اولین نکته اساسی که باید در فرایند توسعه ایران فهمیده شود این است که ما هنوز بذری را که ایجادکننده آن درخت است، نیافتهایم. بعد هم نمیدانیم که حتی اگر بذر را یافتیم و کاشتیم، چگونه به آن آبوهوا و آفتاب برساند تا این درخت رشد کند. اینگونه است که تلاش میکنیم از طریق شبیهسازی ظواهر آن «درخت» را به دست آوریم.
انگیزه نوشتن این مقاله بلند به سخنرانی پربازدید و پربسامد یکی از اقتصاددانان خوب کشورمان که سالهای درازی را به مسائل توسعه ایران پرداخته، بازمیگردد. «محسن رنانی» استادتمام اقتصاد دانشگاه اصفهان است و تخصصش مطالعات توسعه است.
او چندین کتاب خوب نوشته و ترجمه کرده. برای کتابهای خیلی خوبی همچون پوپولیسم ایرانی مقدمه نوشته، سخنرانیهای بسیار روشنگر و پرباری دارد و نوشتههایش برای بسیاری ازجمله نویسندگان این مقاله چراغ راه بوده تا بیاموزند. به باور نویسندگان این مقاله، دو کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» و «چرخههای افول اخلاق و اقتصاد» از درخشانترین آثار «رنانی» هستند که بارها مورد استفاده نویسندگان مقاله قرار گرفتهاند.
سخنرانیها و مقالاتی که در تارنمای شخصی «رنانی» منتشر میشود هم جملگی حاوی نکات ارزندهاند. «رنانی» از آن دسته افرادی است که دو ویژگی مهم دارد. نخست اینکه بسیار به «گفتگو و رواداری» بها میدهد. دیگر اینکه دغدغه توسعه ایران را دارد و این مسئله را نهفقط به شکل پروژهای دانشگاهی مینگرد؛ بلکه آن را رسالتی شخصی در قبال میهن و مردم میداند.
گشادهرویی ایشان در پذیرش نقد و بازبودن درهای گفتگو با او چنان است که حتی به کسانی که نزد او بسیار آموختهاند، این امکان را میدهد که درهای گفتگو با وی را درباره اندیشههایش باز کنند. ویژگی ستودنی که کیمیاست؛ بنابراین ما هم به خودمان اجازه دادیم با همکاری روزنامه «شرق» سخنرانی جدید ایشان را با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم» نقد کنیم. در حقیقت آنچه میخواهیم بگوییم نامش نقد نیست، چون با «رنانی» در چند چیز مشترک هستیم.
نخست اینکه همچون او دغدغه و اندوه ایران عزیزمان را داریم. این نوشته بیشتر گشودن دری است که امکان گفتگو را فراهم آورد تا دستبهدست هم بتوانیم برای پدیدهای که گریبانگیر کشورمان است، چارهای بیندیشیم. دیگر اینکه ما عمیقا بر این باوریم، «رنانی» و ما و بسیاری دیگر، جملگی در یک کشتی نشستهایم و همگی میخواهیم این کشتی گرانبها را از دل دریای توفانی به سلامت عبور دهیم. حتی شاید بتوان نام این نوشته را دلنوشته نویسندگان به نمایندگی از سه نسل متفاوت ایرانیان دانست. پیش از آغاز میخواهیم چند نکته را یادآور شویم.
نخست اینکه هر چهار نویسنده این مقاله تجربه زندگی در غرب را دارند و تجربهشان هم دقیقا همانند «رنانی» است. یعنی اقامتهای متوالی کوتاهمدت چند ماه و چندساله؛ بنابراین هر چهار نفر با فضای زیست غربی تا حدی که بتوانند شفاف ببینند و بنویسند، از تجربه کافی برخوردارند.
گذشته از این هر چهار نفر دوستان و آشنایان و همکارانی در غرب دارند و از احوال مهاجران در سطحهای مختلف، از مدیران ارشد پروژههای علمی گرفته تا دانشجویان، اطلاع دارند. دیگر اینکه پیش از نوشتن این مقاله، لینک گفتوگوی «رنانی» در یوتیوب را که مرجع اصلی این نوشته است، برای دوستان زیادی از دانشگاههای دورافتاده داخل کشور گرفته تا پژوهشگرانی در سرن و جاهای دیگر فرستادیم تا نظرات همه را بشنویم و درنهایت مطلبی بنویسیم که بازتابنده دیدگاه تعداد زیادی از افراد باشد.
بازتابها متفاوت بود، اما اشتراک بخش زیادی از نظرات موافق نبودن با روشمندی علمی «رنانی» در ارائه مطلب بود. ازآنجاییکه میدانیم برای استاد اقتصاد توسعه عزیز کشورمان بیش از هر چیزی حل مسئله و برداشتن گامی برای ایران مهمتر است؛ دستبهکار شدیم تا این مقاله را بنویسیم؛ اما مایلیم پیش از آغاز از «رنانی» و همت بلند او، از جسارت او و از قلب تپندهاش برای ایران قدردانی کنیم. با صحبتهای «رنانی» موافق یا مخالف باشیم، در واژگان او «مهر میهن» میدرخشد.
ما نیز همچون «رنانی»، بارها هنگام صحبت درباره این نوشته چشمانمان اشکآلوده شده و غمی سنگین روی قلب خود حس کردیم. نکته دیگر اینکه شاید از خود بپرسید چرا نقلقولی از زندهیاد «حسین عظیمیآرانی» را با محوریت توسعه نوشتهایم برای مقالهای درباره مهاجرت! دلیلش این است که به باور ما بحران مهاجرت هم به داستان غمانگیز توسعه در ایران ربط دارد و توسعه ایران مهمترین چالش پیشروی کشور است.
توجه شما را به این مسئله جلب میکنیم که در این مقاله بههیچروی از تحلیلهای تکنیکی دشوار بهره نخواهیم گرفت. هدف ما نقد یا گفتوگویی در نهایت سادگی و شفافیت است. نکته پایانی اینکه «رنانی» بیشک ملاحظاتی دارد و بسیاری نکتهها را نگفت. ما نیز همچون ایشان ملاحظاتی را لحاظ کردیم و از بیان آن چشمپوشی کردیم و به ذکاوت خوانندگان سپردیم.
ایران کجاست و ایرانی کیست
همانطور که میدانید موضوع نوشته درباره مهاجرت است. پس خوب است با این پرسش شروع کنیم که ایران کجاست و چه کسی ایرانی است. پاسخی که ما به این پرسش میدهیم، دیدگاه خودمان است و شاید پسند همگان نباشد. ایران تنها یک کشور یا یک ملت نیست. ایران پدیدهای است بیهمتا و نادر در تاریخ جهان. درحالحاضر نزدیک به دویست کشور ثبتشده در جهان وجود دارد، اما ایران کهنترین یا از کهنترین دولتهای جهان است.
