالخطاب زیست آدمی است. انسانی که پوست و گوشت است و در این زیستن مصیبتبار آماده است به هر نحوی خویشتن را از پل پیروزی عبور دهد. بازی مرکب تکانهای است به انسانهای معاصر؛ آنانی که در هر وانفسایی خویش را میبینند و بس. برای دقایق و ساعاتی خوش بودن حاضرند کارناوالی از کشتن و خون بازی راه اندازند. آنسان که پیرمرد داستان لو میدهد. چهارصد و پنجاه و شش نفری که از فرط بحران اقتصادی و بدهیهای زیاد حاضرند در بازی مرگ و زندگی حضور به هم رسانند. حال گیریم که در ابتدای کار نمیدانستند. ولی در پارت بعدی با اختیار و علم به پایان زندگی برگشتند و اینگونه انسانها در همه جای گیتی فراوان هستند و حالا نیز به مدد کرونا و بحرانهای بزرگ بیکاری و بیپولی تعدادشان از میلیونها نفر نیز افزونتر میرود. سازندگان کرهای نیم نگاهی به کرهشمالی و پاکستان نیز داشتهاند. با دو کاراکتری که خلق کردهاند. نمیدانم چرا از بین این همه کشور این دو جغرافیا را انتخاب کردهاند. هر چند کشور شمالی میتواند به سبب همسایگی و ادباری که گرفتارش است؛ گزینه مناسبی باشد. ولی پاکستان و انتخابی از آسیای دور به حتم میتواند پیامهای نهفتهای داشته باشد که علی این داستان تا حدود زیادی با آن چهره معصومانه و سادهوارش؛ بیان تصویری خاص از مردمانی بود که تحت سیطره حکومتی ایدئولوگ زندگی میکنند. نمیدانم شاید اگر از چند کشور دیگر نیز داوطلب بازی جمع میکردند این همهگیری دیدن سریال؛ بازتاب پرمعناتری پیدا مینمود.
سرمایهگذاران مستقیم و غیرمستقیم این اثر به حتم رگ خواب مخاطب جهانی این کار را پیدا کرده بودند که اینگونه در چهار گوشه گیتی، حرف از این ساخته کرهجنوبی است. دنیایی که در آن مهر و وفا تا جایی وجود دارد که شرط بقا را تضمین نماید و آنجا که زیستن به فردیت میرسد، لاجرم انتخابی دیگر نیست. تا جایی میشود فداکاری کرد. تا قسمتی میشود از خودِ وجودی گذشت و این پارادوکس عجیب زندگی است که این «تا»، تا کجا ادامه میتواند داشته باشد و نخش تا چه زمانی مقاوم است؟ در همهگیری کووید ۱۹ مشاهده کردیم که در ابتدا ماسک و دستکش در اقصی نقاط جهان در چشم بههم زدنی در آسمان و زمین ربوده میشد و احتکار. آنانی که قویتر بودند به راحتی دسترسی داشتند به همه امکانات بهداشتی و در تولید ابتدایی واکسن نیز کشورهای دارا برای عموم مردم بیش از دو دوز تهیه کردند.
پس مهربانی و عطوفت تا جایی است و بس. همانطورکه در قسمت ششم این سریال و در نبرد دو به دو میزان از خود گذشتگی نمایان شد و بهت و حیرتی که چشمان مخاطب نظارهگرش بود؛ بر اهمیت فرد محوری در دنیای امروز؛ صحه میگذاشت. بازی مرکب بار دیگر جامعه فرد محور را به درستی به تصویر گذاشت. جمعیتی که با ماسک و برای خوشایند خویش، تعدادی را اجیر میکنند تا بالماسکهای از خون و کشتار راه اندازند و حتی در آن میان نیز به فکر لذات جسمانی و شهوانی خویشند و بس. مخاطب عام شاید از طنابکشی و تیلهبازی در جای جای دنیا، ذهنیتی مشترک داشته باشد ولی شاید آگاه نباشد در پس این طنابکشی و تیله انداختنها، سرانی نشستهاند و برای دیگران نقشه زندگی میکشند. گویی بیراه نبود و نیست و نخواهد بود که از قدیم میگفتند دنیا را چند نفر میگردانند و هر چه بخواهند انجام میدهند در پس پرده و این دموکراسیها و استبدادها نیز سویه ظاهری هستند برای پیشبرد لختی آسایش این گروه ناپیدا. قصد میکنند در امریکا و اروپا آزادی نسبی باشد؛ در آفریقا گروههای واپسگرا؛ در آسیا طالبان و داعش و القاعده باشند و همه اینها در لوای خوش بودن آنان است و بس.
ای کاش سازندگان این سریال به فکر فصلهای بعدی نباشند؛ چون که آش را از اینکه هست بیشتر شور میکنند. ما میدانیم در این بازی همه بازیچهایم؛ چه در بازیای چون مکعب چه در بازی اصلی زندگی. بیشتر از این به رویمان نیاورید با مدیوم سینما و تلویزیون که چقدر برای سنت و دلار و یوآن و وون و ریال، حاضریم از همه عبور نماییم. بسمان بود این سریال در این روزگار محنتبار...!