آفتابنیوز : آفتاب: غول آبی پایتخت در سراشیبی سقوط دست و پا میزند و آقای طنز شیرینکاری را از یاد برده و دیگر لبخند هم نمیزند! این سمفونی غمگین سرزمین آبی است با هدایت مردی که هرگز بازنده نبوده است!
روزی که با آبیهای جنوب غزل خداحافظی را سر داد هرگز روزگاری تلخ را به همراه آبیپوشان تهرانی متصور نبود.
سرمست از دادگاه جنوب بیرون آمد تا آغازی بر کامیابیهای تازه باشد، با استقلالی که در تلاطم لیگ، لنگری به ناچار انداخته بود.
حجازی کنترل سکان آبیها را ناگزیر به او سپرد تا ناخدایی تازه موجها را سوار شود تا ساحل امن!
فیروز امانت سختی را گرفته بود. چشمهای زیادی لغزش را انتظار میکشیدند و برای سقوطش قربانی میدادند. فیروز تشنه پیروزی با تیم تازه بود و موفقیتهایی که نقشههایی شبانه برایش کشیده بود.
او می دانست همیشه آغاز راه دشوار است و البته تنها دشواریهای ابتدا را متصور بود و به پایان هرگز نیندیشیده بود. پایانی که دارد روز به روز هولناکتر میشود و آقای لبخند میداند برای بقایی محترمانه جنگی تمام عیار را در پیش خواهد داشت.
داستان او و استقلال تراژدی غمگینی از کار درآمده و هر روز هم پایانش ترسناکتر میشود. آنها که او را از جنس استقلال نمیدانند، از همان ابتدا شمشیرها را برایش از رو بسته بودند و حالا تصور کنید با این نتایجی که رقم میخورد در تفکراتشان چه نقشههای کشیده میشود.
فیروز روزهای سختی را میگذراند.سختتر از تمام 20 سال گذشتهای که با حنجرای خسته نیمکت به نیمکت جابجا شده بود تا امروز.
دیگر شیرینی بیانش مثل گذشته نیست و هیچکس نمیتواند او را پیشبینی کند. او محکوم به ادامه جنگی است که هیچ پیروزی را به همراه نخواهد داشت. او تنها برای اثبات خودش باید این مبارزه را به سرانجام برساند.
شاید این آخرین حضور فیروز بر روی نیمکت قطب آبی پایتخت باشد، جایی که برایش نقشههایی دیگر کشیده بود. آیا فتحا...زاده متقاعد خواهد شد بار دیگر به او اعتماد کند. به مردی که دیگر باید او را بازنده بنامیم. هر چند دوست نمیداریم این نام بر روی فیروز ماندگار شود!