پیشینه دیپلماتیک و فرهنگی ایران بخشی از تمدن بشری به شمار میرود و آنچه ما با نام ایران میشناسیم درواقع برآمده از فرهنگ، جهانبینی، همزیستی، جنگها و صلحها، اندرکنش با دیگر ملل و پایمردی در نگهداری از ایران به معنای گوهری از تمدن بشری است که مردمان آن با اندیشه و جانفشانی آن را پاس داشتهاند؛ بنابراین ایران، صرفا مرزهایی جغرافیایی با تنشهای سیاسی امروز و دیروز نیست بلکه مرزهایی بهمراتب وسیعتر از مرزهای جغرافیایی امروزش دارد. مرزهایی که نامش را ایرانشهر میگذاریم. این سرزمین درخششهای رشکبرانگیزی در تاریخ دارد؛ همچون هخامنشیان و نخستین دولت سراسری در تاریخ بشر.
سرزمینی که همواره تنوع چشمگیری از زبانها، ادیان، قومها و نژادها را در دل خود جای داده و زبانهای گوناگون در آن جاری بودهاند. زبان فارسی هم که درواقع زبان ایرانشهر است و به هیچ قومی تعلق ندارد، ازجمله ویژگیهای شاخص و درخشان ایران است که همواره عامل همبستگی مردمان ایرانزمین در برابر مهاجمان عرب و مغول در سدههای پیشین بوده و هنوز هم این همبستگی با تمام فرازوفرودش ادامه دارد.
در یک کلام ایران گوهر درخشانی از تمدن بشر است و ایرانی کسی است که به ایران؛ به یکپارچگی آن، به فرهنگ کهن آن، به تاریخ و آداب و سنتهای آن و به مردمان آن، خود را پایبند میداند و آن را دوست دارد و در حراست از این میراث بشری تلاش میکند. ایرانیبودن را نه به زیستن در مرزهای جغرافیاییاش محدود میکنیم و نه حتی به کسی که شناسنامهاش ایرانی است. چه بسیار کسانی که تا چندین نسل در ایران زاده شدهاند، اما نهتنها مهر میهن ندارند، بلکه بسیار بر پیکر ایران زخم زدهاند، چه زخم جهل و چه زخم تاراج. کسانی هم بودهاند که زادگاهشان سرزمینهای دوردست بوده که در پی شناخت گوهر وجودی ایران، به آن دل بستهاند و از پژوهشگران این کشور کهن شدهاند و به دنیا شناساندهاند.
این دسته از افراد به باور ما ایرانیاند. لازم است به این نکته اشاره کنیم که تاریخ ایران فرازوفرود بسیار داشته است، زمانی دانشمندانی از یونان به ایران مهاجرت کردند، زمانی ایران به دست مهاجمان عرب و مغول فتح شد و دوباره برخاست. زمانی خاک از دست دادیم و زمانی هم در اندیشه نوسازی ایران برآمدیم. اما آنها که خواب شومی برای ایران دیدهاند، بدانند ایران به مدد مردمانش که مهر میهن دارند، از گردنههای دشوار عبور خواهد کرد و این رسالت ایرانیان است تا دست و دل و دانش را برای پاسداشت ایران به کار ببندند.
در پایان این نکته را باید بگوییم که نوشته ما ابدا به معنای برتر دانستن فرهنگ و تمدن ایران نیست. اساسا رتبهبندیای در کار نیست؛ چه بسا در همسایگی ما و نیز در بقیه جهان کشورهای نوبهپاخاستهای باشند که در شاخصهای توسعه دهها قدم از کشورهای کهن همچون ایران و مصر جلوتر باشند.
جانِ کلام «رنانی»
عنوان سخنرانی «محسن رنانی»، «چرا مهاجرت نمیکنم» است. او در این سخنرانی یکساعت و نیمی قصد دارد چند چیز را نشان دهد. فهم ما از صحبتهای «رنانی» چنین است که او دو نگرانی را همزمان دارد. نگرانی نخست او از آهنگ شتابدار مهاجرت نخبگان از کشور است که خطرهای جدی را هم برای کیان ایران امروز، هم برای حاکمیت و هم ایرانشهر کهن در پی دارد. نگرانی دوم او فزونی مهاجرتهای بیرویه است.
«رنانی» میکوشد تا هر دو خطر را گوشزد کند و میان این دو ارتباطی برقرار کند. همین اول کار بگوییم که او نسخهای کلی نمیپیچد، به کسی هم توصیه ماندن یا رفتن نمیکند. «رنانی» با تکیه بر تجربه شخصیاش، با تکیه بر فهمش از توسعه و ایران، میگوید مهاجرت برای خیلیها پر تبعات است؛ هم در مقیاس فردی و هم در مقیاس ملی. صحبتهای «رنانی» با مثالی از خانوادهای ایرانی شروع میشود که در پی مهاجرت غیرقانونی جانشان را از دست دادند و به این وسیله هزینههای پیدا و پنهان مهاجرت را برمیشمارد و تصمیمگیری را به افراد واگذار میکند.
او با این پرسش شروع میکند که «من که هستم؟» و پاسخ میدهد: انسانِ باورمندِ ایرانیِ دانشآموخته اقتصاد. انسانبودن را با خودآگاهی میشناسد، باورمندی را از جنس خودآگاهی میداند، ایرانیبودن را با دو پارامتر «رندی و عاشقی» تعریف میکند و اقتصاددان بودنش را در حداکثر سود و بیشترین فایده از زندگی و نیز تخصیص منابع کمیاب به نیازهای بیشمار میداند.
«رنانی» دو مرحله که ما نامش را چرخه میگذاریم معرفی میکند و میگوید رسالت آدمی در طی این چرخهها است. چرخه نخست «هوش-آگاهی-خودآگاهی» است که به ترتیب فهم نسبتها، فهم نسبتهای کلان و فهم نسبتها در مقیاس کیهانی را شامل میشود.
«رنانی» معتقد است در مرحله خودآگاهی «انسانبودگی» آغاز میشود و مأموریت بشر رسیدن هرچه سریعتر به مرحله خودآگاهی است. «رنانی» میگوید عمر گرانبهاترین سرمایه زندگی است و با مصرف آن هرچه تولید کنیم ضرر کردهایم مگر در انسانبودگی خودمان رشد کنیم و «بسط وجودی» بیابیم. بسط وجودی هم یعنی ثبات درونی در تلاطم و دغدغههای از هوش به خودآگاهی رسیده. سپس مهمترین چرخه که ستون فقرات صحبتهای اوست را معرفی میکند. چرخه «معیشت-منزلت-فضیلت».
