در بخش اول گفتوگو با پروفسور داریوش فرهود (از رفاه و آسایش کسی دانشمند بیرون نمیآید)، از دوران کودکی و سفر به آلمان برای ادامه تحصیل شنیدیم و در بخش دوم، دغدغههای پدر علم ژنتیک ایران در مورد شرایط دانشجویان امروز و لزوم پرورش ذهنهایی پرسشگر را مرور کردیم.
در بخش سوم از گفتوگو با دکتر فرهود که در ذیل میخوانید، به بحث ژنتیک و موضوع اخلاق پرداختیم. علم و اخلاق، مانند دو بالی هستند که توان پرواز را به عالِم و دانشمند میدهد. پزشکی، حرفهای است که بدون بهرهمندی از احساس انسانی و همدلی نمیتوان آن را به خوبی انجام داد و همین باعث میشود که مباحث اخلاق در پزشکی جایگاه ویژهای دارد.
«حدود ۳۵ سال قبل به عنوان کارشناس سازمان جهانی بهداشت (WHO) در رشته ژنتیک و بعد به عنوان عضو کمیته اخلاق در ژنتیک در ژنو انتخاب شدم. تنها ایرانی و مسلمان عضو این کمیته بودم. (در این کمیته) اصول اخلاقی را در ژنتیک تهیه و تدوین کردیم. علت این اقدام این بود که دانشمندی در کرهجنوبی ادعا کرد که از سلول یک فرد، بدون اینکه پدر و مادری داشته باشد، یک انسان بوجود آورده است و این جنین به زودی به دنیا خواهد آمد. این موضوع کاملاً دروغ بود و همان زمان در عرض یک روز حدود ۱۵- ۱۴ مصاحبه با من انجام شد که آیا این موضوع درست است و این موضوع را رد کردم.
سازمان جهانی بهداشت و یونسکو بعد از این موضوع به درستی احساس خطر کردند. بعد از این موضوع ما با مسائل بسیار پیچیدهای مواجه هستیم. به عنوان مثال، همین بحث هوش مصنوعی چه مسائلی در پی خواهد داشت؟ یک مقاله بسیار مفصل به زبان انگلیسی در زمینه هوش مصنوعی در پزشکی نوشتم. زمانی خواهد رسید که وقتی با کسی صحبت میکنید، میتواند تمام فکر شما را بخواند؛ وقتی به کسی نگاه میکنید، میتواند نگاه شما را بخواند. چیز بسیار خطرناکی است؛ دیگر فضای خصوصی و (حریم) شخصی وجود نخواهد داشت.
رباتهایی وجود خواهند داشت که خودشان مدیر میشوند و اگر مدیر خطا کند، او را به دادگاهی خواهند برد؛ (دادگاهی که) قاضی آن هم ربات است. شاید بگوئیم قاضیربات خوب است و سفارشپذیر نیست، اما اینطور نیست! ربات را هم میتوانند طوری برنامهریزی کنند که برای بعضی کارها سفارشپذیر باشد و اگر آن قاضی خطا کرد، چه کسی او را محاکمه خواهد کرد؟ الان همین رباتها وارد (حوزه) پزشکی و ژنتیک میشوند. یک بخش کار صحیح است و ربات (جراح) میتواند بیمار را در حالت بیهوشی جراحی کند؛ اما زمانی که بیمار به نزد پزشک میآید، آیا پزشک نباید به چشم بیمار نگاه کند، لبخندی بزند، با بیمار همراهی کند، سؤالهای مختلفی بپرسد، از حافظ و سعدی، شعری برایش بخواند تا روح بیمار را نوازش بدهد؟ آیا ربات میتواند این کارها را انجام دهد؟
یک بیمار روانی نیاز به یک روانشناس یا روانکاو مهربان دارد که با گرمی با وی صحبت کند، اما یک تکه آهن چطور میتواند با این بیمار همدردی کند؟ این موضوع میتواند فاجعههای بزرگی به بار بیاورد. همین اختلالهایی که در فضایی مجازی ایجاد و حسابهای بانکی را خالی میکنند، همه کار هوش مصنوعی است. تنها راه درست در این مسیر، اخلاق است. علم اگر دست کسی بیافتد و آن فرد با اخلاق نباشد، بسیار ویرانکننده است.
