شهید رضا خرمی، از مردان غیور و دلیر سرزمینمان ایران است که با دو دختر و یک پسر ۱۴ ماهه دعوت مولایش سیدالشهداء (ع) را لبیک گفت و برای دفاع از ناموس مسلمان عازم سوریه شد. او محافظ سردار شهید قاسم سلیمانی بود و مانند پروانهای به دور این شمع میچرخید و هر جا که شهید سلیمانی بود.
آقا رضا هم بود، اما او دیگر تاب دوری از رفیقان شهیدش را نداشت و از سردار دلها اجازه خواست تا مدتی در رکابش نباشد و در منطقه بماند. گویا دیگر حرف دلش توان حبس شدن در سینه را نداشت و باید نزد صاحب دلها رها میشد.
به مناسبت سالگرد زمینی شدن شهید خرمی از همسر بزرگوارشان اعظم قمری خواستیم که از سیر و سلوک این مدافع حرم برایمان بگوید.
شهید متولد چه سالی و کدام شهر هستند؟
آقا رضا ۲۹ آبان ۱۳۵۳ در مولوی تهران به دنیا آمد.
چگونه با هم آشنا شدید؟
شهید پسر عمهام بود. ما در همدان بودیم و آنها در تهران. پیشنهاد اولیه را عمهام داد و مدتی بعد به خواستگاری آمدند.
چند فرزند دارید؟
دو دختر و یک پسر داریم. دختر اولمان دانشجویپرستاری، دختر دوممان کلاس دوازدهم و پسرمان کلاس اول ابتدایی است.
ارتباط شهید خرمی با فرزندانتان چگونه بود؟
آقا رضا ارتباط خیلی صمیمی با بچهها داشت. شاید بیشتر مواقع در منزل نبود، اما زمانی هم که بود وقت کافی برای آنها میگذاشت. در بحث تربیتی هیچ زمانی اجبار را قبول نداشت و نمیگفت که دخترانمان باید چادر بپوشند. معتقد بود آنها باید در عمل ما را ببینند و به سوی ما جذب شوند؛ آن زمان است که دیگر به چادر علاقهمند میشوند.
به خاطر دارم دخترم کلاس پنجم ابتدایی بعضاً موهایش بیرون بود و همسرم تذکر نمیداد و میگفت یک مدت است و خودش درست میشود و واقعاً هم اینگونه بود و رفته رفته حجابش را رعایت کرد. به سلیقه بچهها و روحیه آنها هم بسیار احترام میگذاشت؛ مثلاً هنگامی که سوار ماشین میشدیم ابتدا موسیقی مورد علاقه آنان را میگذاشت و بعد موسیقی منتخب خودش را و بر این باور بود که باید با جوانان مدارا کرد و همانند آنان رفتار کرد تا احساس تنهایی نکنند.
از ویژگیهای برجسته همسرتان بگویید.
آقا رضا بیشتر مواقع نمازش را اول وقت میخواند و اهل غیبت و حسادت نبود. هرگز بدگویی همکار و یا آشنا را نمیکرد و روی این مسائل حساسیت بالایی داشت. مقید به روزی حلال بر سر سفره بود و اعتقاد داشت که روزی حلال باعث عاقبت بهخیری میشود. زندگی را سخت نمیگرفت و با اخلاق بود. دل رئوفی داشت اگر مریض میشدم مینشست برایمگریه میکرد. بعضیها فکر میکردند، چون او نظامی است، لابد اخلاق خشکی دارد، اما وقتی اخلاق و رفتارش را میدیدند، تعجب میکردند. خوبیهایش آنقدر زیاد بود که همیشه میگفتم اگر رضا به مرگ طبیعی از دنیا برود حیف است.
شهید رضا خرمی چه سالی وارد سپاه شدند و سمتشان چه بود؟
با مدرک دیپلم سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ وارد سپاه شد و بعدها ادامه تحصیل داد و کارشناسی رشته تربیتبدنی را گرفت. این اواخر میگفت که مربی موتورسواری و تیراندازی و در تیم حفاظتی حاجقاسم هست. محافظ بودنش را هم ابتدا خودمان فهمیدیم؛ یکی از اقوام همسرم را پشت سر شهید قاسم سلیمانی در فیلمی از ایشان دیده بود. پس از شهادت متوجه شدم که درجه ایشان سرهنگ است. من پیگیر مسائل شغلی همسرم نبودم و از دوران مجردی شغل نظامی را دوست نداشتم، اما رفته رفته علاقه پیدا کردم.