«رنانی» «معیشت، منزلت، فضیلت» را به «هوش، آگاهی، خودآگاهی» نگاشت میکند و یکی از «جان کلام» هایش همینجاست. او میگوید آدمی باید در گذر از معیشت به منزلت و سپس فضیلت باید سریع حرکت کند، در انسانبودگی پیش برود و جوری حرکت کند که به مرحله پیشین بازنگردد. از سویی برای انسان توانایی، عمر، سلامت و جز آن که «رنانی» همگی را انرژی مینامد محدود است و باید بهینه مصرف شود.
اینجا از نقاط عطف صحبتهای ایشان است. به باور «رنانی» مهاجرت تعداد زیادی از افراد را به مراحل قبلی بازمیگرداند. آنکه در مرحله فضیلت است به منزلت یا حتی معیشت بازمیگردد و آنکه در منزلت است به معیشت برگشت میخورد. نمیگوید درباره همه صادق است، اما درباره خیلیها درست است؛ بنابراین در نظر «رنانی» مهاجرت برای خیلیها بازگشت به مراحل قبل، هدررفت انرژی و آسیب به بسط وجودی است.
او میگوید مهاجران سه دستهاند. کسانی که در ایران در مرحله معیشت گرفتارند و با مهاجرت هم در خدمت «نظم آهنین» غرب خواهند بود و حداکثر تا مرحله منزلت بالا میروند. برای این دسته کولبری به تیکشی تبدیل میشود و این در حالی است که دستفروشی در ایران آسانتر از ظرفشویی در غرب است. دسته دوم در ایران در مرحله منزلت هستند و اگر ظرفیتها و تواناییهایشان کامل نباشد در غرب دوباره به مرحله معیشت بازگشت میخورند. دسته آخر هم کسانیاند که در ایران در مرحله فضیلت یا معنویت هستند.
«رنانی» معتقد است اساسا فردی در مرحله فضیلت چه نیازی به مهاجرت دارد؟ ایران امروز برای چنین کسی برای بسط وجودیاش شرایط مهیاتری دارد. «رنانی» سختیها را سازنده میداند و نبود فشار روی روح آدمی را عامل رفاه و رخوت میخواند. فهم ما چنین است که رنانی منکر این نیست که در غرب هم بسیاری به فضیلت میرسند، اما اساسا غرب بحران فضیلت دارد.
موضوع دیگری که «رنانی» مطرح میکند «بستر امن فرهنگی» است. او میگوید اینجا در و دیوار با ما سخن میگوید و محیط حافظه دارد، اما در کشور مقصد سکوت حکمفرماست و انتقال از بستر امن فرهنگی به بستر فرهنگی دیگر مانند جداکردن فرزند از مادر و سپردنش به نامادری است. دقت کنید که «رنانی» نمیگوید نامادری بد است؛ بلکه به جایگاه مادر تأکید دارد.
«رنانی» مهاجرت والدین به خاطر فرزندان را خطرناک میداند و معتقد است در کشور مقصد که با فرهنگ ما سازگار نیست والدین اجازه ارتباط با محیط امن آنجا را به دلایل گوناگون نمیدهند؛ بنابراین یا بچه آسیب خواهد دید یا والدین. مهاجرت به خاطر آزادی بحث بعدی «رنانی» است.
«رنانی» بر این باور است که مهاجرتکنندگان نبود آزادی را عامل مهمی میدانند و منظورشان از نبود آزادی، محدودیت در آزادیهای سیاسی و اجتماعی است. ادامه میدهد که انسان در هر آنچه کمبود دارد، تمرکز میکند و ارزش آن را بیشبرآورد میشمارد. بدینسان آزادیهای سیاسی و اجتماعی غرب را بیشبرآورد کرده، نبود آزادیهای آنجا را نمیبیند و آزادیهای دیگر در ایران هم به چشمش نمیآید. جان کلامش این است که ایرانیها تمرکزشان روی آزادیهای سلبی است.
او میگوید در غرب نظم آهنین آزادیها را محدود میکند؛ درحالیکه در ایران همان آزادیها را داریم. از منظر «رنانی» آزادیهای ما در سطح فردی از غرب بیشتر است و امکانات اجتماعی برآمده از همین آزادیهای فردی بهمثابه آزادی است. «رنانی» پذیرش اجبارهای سیاسی و اجتماعی را در کنار دیگر اجبارها همچون ملیت و جنسیت و خانواده را امری شدنی میداند و اینها را در بیشتر موارد دلیل خوبی برای مهاجرت نمیداند.
بحث دیگر «رنانی» دوگانه «عدل-فضل» است. به گفته «رنانی» عدل یعنی اقدام مطابق قانون و فضل یعنی دَهِش بیمنت. در جامعه هم باید عدل و فضل در تعادل باشند. اگر عدل غلبه کرد جامعه مکانیکی میشود و اگر فضل چیره شد به سمت آشوب میرود. از دیدگاه «رنانی» جامعه باید با عدل کار کند، اما مناسبات فردی فضل میطلبد. غرب در عدل بسیار توسعهیافته است، اما در فضل عقب است و ایران برعکس است. بحث دیگر «رنانی» «ناهماهنگی شناختی» است.
«رنانی» میگوید جهانِ ذهنی و عالم واقع در ذهن مهاجر با هم فاصله دارد و پس از مهاجرت، دیر یا زود باید تدبیری برایش بیندیشد. در غرب با دریایی از ناهماهنگی شناختی روبهرو هستیم که امکان تغییرش را نداریم و چارهای نمیماند مگر تغییر خودمان؛ نتیجه آنکه مرحله منزلت و فضیلت از میان میرود.
«رنانی» دوگانه دیگری را هم معرفی میکند: «امکان و انتخاب». امکان گزینههای بازگشتپذیر است و انتخاب گزینههای بیبازگشت. او میگوید در ایران امکان اینکه چیزی را مثلا شغل، کمهزینه عوض کنیم وجود دارد، اما در غرب دیگر آنچه انتخاب شد بهسختی تغییرپذیر است. بخش پایانی صحبت «محسن رنانی» به «گوهر ایران در خطر است» اختصاص دارد که به دلیل اهمیت آن، بخشی جدا به آن اختصاص دادهایم.
گوهر ایران در خطر است
«محسن رنانی»، استاد اقتصاد توسعه، در چند دقیقه پایانی صحبتش موضوعی را پیش کشید که دل هر میهندوستی را به درد میآورد و هر خردمندی را که با ایران زلف بر هم گره زده به فکر فرو میبرد که چه باید کرد. او با بغضی در گلو میگوید «گوهر ایران در خطر» است. یعنی مهاجرتهای گسترده نهتنها نظام تدبیر را از افراد کارآمد تهی کرده؛ روزبهروز آن را ناکارآمدتر کرده؛ بلکه دچار استهلاک تمدنی شدهایم.