تیغ دادن در کَف زنگی مست بِه که اُفتد علم را ناکس به دست
اینکه با استفاده از علم ژنتیک بخواهیم ویژگیهای خاصی مثل رنگ چشم آبی یا قد بلند را (به صورت انتخابی) در فرد ایجاد کنیم، در انسان کار بسیار پیچیدهای است و از جمله مسائلی است که به اصطلاح آمدهاند ابرویش را درست کنند، چشمش را کور کردند؛ یعنی نمیتوان از عوارض جانبی احتمالی آن پیشگیری کرد. اما اینکه با استفاده از ژنتیک، نژادها را مشخص کنیم، امکانپذیر است. میتوان ردههای قومیتی را پیدا کرد، اما این موضوع تأثیری ندارد که بگوئیم مثلاً کُرد، لُر یا آذری هستم، زیرا ما مزیت قومیتی برای هیچکسی قائل نیستیم. اینکه ۵۰۰ دلار بدهیم و مشخص کنیم که به عنوان مثال، یک ژن من در ۴ هزار سال پیش به قوم ماد باز میگردد، اهمیت چندانی ندارد.
اما دو کار مهم دیگر باقی میماند. اول اینکه بیایم از روی DNA معلوم کنیم که فرد چه مهارتهایی میتواند داشته باشد؛ به عنوان مثال، از ابتدا مشخص کنیم که کودک میتواند چه مهارتهایی داشته باشد (و بهتر است) در علوم انسانی یا علوم تجربی کار کند. این کار شدنی است که البته احتمال به اضافه و منهای ۱۰ تا ۲۰ درصد خطا هم وجود دارد. به نحو دیگری هم این کار در دنیا انجام میشود؛ اگر میبینید مدیران بسیار خوبی انتخاب میکنند، فرد را از دبستان یا دبیرستان به عنوان نخبه شناسایی و دنبال میکنند.
یک کار بسیار مهم دیگر، تشخیص بیماریها است. حدود ۲۰۰ سال پیش اگر میخواستند بیماری فرد را مشخص کنند، نگاه میکردند که آیا دست فرد ارتعاش دارد یا ندارد، دست عرق میکند، شکل نشستن چطور است، وضعیت چشم و رنگ زبان را نگاه میکردند که آیا بار دارد یا نه؛ یعنی معاینات به شکل بالینی بود. از حدود ۱۱۰ سال پیش اولین آزمایش قند خون توسط دکتر بِست انگلیسی روی ادرار انجام شد و آن را مزه کردند و متوجه وجود قند در آن شدند و بیماری قند را کشف کردند. به مرور زمان آزمایشهای مختلفی توسعه پیدا کردند و درحال حاضر حدود ۷۰۰- ۶۰۰ نوع آزمایش سرولوژی (آنزیمها و هورمونها و ...) داریم.
اما حدود ۱۰ سال است که عنوان میکنند که این آزمایشها به درد نمیخورد، نه اینکه به درد نمیخورد، اما حرف (و نتیجه) نهایی نیست. الان آزمایشهای ژنتیکی مطرح هستند. به عنوان مثال، در خانوادهای چند نفر به سرطان مبتلا شدهاند و حالا فرزندی به دنیا آمده است و میخواهند ببینند که آیا این کودک هم در معرض سرطان قرار دارد یا نه؟ این کار از طریق آزمایش ژنتیک انجام میشود. شاید از یک لحاظ بگوئید این کار غیراخلاقی است و از الان اَنگ سرطانی بودن به فرد میزنیم، اما از طرف دیگر بسیاری از سرطانها و بیماریها درست است که زمینه ژنتیکی دارند، اما محیط باعث بروز آنها میشود. خود من چه بسا ژنهایی برای سرطان، بیماری قلبی-عروقی، دیابت دارم. (این ژنها) از طریق آزمایش ژنتیک قابل شناسایی هستند؛ یعنی مشخص میکند که این کودک، ژنهای (مستعد) چه بیماریهایی را دارد.