چرا دوست نداشتید؟
شوهر عمهام شغلش نظامی بود و به مأموریت میرفت و همیشه میگفتم عمهام چگونه این دوری را تحمل میکند! قسمت شد همسرم هم نظامی باشد تا این موضوع را درک کنم. پس از ازدواج متوجه شدم «وقتی عاشق همسرت باشی، عاشق علایق همسرت هم میشوی». آقا رضا کارش را خیلی دوست داشت و من هم با مرور زمان به شغلش علاقهمند شدم و با دید مثبتی به این شغل نگاه کردم و در کنار تلاش او، تلاش کردم تا در کارش موفق باشد.
شهید با توجه به شرایط کاریشان با اقوام رفتوآمد داشتند؟
رابطه ایشان با خانواده و فامیل خوب و اهل صلهرحم بود. خیلی از اقوام بودند که سالی یکبار تماس نمیگرفتند، ولی ایشان مقید بود که در اعیاد به دیدارشان برود. میگفت آنها نمیدانند صلهرحم چه ثوابی دارد، من که میدانم!
مخالف اعزامشان به سوریه نبودید؟
سری اول که به سوریه رفت، اطلاعی نداشتم و فقط میدانستم مدتی را در مأموریت است. یک سال بعد متوجه شدم که مأموریت او در سوریه و از اعضای تیم حفاظت حاجقاسم است.
زمانیکه متوجه اعزامشان به سوریه شدید، مانع رفتنشان نشدید؟
هیچوقت مانع اعزامش نشدم و فقط میگفتم: «مراقب خودت باش!» همسرم همیشه میگفت هنگامیکه به منطقه میروند حاجقاسم به آنها اجازه نمیدهد که جلودار باشند و خودش جلوتر از همه راه میرود. حاجی بیشتر محافظ آنها بود تا آنها محافظ حاجی! البته آنها این را دوست نداشتند، ولی با اخلاق حاجی آشنا بودند و تمام سعیشان این بود که به بهترین نحو از حاجقاسم محافظت کنند. از اخلاق و منش شهید سلیمانی تعریف میکرد، خیالم راحت میشد.
هر انسانی در طی حیاتش نسبت به بعضی از مسائل تعصب دارد و خط قرمزش است، خط قرمز همسر شما چه بود؟
خط قرمز همسرم ولایت فقیه بود. ارادت بسیار زیادی به حضرتآقا داشتند و معتقد بود که اگر ایمان انسان قوی باشد، باید بداند که به، ولی فقیه نباید ذرهای شک کند که آیا راهش درست است یا خیر. ایشان در اغتشاشات سال ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ هم مطیع اوامر حضرتآقا بودند.
از روزهای قبل از آخرین اعزامشان بگویید.
همسرم تمام روزهای رجب و شعبان را روزه گرفت و هرچه میگفتیم سرکار میروی روزه نگیر، گوش نداد! اخلاقش تغییر کرده و خیلی تو خودش بود. همیشه میگفت در مأموریتها از خدا خواسته که به زن و بچههایش رحم کند چراکه مدام جلوی چشمانش بودیم و دل کندن برایش سخت بود، اما سری آخر غسل شهادت کرد و عازم سوریه شد.
با شما از شهادت صحبت میکرد؟
به شهادت علاقه داشت، اما به زبان نمیآورد و همیشه به شوخی به او میگفتیم: تو شهید نمیشوی.
از نحوه شهادتشان اطلاعی دارید؟
آقا رضا ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ به همراه چندین نفر در منطقه خلسه در ساختمانی مستقر بودند که ساختمان توسط تروریستهای تکفیری شناسایی شده بود. آنها خودرویی حامل ۲ تن مواد منفجره را در نزدیکی ساختمان منفجر کردند و همسرم به همراه مرتضی مسیبزاده و قدرتالله عبدیان به شهادت رسیدند.
خبر شهادت را به شما چگونه دادند؟
صبح روزی که خبر شهادت را دادند، پسرم را به دکتر برده بودم و تلفن همراهم را در حالت سکوت قراردادم و هنگامی هم که به منزل برگشتم فراموش کردم که به حالت اولیه برگردانم. چند ساعت بعد سراغ گوشی رفتم و بیست تماس بیپاسخ داشتم. تلفنها را که پیگیری کردم متوجه شدم که همسرم به شهادت رسیده است.