حجم خروج از کشور به گونهای است که وارد فرسایش تمدنی شدهایم. طبقه متوسط فرهنگی کشور در حال فرسودگی است و با خروج نخبگان طبقه متوسط از میان خواهد رفت. کار نخبگان در جامعه تعادلبخشی و ایجاد گفتگو است. جامعه بدون نخبگانش بیلنگر است. نخبگان میخهای ثبات جامعه هستند و در نبودشان عقلانیت کاهش مییابد. جامعهای که فقیر و کمدانش باشد، عقلانیت هم کاهشی رفتار کند، به بحران دچار میشود.
کار نخبگان جامعه پایینآوردن امکان بحران و در صورت بروز، مدیریت آن است. جامعه بدون نخبگانش در بزنگاههای تاریخی با تخریب تمدنی روبهرو میشود. او فرض میکند اگر مادر یا پدرمان سرطان بگیرد، مهاجرت را کنار میگذاریم تا با مادرمان یا پدرمان زیست کنیم و عشق بورزیم، امروز هم باید بمانیم و از گوهر ایران مراقبت کنیم. ساختار مدیریتی بزرگمقیاس خردمحور اندرکنش ندارد و فرایندهایش تخریبی است.
اگر نخبگان هم غیرعقلانی عمل کنند، میهن با بحران روبهرو خواهد شد. او همگان و خردمندان را به گفتوگوی ملی دعوت میکند تا بلکه جلوی موج فزاینده مهاجرت گرفته شود. اجازه دهید به دو نکته اشاره کنیم. نخست اینکه تعریف «نخبگان» در این سخنرانی «رنانی»، نهفقط نخبگان دانشگاهی و پژوهشی است؛ بلکه تمام کسانی که در سطح خانه و خانواده، محله و شهر در شغلهای گوناگون که تعادلبخشی دارند، خردمندانه تصمیم میگیرند، عقل و عشق در آنها در توازن است، بهنوعی نخبه به شمار میروند.
اجازه میخواهیم پیش از آنکه به بررسی سخنرانی «رنانی» بپردازیم، در این مورد که نخبگان میخهای تعادلاند و مانع سوقیافتن کشور به سیالشدگی، چند مثال ملموس بزنیم تا هم مردم بدانند نخبگان چه نقشی دارند و هم حاکمیت. وقتی جنگ هشتساله ایران و عراق شروع شد، ایران هنوز در بحرانها و پسلرزههای رویدادهای پس از سال پنجاهوهفت بود. در آن برهه افسران و خلبانان جوان ارتش کشورمان -که نویسنده اول و چهارم همین مقاله از خلبانان جوان آن زمان بودند- درحالیکه هزاران مشکل ساختاری هم داشتند، میخهای حفظ و حراست از مرزهای میهن شدند.
وجود خلبانان توانست در ششماهه اول جنگ ماشین جنگی عراق را متوقف کند. افسران و خلبانان و مهندسان جوان ارتش با وجود دریایی از مشکلات توانستند شاهکار بیافرینند و این نقشآفرینی نخبگان همان میخهایی بود که گوهر ایران را حفظ کرد. تصور کنید اگر همین افسران و خلبانان و جنگندههایشان و دیگر ادوات نبودند، امروز خسارتهای جنگ چندین برابر بود. در بازههای دیگری از تاریخ معاصر ایران دانشآموختگان ایرانی در غرب به کشور بازگشتند و ثمره آن دستاوردهایی است که هنوز هم پابرجاست. حتی گاهی یک نفر میتواند در نقش میخ ثبات عمل کند.
تکاوران نیروی دریایی در همان روزهای نخست جنگ سیوهفت روز خرمشهر را نگه داشتند و در عملیات آزادسازی آن زندهیاد تیمسار «محمود اسکندری» با انهدام پل شناور عراقیها، مهمترین دکمه آزادسازی خرمشهر را فشار داد. «عباس دوران» سرنوشت جنگ را در مقطعی عوض کرد. ازایندست مثالها در جنگ و صلح و در نهادهای صنعتی و دانشگاهی میتوان دهها مورد نام برد. در همین همهگیری کرونا تصور کنید کشور با کمبود پزشک و پرستار به طور جدی روبهرو میشد یا اینکه کادر درمان پا پس میکشیدند. اما آنها ماندند و ناجی ایران شدند.
اگر «عباسمیرزا نایبالسلطنه» و «امیرکبیر» نبودند، امروز ما با خسران بزرگتری روبهرو بودیم. تأکید داریم قصد ما این نیست بگوییم افراد بمانند یا بروند، یا اینکه چگونه رفتار کنند. صرفا میخواهیم بگوییم در کنار تمام انتقادهایی که به این سخنرانی «رنانی» وارد میدانیم، با دیدگاه او درباره نخبگان بسیار همدلیم.
چرخههای افول معیشت، منزلت، فضیلت
«رنانی» آنچه را که ما نامش را گذاشتیم چرخه «معیشت –منزلت-فضیلت» را بهنوعی رسالت انسان در زندگی میداند و میگوید آدمی با توان و انرژی محدود باید هرچه زودتر از معیشت به منزلت و بعد فضیلت برسد. این چرخه با سه پارامتر را میتوان به سهگانه «هوش-آگاهی-خودآگاهی» نگاشت کرد یا حتی همارز «رشد-پیشرفت-توسعه» خواند. اما مسئله اینجاست «رنانی» تعریفی دقیق از معیشت ارائه نمیکند. ممکن است در نگاه اول معیشت همان معنای دمدستی نان شب باشد.
معیشت شاید حقوق ثابت و درآمدی برای گذران زندگی باشد. به گونهای که بتوان پساندازی هم داشت و به منزلت و فضیلت رفت. اما معیشت فقط نان شب نیست. طیفی گسترده است. دستفروشی که نمیداند در پایان روز چقدر فروش خواهد داشت تا کارفرمایی که در ظاهر صاحب مغازهای است و ده کارگر دارد، اما فروشها پایین است و نمیداند چطور حقوق بدهد یا تن به تعدیل نیرو بدهد، تا کارخانهداری که صدها کارگر دارد، هزینههای نگهداری و تعمیر دارد و بسیاری هزینههای دیگر؛ اما بنا به هزاران مشکل چرخ کارخانه نمیچرخد، جملگی در مرحله معیشت گرفتار شدهاند.