شاید بپرسید که این آزمایش به چه دردی میخورد؟ به عنوان مثال، این ژن در مادر وجود دارد و بررسی میکنیم که آیا در پدر هم وجود دارد؟ اگر ژن وجود داشته باشد، یعنی ناقل (این ژنها به فرزند خود) هستند. کار ما این است که وقتی ژنها را مشخص کردیم، در یک فرآیند دشوار و پیچیده، این ژنها را پیدا میکنیم. در دوران بارداری، از جنین نمونهبرداری میکنیم تا مشخص کنیم جنین این بیماریها را دارد یا خیر؛ اگر بیماری را داشته باشد، اجازه سقط قانونی داده میشود و در غیر اینصورت بارداری ادامه پیدا کرده و نوزاد به دنیا میآید.
دستور سازمان جهانی بهداشت است که یک پزشک، فقط مسئول سلامت فیزیکی شخص نیست؛ ما با یک یک مثلث سلامت بدن، سلامت روح و رفاه اجتماعی مواجه هستیم. کسی مدام سقط جنین میکند و میبینیم که هیچ عیبی هم ندارد، (اما اگر دقت کنیم متوجه میشویم) غذای مناسب برای خوردن ندارد، استرسهایی دارد مثل اینکه همسرش را از کار اخراج کردهاند، همسرش بیکار است و همه این استرسها باعث سقط جنین میشود. پزشک موظف است از این زاویه هم به (شرایط) بیمار نگاه کند؛ نه فقط مریض، بلکه همه مردم را با این نگاه ببیند.
پیری جمعیت را میتوان بحرانی نامید که بسیاری از کشورهای جهان با آن درگیر هستند و زنگ خطر پیری جمعیت ایران، مدتها است که به صدا درآمده است. براساس گزارشها، نرخ رشد جمعیت در سال ۹۹ به ۶ دهم درصد رسیده و این امر حاکی از آن است که در حال افول جمعیتی در کشور هستیم. نسبت سالمندی و سالخوردگی جمعیت در ۲۰ سال آینده به حدود ۲ برابر میرسد.
با این شرایط مردم و مسئولان قطعاً از بحث جوانسازی و صیانت از جمعیت کشور حمایت میکنند؛ اما این موضوع منافاتی با اهمیت انجام غربالگری، اطمینان از سلامت جنین و تشخیص احتمال ابتلا به اختلالاتی مانند سندرم داون و در صورت لزوم با تشخیص پزشک متخصص، صدور مجوز سقط قانونی ندارد.
طرحی به نام جوانسازی و صیانت از جمعیت کشور پیشنهاد کردهاند. به عنوان یک شهروند وقتی به این طرح نگاه میکنم، ایرادهای زیادی دارد. مرتب عنوان میکنند که برای فرزند اول این رقم را پرداخت میکنیم و برای فرزند دوم هم رقم دیگر؛ بحث فرزندآوری به (رقم پرداختی و) میلیون نیست. فرزند که به دنیا میآید فقط بحث خرج (و هزینهها) نیست. آیندهای که پدر برای فرزند خود تصور میکند، (این موضوع) اهمیت دارد و باید به آن فکر کرد.
چندی قبل معاون وزیر اعلام کرد که جراحی قلب در ایران درحال از بین رفتن است و کسانی که باید دورههای فلوشیپ را بگذرانند، نیستند و به محض پایان تحصیل پزشکی، برای تخصص به خارج از کشور میروند (آغاز سونامی کمبود پزشکان). شما جلوی این مسئله را بگیرید که تمام ژنهای عالی ایرانی درحال رفتن از ایران هستند. صندلیهای دانشگاهها خالی هستند (دانشگاهها متروکه میشوند؟). من این مسائل را دنبال میکنم. همین امسال خیلی از افرادی که قبول شدند به دانشگاه نرفتند! چرا ترکیه که در نشیب و فراز سیاسی است، باید تبدیل به مرجعی شود که مردم کشورمان برودند در آنجا سرمایهگذاری کنند و خانه بخرند؟!