مزار شهید رضا خرمی در کجا است؟
امامزاده اسماعیلِ بازار تهران.
شهید نام مستعار داشتند؟
نام جهادی ایشان ابورضوان بود. رضوان اسم دختر بزرگ ما است.
شهید سلیمانی را از نزدیک دیده بودید؟
بله. پس از شهادت همسرم حاجقاسم به منزل ما آمدند و در تشییع و مراسمها هم حضور داشتند. به خاطر دارم در مراسمی ما را دعوت کرده بودند و حاجقاسم با ما فاصله داشت، اما تا ما را دیدند به ما احترام گذاشتند و سلام کردند و ما خواستیم به سمتشان برویم که اجازه ندادند و خودشان به سمت ما آمدند. ایشان بسیار با محبت و با فرزندان شهدا بسیار مهربان بودند.
شرایطی پیش آمده که بگویید: «کاش مانع اعزامش میشدم»؟
پشیمان نیستم، ولی برایمان پیش آمده از عدهای ناراحت شویم.
چطور؟
یکبار برای انجام کاری به دفترخانه رفتم و کارمند آنجا متوجه شد که همسر شهید مدافع حرم هستم. او گفت چرا گذاشتید همسرتان به سوریه برود، سوریه به ما چه ربطی دارد و از این دست جملات. همین موضوع و چند مورد مشابه باعث شد که دیگر ما جرأت نکنیم بیرون از خانه بگوییم خانواده شهید مدافع حرم هستیم. اگر کسی متوجه شود که همسر شهید هستم ترجیح میدهم بگویم که همسرم نظامی بود و در مرز شهید شد.
سپاه پس از شهادت همسرتان مبلغی را به شما داد؟
همسرم بیمه عمر داشت و پس از شهادت همسرم، بیمه به ما مبلغی را داد و در حال حاضر هم ماهیانه حقوق همسرم به حسابمان واریز میشود. حقوق واریزی زیاد نیست و تقریباً با حقوق کارگر یکی است. شاید باورتان نشود همسران شهدایی داریم که همسرشان به عنوان بسیجی رفتهاند و یا درجه بالایی نداشتند و الان از حقوق کمی برخوردارند. آنها مدام شرمنده فرزندانشان میشوند. متأسفانه میان عوام گفته شده که به مدافعان حرم پول زیاد میدهند!
اگر روزی فرزندانتان بخواهند که در سپاه مشغول به کار شوند اجازه میدهید؟
پسرم را اجازه میدهم چراکه بسیار شبیه پدرش است و فکر میکنم همان راه پدرش را ادامه دهد.
اوقات فراغت خودتان را چگونه سپری میکنید؟
اوقات فراغتی ندارم و بیشتر درگیر کلاسهای بچهها هستم. قبلاً کلاسها مجازی بود و الان حضوری است و مدام در حال رفتوآمد در مسیر منزل تا مدرسه هستم.
از روزهای تولد همسرتان خاطرهای دارید؟
آقا رضا، چون در روز ولادت امام رضا (ع) متولد شدند، ما همیشه دو تولد برایشان میگرفتیم یکی به تاریخ شمسی و یکی قمری. دخترانمان، چون تولد دوست داشتند همیشه سعی میکردیم دورهم جشن بگیریم و خوش بگذرانیم.
به عنوان یک همسر شهید خواستهای از مسئولین دارید؟
نه خواستهای ندارم. ما یک خواستهای داشتیم و پیگیری کردیم و اکنون که چهار سال میگذرد هیچی به هیچی! چه خواستهای باید داشته باشیم نه خواستهای ندارم.
خواستهتان چه بود؟
یکی از کارمندان شهرداری به من گفت خیابانی که به نام شهید است دیواری دارد که اگر موافق باشید ما عکس شهید را روی آن طراحی کنیم. ما هم پیگیری کردیم و درخواست دادیم. گویا شهردار قبلی موافق عکس شهدا در معابر عمومی نبود. خلاصه پس از چهار سال هنوز مسئولین صلاح نمیبینند که عکس شهید روی دیوار باشد.