نکته دیگر اینکه بنا به دلایلی که شما بهتر از ما میدانید، معیشت مشکل شماره یک بخش زیادی از مردم است. حتی اعتراضهای سالهای اخیر ریشه معیشتی داشتند که گرانشدن بنزین مثال عینی آن است؛ بنابراین افراد با خود میاندیشند چه اینجا و چه آنجا مشکل معیشت دارم. پس جایی باشم که احتمال گذرم از مرحله معیشت به منزلت بیشتر است. در اینجا سؤال مهمی هم وجود دارد. اساسا چند درصد افراد دغدغهشان طیکردن سهگانه معیشت و منزلت و فضیلت است.
جامعه از افراد تشکیل شده است و باید برآورد درستی داشته باشیم که سرمایههای انسانی کشور چقدر به این چرخه باور دارند، چقدر خود را ملزم به رسیدن به فضیلت و ارتباط با روح هستی میدانند؟ شما بسیار بهتر از ما شاخصها و ابرشاخصهای توسعه را میدانید.
به نظر شما اگر کشوری همچون ایران و کشور دیگری که در شاخصهای توسعه وضع خوب دارد را برای نمونه برگزینیم و مردمانش را در تابع نرمال توزیع کنیم، چند درصد هرکدام تمایل دارند به فضیلت برسند؟ گمان ما بر این است بخش عمدهای از مردم واقعا درگیر فاز فضیلت نیستند.
معیشت میخواهند، سپس منزلت و بعد رفاه و امنیت. به زبان دیگر خیلیها درگیر این پرسش «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود» و «مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک» نیستند. از صحبتهای «رنانی» اینگونه فهمیدیم که ایشان میفرمایند قناعت کنیم تا به معنا برسیم. البته ایشان واژه «قناعت» را به کار نبردند. سؤال این است که نقطه توقف قناعت کجاست؟ نقطه بهینه میان قناعتکردن و چشمپوشیدن از برخی آزادیها برای رسیدن به معنا یا خودآگاهی یا فضیلت کجاست؟ توان روانی و تابآوری افراد باهم متفاوت است.
عده کمی میتوانند «ویکتور فرانکل» شوند و در پس آنهمه بحران و بدبختیها، دوباره از نو بسازند و نور امید در دلشان روشن شود و کتاب «آری به زندگی» بنویسند. گفتنی درباره این چرخه بسیار است، اما فقط به یک نکته اشاره میکنیم. مشکلات اقتصادی و نرخ افزایش تورم باعث شده در داخل هم افراد از مرحله فضیلت و منزلت به مرحله معیشت پرتاب شوند. یعنی این مسئله صرفا به مهاجرت خلاصه نمیشود. مثال عینی آن هم بازنشستگانی هستند که مشغول کار شدهاند؛ درحالیکه وقت منزلتورزی و فضیلتاندوزیشان است.
منظور ما بازنشستگان با حقوق نجومی در پستهای مدیریتی که جای جوان نخبهای را اشغال کرده نیست، منظور ما پیک موتوری و مسافرکشی است که بیشک شغل عزیز و شریف است، اما بنیه جوانی میخواهد نه تهمانده توان بازنشستگی. مثال عینی آن معلمانی هستند که شغل دوم دارند. افزایش بزهکاریهای خُرد است و سرقتهایی که ریشه معیشتی دارند. معیشت به معنای نان شب و چرخیدن چرخ زندگی.
نظم یا آشفتگی: مسئله این است
یکی از مفاهیمی که «رنانی» در سخنرانیاش بارها به آن اشاره کرد «نظم آهنین» است. نخست اینکه تعریف دقیق و شستهرفتهای از نظم آهنین ارائه نکردند. اما فهم ما چنین است که اجرای بیچونوچرای عدل و قانون است که برای ما ایرانیها چندان ملموس نیست.
اجازه میخواهیم به چند مسئله ساده اشاره کنیم و درهای گفتگو در این باره را بگشاییم. «رنانی» سازشپذیری و سازگاری انسان با محیط را چندان لحاظ نکردند. انسان موجودی سازگارپذیر است.
ایرانیهایی که مهاجرت کردهاند با محیط سازگار شدهاند. چه در ساختارهای عمومی جامعه مقصد و چه در نهادهای دانشگاهی و علمی و صنعتی. از قضا وقتی پای صحبتهای ایرانیهای خارج از کشور بنشینید یکی از مواردی که آن را نقطه قوت غربِ توسعهیافته میدانند، همین قانونمداری و اجرای دقیق آن است. این تعریف حتی از زبان کسانی شنیده میشود که در ایران حاضرند فراقانونی عمل کنند، اما در کشور مقصد جرئت ندارد پایشان را کج بگذارند؛ بنابراین نظم آهنین سراسر سیاهی نیست. کارکرد دارد و امتحان شده است.
به باور ما روی دیگر نظم آهنین آشفتگی و آشوب است. پدیدهای که نقضکننده صرفه اقتصادی داشتن فرایندها در کشور است. نمیخواهیم یکطرفه به قاضی برویم. قبول داریم که خیلیها وقتی مهاجرت میکنند در سیستم غربی تبدیل به «کارگران بامهارت» میشوند و چه بسا آنچنان که میتوانند در کشور خودشان منشأ اثرات مفید باشند، آنجا نباشند. اما مسئله اینجاست که در عصر اطلاعات نخبگان با دانستن این موضوع مهاجرت میکنند. یعنی کار کردن در نظم آهنین را به آشفتگی ترجیح میدهند.
گذشته از اینکه «رنانی» راهاندازی کاری جدید در ایران امروز را سادهتر از آنچه هست، میبیند. راهاندازی کاری جدید دهها دستانداز دارد و ریسک بالای بازنگشتن سرمایه. آقای «رنانی» موضوع فضل را پیش کشیدند و گفتند در ایران فضل بر عدل غلبه دارد.
اول اینکه ناگفته پیداست مشکلات معیشتی سبب شده آهنگ فضل کاهش یابد. مردم دهه شصت و هفتاد با مردم دهه نود از دریچه فضل یکی نیستند. ما میپذیریم پارامتر فضل در کالبد فرهنگ ایرانی وجود دارد؛ اما اینکه در شرایط نبود عدل و بحران معیشت امکان فضلورزی باشد و کاهش نیابد موضوع دیگری است.
به زبان خیلی ساده فقر دامنه و بُرد فضل را کم میکند. ایرانیها برای یافتن عدل (به معنای هر چیز و هرکس سر جای خودش بودن) و نیز معیشت پایدار و دستیابی به اهداف شخصی مهاجرت میکنند. اما همیشه هم اینطور نیست که با محیط پیرامونیشان ارتباط نگیرند.
اگر استعداد آموختن داشته باشند که نخبگان معمولا دارند، زبان جدید یاد میگیرند و در پی کسب دنیاهای جدید برمیآیند. از سویی اینترنت خیلی از مشکلات را حل کرده است. بهراحتی با قوموخویش و دوستانشان در ایران تماس میگیرند، درباره موضوعات دلخواه گفتگو میکنند و دلتنگیشان را رفع میکنند.