اینکه به ازای هر فرزند چند میلیون بدهیم، دردی را دوا نمیکند. خیلی از کسانی که از کشور رفتند، پول هم داشتند. چرا رفتند؟ چرا به چرایی این ماجرا فکر نمیکنیم؟ چرا در دانشگاه قبول میشوند ولی نمیروند؟ بنابراین با گذاشتن کارهای تشویقی و چند روز مرخصی (زایمان) بیشتر مشکلی حل نمیشود. سؤال در بحث جمعیتی درست نیست و جواب آن هم درست نیست.
(وقتی از رفتن جوانان صحبت میکنیم) بحث فرار مغزها نیست، بحث فرار ژنها است. من اگر الان در این سن از مملکت بروم اتفاقی نمیافتد، اما وقتی یک جوان از کشور میرود با یک خارجی ازدواج میکند و بچه او آمریکایی میشود، ژن ایرانی را برده است. این افرادی که میروند، هوشمندترین افراد کشور هستند. آنها هم این افراد را غربال میکنند و بهترین ژنهای ما را میگیرند. چرا باید کاری کنیم که این جوانان از مملکت بروند؟!
آیتالله صافی گلپایگانی فرمودند که با دیگران باید مماشات کرد و با همه باید زندگی کرد. اگر میبینید عدهای الان با ایران مخالفت میکنند، فرقی هم نمیکند، در همان کشورهایی که بیشترین خدمت را کردیم، الان محبوبیت نداریم! چکار داریم میکنیم؟ کمی هم آرای مخالف را گوش کنیم.
من مخالف ازدیاد جمعیت نیستم، ولی اینها راهش نیست. این کار به شکل خیلی خوبی حدود ۴۵ سال قبل شروع شد و عدهای به محضر امام خمینی (ره) رفتند و من هم در آن جمع بودم و تالاسمی اولین موردی بود که توانستیم اجازه سقط را دریافت کنیم. بعد این کار در دست یک نهاد بسیار کارآمد به نام پزشکی قانونی قرار گرفت؛ یعنی در این ۴۵ سال کار غلطی انجام میشد؟!
این تعداد بچه عقبمانده ذهنی، از کار افتاده، نابینا، ناشنوا، میتوانیم جلوی همه این موارد را بگیریم. کسانی که این طرح را مطرح کردند، آیا با حدود ۵۰۰ انجمنهای والدین کودکان عقبمانده صحبت کردند؟! آیا با پزشکی قانونی صحبت کردند؟! آیا با امثال بنده صحبت کردند؟! چطور من در سازمان بهداشت جهانی برای همه صحبت میکنم، اما (در کشورم) با من مشورت نمیکنید تا عیبهای آن را به شما بگویم؟!
با افراد متخصص در این زمینه صحبت نکردند. اجازه هم نمیدهند که غربالگری ترویج شود! شرایط را هم برای سقط (قانونی) اینقدر سخت میکنند که زمان از دست برود، (در نتیجه) بچه عقبمانده زیاد میشود و باید از کیسه من و شما برای آنها خرج شود. من عیبها را باید بگویم. واجب کفایی را باید بگویم. اگر نگویم در مقابل نسل بعد مسئول هستم که میپرسند چرا (میدانستی و) نگفتی؟ مثل این است که من در اتوبوسی نشستهام و راننده درحال حرف زدن یا چُرت است و ماشین درحال حرکت به سمت دره است و ببینم و چیزی نگویم! اگر اتوبوس به تَه دره سقوط کند و من زنده بمانم، باید من را بگیرند و به جرم شرکت غیرعمد در قتل محاکمه کنند. مگر میشود من چیز (اشتباهی) را ببینم و سکوت کنم؟
حالا عواقب این مسئله چه خواهد بود؟ اولاً تعداد زیادی بچه عقب مانده ذهنی به دنیا خواهد آمد. اگر کسی هم تبعیت نکند، خلاف قانون عمل کرده است و یک عده دکتر صاحبنام را میخواهید به زندان بیندازید! اگر خانم بارداری شرایط مناسب نداشته باشد و باید سقط کند، کسی نیست که این کار را انجام دهد. دکتر در سونوگرافی و آزمایش میبیند که جنین عقبمانده است یا دست و پای اضافی دارد، اما اجازه سقط وجود ندارد. وقتی من در چارچوب قانون نتوانم این کارها را انجام دهم، کار به صورت غیرقانونی انجام میشود؛ یعنی قاچاق سقط زیاد میشود.