در پس همه اینها و با سبک و سنگین کردن مشکلات، تصمیم میگیرند بمانند یا بازگردند. آهنگ خروج از کشور و نیز آهنگ بازگشت به کشور نشان میدهد کجا ایستادهایم و نظام تدبیر باید تمام توانش را به کار گیرد تا روند مهاجرت و بازگشت را به تعادل برساند، البته اگر چنین چیزی در دستور کار باشد.
ریشههای مهاجرت نخبگان
مهاجرت ایرانیان پدیدهای نوظهور نیست و این پدیده مختص ایرانیان هم نیست. «رنانی» در صحبتهایش از «مولوی» نام برد. «مولوی»، شاعر بلندمرتبه ایران، خودشان به قونیه امروز مهاجرت کردند. ایران هم مهاجرپذیر بوده، و هم مهاجرساز. «رنانی» در سخنرانیاش به نکات ارزشمندی اشاره کرد و خوشبختانه درهای گفتگو را باز گذاشت تا به مرحله حل مسئله برسیم. به باور ما باید نخست بیماری را بپذیریم بعد وارد فاز درمان شویم. درمان هم امری فنی و تکنیکی است. متخصصان باید جمع شوند و راهی بیابند.
باید پدیده مهاجرت برای ایران امروز و ایران فردا فرایند تبدیل تهدید به فرصت شود و باید حلی بهینه داشته باشد. بهینه با پارامترهای اقتصادی که تابعی از زمان باشند. دلایل مهاجرت و ریشههای پیدا و پنهان آن بسیار است و ما نیز در حد توان و امکان مواردی را اشاره میکنیم.
از مهمترین دلایل مهاجرت که ریشههای پنهان دارد، سستشدن ریسمانهای بهظاهر نامرئی اتصال بدنه مردمی جامعه با نظام تدبیر است. تا ریسمانهای دولت-مردم ترمیم نشود، جلوگیری از سیل مهاجرت آسان نخواهد بود. نابسامانی اقتصادی چیزی نیست که نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد، اما راهحل شاید در تغییر اولویتها به نفع جلوگیری از مهاجرت نخبگان باشد.
خسارت خروج نخبگان از کشور سرسامآور و جبرانناپذیر است. مسئله اشتغال زنان و مشکلات زنان از دیگر دلایل مهاجرت است. تحلیلرفتن سرمایههای اجتماعی و بحران بیکاری طبقه درسخوانده از دیگر عوامل مهاجرت است. میخواهیم جسارت کنیم و بگوییم حتی رابطه میان نخبگان (در اینجا به معنای سرمایههای اجتماعی و نمادین) با عموم مردم هم آسیب دیده است.
سرمایههای نمادین دیگر نمیتوانند نخبگان را به مهاجرتنکردن قانع کنند. بحران محیط زیست و مسئله آب را هم باید از دلایل مهاجرت بدانیم. مهاجرت پدیدهای است که میتواند روند «رشد-پیشرفت-توسعه» را مختل کند. اگر میخواهیم کشور را از توفان به ساحل توسعه برسانیم باید بپذیریم که نیازمند اصلاح هستیم.
باور نویسندگان مقاله حاضر این است که حل مسئله مهاجرت عزم ملیِ خردمندانه میخواهد. اصلاح ساختاری میطلبد و ریلگذاری درست سیاسی. نظام تدبیر باید به این نقطه برسد که غنیترین و مهمترین و ارزشمندترین گنج این کشور مردمان هستند. نیروی کار ماهر و نخبگان و فنآوران گنجی هستند که با وجود اینها میتوانیم کشتی را به ساحل توسعه برسانیم. پیکان صحبتهای «رنانی» توسعه و مهاجرت نبود، اما ما خوشخلقی ایشان و گشادهروییشان را بهانه کردیم تا بگوییم مهاجرت با توسعه ارتباط دارد. دری را بگشاییم و برای ایران عزیزمان انجام وظیفه کنیم تا متخصصان حل مسئله کنند.
چرا میخواهیم مهاجرت کنیم یا نکنیم؟ روایتهای شخصیِ بسطپذیر
«رنانی» در سخنرانیاش از مثالهای شخصی استفاده کرد تا دیدگاهش را درباره مخاطرات پیدا و پنهان مهاجرت بیان کند. از قضا بخش چشمگیری از انتقادها متوجه همین مثالهای شخصی بودند که با تجربههای دیگران نقضپذیر هم میشوند و مثالهای متضاد آن بسیار است. این مثالها حتی تعجب ما را هم برانگیخت. برای مثال ایشان دستفروشی در ایران را راحتتر از ظرفشویی در غرب میدانند.
دستفروشی در ایران مخاطرات بسیار دارد. از دعوا سر جا پیداکردن برای پهنکردن بساط گرفته تا درگیری با مغازهداران، تا سرما و گرما و نداشتن بیمه و درگیری با مأموران شهرداری؛ مستقل از اینکه درآمدشان چقدر است. اما ظرفشویی در غرب (به معنای کشورهای توسعهیافته) شغلی ثبتشده است. حقوق مشخص و محل کار معین و کارفرمای معلوم دارد.
مثال بساط پهنکردن در چمن وسط خیابان هم اگر در غربِ توسعهیافته قدغن است سلب آزادی نیست؛ بلکه حفظ زیبایی شهر، کاهش هزینههای نگهداری و زیباسازی، وادارکردن نهادهای مربوط به ساخت جایگاه در مکانهای مشخص و درنهایت حفظ ایمنی شهروندان است.
قصد نداریم به موشکافی مثالهای «رنانی» بپردازیم بلکه میخواهیم با اجازه ایشان، ما هم مثالهای شخصی بزنیم از اینکه چرا فرزندانمان (دو نویسنده بزرگتر) و خودمان (دو نویسنده جوانتر) قصد مهاجرت داریم. میخواهیم بیپیرایه دلایل شخصی خودمان را بگوییم که از قضا بسطپذیر است و کم نیستند کسانی که چنین دلایلی دارند. مثالها به ترتیب نویسندگان مقاله است.
مثال اول: آقای «رنانی» عزیز این روزها در کنار تمام دغدغههایی که دارم دلنگران یکی از همکاران خلبان بازنشسته هستم که هشت سال در جنگ و سی سال برای کشور انجام وظیفه کرده است و امروز گرفتار بیماری سرطان است و از تأمین دارو با قیمتهای سرسامآور ناتوان. نه اینکه گمان کنید فضل نداریم.
همه همکاران آستین همت بالا زدهاند؛ اما فضلشان توان ندارد. حقوق بازنشستگی اجازه فضل نمیدهد. اگر بخواهم صادقانه بگویم دل و جان من با ایران گره خورده است؛ از مرحله معیشت و منزلت عبور کردهام و مشغول نوشتن برای نسل بعد هستم، اما مشکل اینجاست که حتی فرزندان و نوههایم را نمیتوانم به ماندن ترغیب کنم. نوههایم به مدارسی میروند که درنهایت کارشان پرتاب استعدادهای درخشان ایران به غرب است و از شما چه پنهان غمی عمیق دارم، اما تمایل به پیشرفت فردی را نمیتوانم انکار کنم. از سویی این اجازه را ندارم برای فرزندانم که صاحب فرزند هستند بگویم شما که مشکل معیشت ندارید چرا میروید؟ فرزندان من هنوز مهاجرت نکردهاند، اما بیم آن را دارم.
مثال دوم: آقای «رنانی» عزیز، من و همسرم قصد مهاجرت داریم. شرم دارم بگویم مشکل معیشت دارم درحالیکه میدانم مردم تا چه حد گرفتارند؛ اما سفره دونفرهمان کوچک شده است. دلیل من برای مهاجرت دو چیز است. نخست تبعیض و بیعدالتی که در حق پدرم و خانوادهام رخ داد. باورش سخت است، اما پروندهای که یک سر آن به بنگاهداری صاحب داروخانه در تهران وصل است و سر دیگر آن به دو فرد بالادستی، چنان خانمانمان را سوزاند که پدرم به سرطان بیعدالتی مبتلا شد و چشم از جهان فروبست بدون آنکه بتواند ذرهای حقش را بازستاند و حتی تهدید هم شدهایم.
پنج سال است ما و دیگرانی مانند ما اسیر دادگاه هستیم و به نقطهای رسیدهام که میخواهم بپذیرم من، در جایگاه فردی که دغدغه توسعه ایران را دارد، برایش تلاش میکند، چشم از درآمد بسته و مشغول دانشورزی و دانشگستری است، چنان بیارزش هستم که حتی نتوانستهام با مسئولی بالادست صحبت کنم. این روزها بحث فرزندآوری داغ است. اجازه دهید خدمتتان بگویم نیاز نیست حاکمیت مدام بر طبل فرزندآوری بکوبد.
من خود، کامل به اهمیت و ضرورت داشتن فرزند اشراف دارم و از قضا از مخالفان تکفرزندیام، چون به دشواریهایش آگاهم. اما جرئت ندارم صاحب فرزند شوم و در تأمین معیشت آموزشی و منزلت انسانی او درمانده شوم. رنج جانکاهی است که فردی بخواهد نام فرزندش را ایراندخت بگذارد، اما به این فکر کند اگر روزی از او پرسید چرا در قبال ظلمی که بر تو شد ماندی، چه بگویم!
جان کلام اینکه آموختهام توسعه یعنی صبوری و تفکیک رنجهایم از وظیفهام در قبال میهن، اما مهاجرت را برای بازیابی انسانبودگی و سلامت روانی که بر اثر تبعیض و لهشدن زیر چرخدندههای فشارهای ناعادلانه و نیز بقای تکاملیام و آرزوهای علمیام که به توسعه ایران گره خورده، مانند دارویی تلخ ضروری میدانم و حتی بر این باورم باید محصول مهاجرت را به دستاوردی برای ایران تبدیل کرد.
مثال سوم: آقای «رنانی» عزیز در جایی از صحبتهایتان گفتید اینجا آنچنان قدها کوتاه است که امکان بلندشدن راحت است. بهراستی بعد از سالها درسخواندن و تلاش برای مفیدبودن برای جامعه در عرصهای که امروز بسیار هم ضروری است، در میان کوتاهقدان بلندقامت به نظر رسیدن چه ارزشی دارد و به چه کار فرد و میهن میآید؟ آیا در چنین فضایی خواهم توانست به بسط وجودی و مرحله فضیلت برسم؟ پاسخ من نه است.
رنجها میتوانند سازنده باشند، اما هدررفت انرژی و اجازه شکوفایی ندادن رنج نیست، زخمی باز است. من نیز مهاجرت را همچون مثال بالا، به رغم میل باطنی پذیرفتهام تا راهی باشد برای بسط وجودی فردی و توسعه ایران. بهتر است سختیهایی را به جان بخریم که درختش میوه میدهد. برای خودمان و نسل فردای ایران.
مثال چهارم: آقای دکتر «رنانی» عزیز، من هم بیش از سی سال کار تخصصی کردهام. با پول کشور در خارج از ایران درس خواندهام، هشت سال انجام وظیفه کردهام. پس از بازنشستگی هم نه صرفا برای معیشت روزمره بلکه برای حمایت از فرزندانم کار کردهام. حالا با وجود جانبازی، باز هم مشغول کار هستم و همواره به جوانها گفتهام کار، بها و عیار است. با جوانها کارهای پژوهشی میکنم، اما یارای آن را ندارم نه به جوانان و نه حتی فرزندانم بگویم مهاجرت نکنید.
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که نخبگان امروزی خیلی با مدل چرخههای شما همراه نیستند. خطر کاهش میهندوستی را هم به شما یادآور میشوم که برای توسعه ایرانی که برایش جانها دادهایم خطرناک است. از سن من مهاجرت گذشته است. دلیلی هم برایش ندارم، اما به شما میگویم که تاب جوانان و نخبگان کم شده است و من حق را به آنها میدهم. جوانی که آینده خودش را در خطر میبیند و ابتداییترین نیازها برایش رؤیا شده، میپرسد چگونه میتوانم از گوهر ایران مراقبت کنم. برای ماندن جوانان در میهن که آرزوی دیرینه ماست، باید راهکارهای عملی و راهبردی بیابید.
مثال پنجم: مثال پنجم را از دوست عزیزی برگزیدهایم که از زنان پرتلاش در حوزه زنان است. تخصصش در حقوق است و در شهری دور از پایتخت کارهای توسعهمحور میکند و قصد مهاجرت ندارد؛ با یقین کامل میدانم که مهاجرت نکردنم اشتباه بزرگی است. میدانم که رشد علمی و اجتماعیام بسیار کند خواهد بود.