یک فرد تحصیلکرده (و متخصص) این کار را انجام نمیدهد که موقعیت خود را به خطر بیاندازد و سقط توسط یک عده (شبه)پرستار یا افراد غیرمتخصص انجام میشود که در این شرایط، هم جان مادر به خطر میافتد و هم شکایت زیاد میشود. اگر جَنین دچار مشکل، به دنیا هم بیاید، تأمین اجتماعی مجبور است هزینهها را پرداخت کند. بهزیستی باید از این کودکان نگهداری کند. آن وقت معاونت آموزش استثنایی وزارت آموزش و پرورش هم درگیر ماجرا میشود.
ما گفتیم جمعیت میخواهیم نه جمعیت یک عقبمانده! خیلی عجیب است، چرا قانونی نمیگذارند که این همه مغزها از کشور نروند؟ مغزهای متفکر و نخبگان دارند از ایران میروند به جای آن میخواهیم این موضوع را با (تولد) بچههای عقبمانده جبران کنیم؟ حاصل و تفسیر کار ما این میشود.
مسیر درست این است که اولاً همین کار (بحث غربالگری) بماند. در عین حال، شرایطی فراهم شود که جوانان نخبه از کشور نروند. درحال حرکت به سمت یک جمعیت پیر هستیم، درست مثل کشورهای اروپایی یا ژاپن. اینطور نیست که بگویم شرایط آلمان، آمریکا، ژاپن خیلی خوب است و شرایط ایران بد است. آنها هم اشتباهاتی میکنند؛ ولی من مسئول آنها که نیستم، من مسئول کشورم و خانواده خودم (مردم وطنم) هستم. اول باید تمهیداتی باشد که این مهاجرتها از ایران به حداقل برسد و دوم اینکه کاری انجام دهیم که بچههای دچار مشکل، کمتر به دنیا بیایند. به این فکر میکنید که اینهمه پزشک و متخصص و آزمایشگاههای ژنتیک (با برداشته شدن این غربالگریها) چکار باید بکنند؟ کار از دست آنها خارج شده و بهزیستی مجبور میشود این تعداد بچه عقبمانده که به دنیا میآیند را نگهداری کند. با پول چه کسی؟ از بیتالمال و پول من و شما و خود آن خانم نماینده که رأی به این کار داده است!!
سیبی که سالها از درخت افتاد و سؤالی در ذهنها ایجاد نکرد!
تربیت ذهنِ پرسشگر یکی از دغدغههای اصلی استادی است که سالهاست علاوه بر کمک به حل مشکلات بیماران، از تربیت دانشجویان غافل نبوده و شاید این موضوع، ریشه در حس میهنپرستی "پروفسور فرهود" داشته باشد؛ همانطور که عنوان میکند: منِ معلم وظیفه دارم در ذهن شما (دانشآموز یا دانشجو) سؤال ایجاد کنم، نه اینکه به سؤالهای شما پاسخ بدهم؛ وظیفه من، تربیت ذهنهای پرسشگر است.
در بخش دوم مجموعه "گفتوگو با چهرهها"، پدر علم ژنتیک ایران از چرایی بازگشت به ایران، اصول زندگی موفق و تفاوتهای دانشجویان امروز با دانشجویان دیروز میگوید:
در درجه اول باید بگویم که (در کار و زندگی) بیش از اندازه منظم هستم. موضوع بعدی، برنامهریزی و مدیریت زمان است که بسیار اهمیت دارد. در عین حال، آدم بسیار مثبتاندیشی هستم و با وجود تمام انتقادهایی که دارم، همه چیز را دقیق میبینم و عیبها را میگویم. یکی از خصوصیات دیگرم شوق به خدمتگزاری است. این شیوه زندگی من است؛ در این ۸۳ سال عمرم، هر روز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار میشوم و به محل کارم میآیم و نهایت ساعت ۱۰ شب میخوابم و سبک زندگی سالم را دنبال میکنم.
وطن یعنی هویت، اصل، ریشه سر آغاز و سر انجام و همیشه
این دو مصراع شاید به نوعی بهترین توصیفی باشد که میتوان از مفهوم زیبای آن، دلایل بازگشت پروفسور فرهود به ایران را در سنین جوانی و باوجود تمام پیشنهادهایی که در آلمان داشت، درک کرد:
بینهایت میهنپرست هستم. وقتی کسی میهنپرست باشد، میداند که باید برای خانهاش (وطنش) تلاش کند. وطنپرستی، غریزی است و خداوند در نهاد آدمی قرار داده است. وطن، خانه است و به همین دلیل بعد از ۱۶ سال تحصیل و با وجود تمام پیشنهاداتی که داشتم و شاید چنین پیشنهادهایی به کسی نشود، اما گفتم من ایرانیام، همانجا زاده شدهام و همانجا باید خدمت کنم و بمیرم (در سن ۳۴ سالگی) برای خدمت به کشورم بازگشتم.
هیچوقت از تصمیمی که گرفتم پشیمان نیستم، زیرا به دنبال راحتی و خوشگذرانی نبودهام. کسی در سن و سال من دلیلی ندارد که اینهمه کار کند، اما من همچنان شوق خدمت دارم. درحال حاضر در این کلینیک ژنتیک، بیش از ۳۰ نفر (جوان فعال و مشتاق) مشغول فعالیت هستند. یک دوره کتاب به نام "ایران فرهنگی" در مورد تاریخ، فرهنگ، هنر، دانش، خط، زبان و ادبیات ایران نوشتهام. ۱۰ جلد از این کتاب چاپ شده و ۴ جلد دیگر هم در راه است. بیش از ۱۶ سال زمان و هزینه زیادی برای این کار صرف کردهام؛ چرا باید این کار را بکنم؟ بازنشسته شدهام و میتوانم به راحتی در ایران یا هرجایی دیگر دنیا استراحت کنم، اما خداوند این عمر را به من عطا کرده است که به مردم و کشورم خدمت کنم.
کسی آرزوی درس خواندن در دانشگاه را ندارد
آمار شرکتکنندگان کنکور ۱۴۰۰ که انتخاب رشته نکردند، علامت سؤال بزرگی هست که چرا برای جوانان امروز، درس خواندن در دانشگاه دیگر آرزو نیست! برای استادی که نیم قرن از عمرش را در راه تربیت دانشجویان صرف کرده است، شنیدن واژههایی مثل مهاجرت نخبگان و دانشجویان، قطعاً دردآور و ناراحتکننده است:
نسل دانشجوی امروز با نسل دانشجوی دیروز خیلی تفاوت کرده است. دانشجویان قبل از من خیلی بهتر بودند و با سختی زیادی زندگی میکردند، چون مشتاق علم بودند. بسیاری از اساتید دانشگاه ما در دوره پهلوی اول دیپلم نداشتند، استاد زبان و ادبیات فارسی داشتیم که دیپلم نداشت، ولی استاد عالی مقام ادبیات بود؛ کتابهای متعددی مطالعه کرده بود، به خارج سفر میکرد و ماهها زمان خود را برای مطالعه در کتابخانه سپری میکرد. پایانِ پایاننامه و درجات آن زمان معنا نداشت.
حدود ۵۰ سال قبل، زمانی که کارم را در دانشگاه تهران شروع کردم، هرکسی از کنار نردههای دانشگاه تهران رد میشد آرزو داشت که در دانشگاه درس بخواند، اما الان کسی این آرزو را ندارد. دانشجو با من صحبت میکند و میپرسد چه رشتهای بخوانم که بعداً بیشتر به من پول بدهند. مسائل اقتصادی و عناوین قالب شده است.
عدهای از دانشجویان که درصدشان کم است، واقعاً به دنبال علم هستند، اما گروهی دیگر به دنبال رفتن از کشور هستند. از جمع یک گروه حدوداً ۲۰ نفره از دانشآموزان المپیادی دورههای قبل، فقط یک نفر در ایران است و همه به خارج از کشور رفتهاند. سرمایهگذاری میکنیم، دانشجویان خوبی تربیت میکنیم اما خوبها از کشور میروند و میگویند اینجا جایی برای ما نیست.
این را یک عیب بزرگ و آسیب میبینم، سهمیه یعنی چه؟ هم سهمیه در دانشجویی، هم سهمیه در استادی. سهمی قرار نیست ببریم. در دوران جنگ سه بار در پشت جبهه جنگ بودم؛ جایی که مسائل بهداشتی و درمانی رزمندگان را دنبال میکردیم. به چشم ندیدم، اما آثار آن را بعداً دیدم که جوانانی روی مین میرفتند تا مسیر برای لشکر ایران به سمت عراق باز شود؛ یعنی با بدن خودشان مین را خنثی میکردند. من صلاح نمیدانم عدهای بیایند به این نام خوشهچینی کنند؛ این خلاف است. این افراد صادقانه رفتند و شهید شدند. به عنوان مثال، من در پشت جبهه خدمت کردم؛ هیچوقت سهمیه نخواستم چون برای وطنم و برای خدا خدمت کردم. دانشجوی سهمیهای یعنی چه؟
نامگذاری روز دانشجو (۱۶ آذر) کار قشنگی است. سرنوشت و آینده ما در دستان دانشجویان است. دانشجو باید میهنپرست بار بیاید که بماند و به کشور خدمت کند. مثل این است که با ماشین خودتان سفر میکنید و اگر خراب شود، آستین بالا میزنید و آن را تعمیر میکنید؛ اما اگر ماشین کرایهای سوار شده باشید، پیاده میشوید، خداحافظی میکنید و میروید. در یکی از روزنامهها نوشته بود (بعضی از) صاحبمنصبان ایرانی، اینجا را وطن دوم خود میدانند. گریستن دارد برای اینکه بیاییم با پول کمی که در اختیار داریم، عدهای را تربیت کنیم و (فرد) معاون وزیر یا کسی بشود و اینجا (ایران) را وطن دوم خود بداند؛ بعد راهی اروپا، کانادا یا آمریکا شود، همانجایی که از دیوارش بالا رفته است، چون اینجا را وطن خود نمیداند. الان چیزی به اسم لاتاری درست شده است و مردم نامنویسی میکنند که قرعه به نامشان دربیاید و به آمریکا بروند. چرا؟ این موضوع تقصیر آمریکا است یا تقصیر من؟ من نتوانستم به عنوان یک معلم، فضا را برای دانشآموز (و دانشجوی) خودم درست کنم که بماند.
دانشجو را باید پرسشگر بار آورد؛ فرد باید از همان مدرسه جستجوگر بار بیاید. یک مجله آمریکایی، کاریکاتوری از نیوتن، داروین و اینشتین منتشر کرده بود و زیر این کاریکاتور نوشته بود، اینها ژنی (نابغه) نبودند، فقط ذهنهای پرسشگر داشتند و همه چیز برای آنها چرا بود. یک میلیون سال سیب از درخت پایین میافتاد، اما کسی این سؤال در ذهنش ایجاد نشد که چرا سیب سربالا یا به سمت دیگری نمیرود؟ ذهن پرسشگر نیوتن بود که جاذبه زمین را کشف کرد.
تعلیم و تربیت ما همین است. دانشجو را پرسشگر بار نمیآوریم. همیشه سر کلاسهای درس میگویم من نیامدهام که پرسشهای شما را پاسخ بدهم. علم به سرعت درحال توسعه است، به شکلی که در عرض ۲۴ ساعت، صدبرابر دانش من به دنیای علم افزوده میشود. کاری که (به عنوان معلم) میتوانم انجام دهم، اول اخلاق است؛ بعد باید دانشجو را پرسشگر بار بیاورم. حفظ کردن آفت بزرگی است. وظیفه من به عنوان معلم این است که در شما (دانشآموز و دانشجو) سؤال بوجود بیاورم، نه اینکه به سؤالات شما جواب بدهم. باید جامعه پرسشگر و مطالبهگر داشته باشیم.
این قبیل انسان های شریف به درد کشور می خورند