با اینکه امنیت شغلی، اجتماعی و رفاهی ندارم و این شامل خانوادهام و بهخصوص پسرم و آیندهاش هم میشود؛ ولی اصرار بر دوام و ادامه دارم تا زمانی که بتوانم نشان دهم ماندن و کمک به تغییر از سوی افراد متخصص نسبت به تحولات فرهنگی-اجتماعی تأثیر بزرگی دارد. نهتنها نظام اجتماعی حاکم را با مؤلفه دموکراسی منطبق نمیدانم بلکه بسی دور از دسترس قرار دارد. پس با اطلاع کافی از اینکه اگر تحولی هم بنا باشد رخ دهد بسیار دور و کند خواهد بود، و با علم به اینکه شاید تمام تخصص، عمر، توان و استعداد من کفاف تجربه یک جامعه و زیست اجتماعی مبتنی بر دموکراسی و توسعهیافتگی را نداشته باشد، کماکان اصرار برعدم مهاجرت دارم.
به نظرم با خیل عظیم مهاجرت افراد متخصص روبهرو هستیم. علاوه بر تمام بحرانها، چالشهای فرهنگی-اجتماعی مهاجران در سایر کشورها و عوارض و پیامدهای منفی و مثبت آن، ترجیح میدهم بهعنوان فردی متخصص، حداقل در حوزه خودم توان و استعدادم را صرف تغییر و بهبود وضعیت زنان کنم. میدانم که دهها نفر همچون من مشغول فعالیت هستند و یقینا این الهامبخش دیگران و نسلهای بعد از من خواهد بود.
به گمانم تأثیرگذاری اجتماعی مثبت و ایجاد اندک تغییری میتواند به افراد برای دوام و بقا و تلاش انگیزه دهد. گمان میکنم مهمترین عنصر مطلوب من در کسب معنا تعالیدادن به انسانیت باشد. انسانیت به معنای فراتر از خود اندیشیدن، به دنبال نفع همگانی بودن. من در ماندن و مهاجرتنکردن به این معنا میرسم.
سازه ناهمساز «رنانی»
اگر بخواهیم نگاهی کلی به سخنرانی «رنانی» داشته باشیم و از ایشان بخواهیم این موارد را گرهگشایی کنند باید به موارد زیر اشاره کنیم. بخش عمدهای از سخنرانی او، همچنان که خودشان هم تأکید کردند، در سطح فردی و خُرد است و افراد را هشدار میدهند که دچار خطای ترکیب نشوند.
اما چند دقیقه پایانی سخنرانی که از قضا از بخشهای کلیدی است و در رسانههای اجتماعی هم بیش از هر بخش دیگر همان چند دقیقه پایانی همرسانی شد، مهاجرت افراد را به بزرگمقیاسِ کشور پیوند میزند و از نخبگان (در چارچوب تعریف «رنانی») میخواهد بمانند و با مادر خود یعنی میهن زیست کنند و عشق کنند.
فهم ما از صحبتهای چند دقیقه آخر چنین است که «رنانی» افراد را به ماندن و ایثار برای میهن دعوت میکند. ایشان واژه «ایثار» را به کار نبردند؛ فهم ما و بسیاری دیگر چنین بود. ایراد نخست این است که اگر فرد عقلانی به این نتیجه برسد که حق با «رنانی» است و مهاجرت بسیار پرهزینه و هرزروی انرژی است؛ بنابراین دیگر ایثار نیاز نیست. اما اگر بناست نخبگان در همان چارچوب تعریف «رنانی»، ایثار کنند دیگر اینهمه مقدمهچینی نیاز نبود.
برای اینکه موضوع شفافتر شود از شما دعوت میکنیم در گوگل کلیدواژه دکتر «فریدون جنیدی» را جستوجو کنید. «فریدون جنیدی» استاد ادبیات و شاهنامهپژوه است. او تعریف میکند که از یکی از دانشگاههای اروپایی از وی دعوت کردند برای اقامت طولانیمدت به آنجا برود. استادی هم آمد ایران تا رسما از وی دعوت کند.
استاد اروپایی آمد و گفت همه چیز را برایتان مهیا میکنیم تا تشریف بیاورید. «جنیدی» در پاسخ میگوید من مادر پیری دارم که باید از او مراقبت کنم. استاد اروپایی میگوید اینکه مشکلی نیست، برای مادرتان هم ویزا صادر خواهد شد تا همراهتان بیاید. «جنیدی» میگوید مادرم خیلی پیر است و توان راهرفتن ندارد. استاد اروپایی میگوید این هم مشکلی نیست، با امکانات پزشکی کامل ایشان را منتقل میکنیم. «جنیدی» از پنجره به کوه دماوند اشاره میکند و میگوید مادرم بسیار پیر است و نمیتواند حرکت کند. من باید اینجا باشم و از وی مراقبت کنم.
در ابتدا این ویدئوی چند دقیقهای استاد «جنیدی» برای بسیاری رشکبرانگیز، احترامبرانگیز و ستودنی است؛ اما در عالم واقع پرسش مهم چیز دیگری است. آقای «رنانی» عزیز، چند درصد نخبگان جامعه قابلیتهای فردی و آمادگی روانی و خانوادگی و باورمندی برای ایثارگری دارند؟ گمان ما بر این است که اگر افراد را در تابع توزیع نرمال پخش کنیم، درصد کمی حاضرند با جان و دل ایثار کنند و بمانند و عشقورزی کنند با مادرشان.
قطعا درصد کمی از افراد خواهند توانست مهاجرت کنند، اما جان کلام ما این است، ماندن از سر اجبار کارایی و کارآمدی را کاهش خواهد داد. بهویژه اینکه حالا در عصر اطلاعات هستیم و رسانهها به کمک افراد آمدهاند تا با جهان خارج از ایران در تماس باشند و البته با شما موافقیم که بیشتر خوبیها را میبینند تا مشکلات. نقد دیگری که در کل میتوان به صحبتهای «رنانی» وارد دانست نداشتن آمار و اعداد و نمودار است.ای کاش ایشان از مهاجران ایرانی به غرب و ترجیحا کشورهای توسعهیافته که بیشترین مقصد ایرانیان است، آماری میدادند تا بینندگان سخنرانی بتوانند درک شفافتری از مشکلاتی که «رنانی» از آن سخن میگوید داشته باشند.
نکته دیگری که ای کاش «رنانی» به آن میپرداخت تصمیمهای عقلانی پس از مهاجرتنکردن است. «رنانی» در چارچوب دیدگاهش تکلیف مهاجرت را مشخص کرد. عده کثیری در چرخه «معیشت-منزلت-فضیلت» عقبگرد میکنند. از کارهای رده پایین شروع میکنند و با صرف انرژی بسیار در چرخدندههای نظم آهنین به دستاوردهایی میرسند و بهایش را هم میپردازند.
اما سؤال اینجاست که نخبگان و همگانی که حالا به هر دلیلی، از حفظ گوهر ایران گرفته تا دلایل کاملا فردی، میمانند، باید در این شرایط دشوار اقتصادی کشور و دیگر تنگناها چه راه عقلانی در پیش گیرند تا چرخ زندگیشان چنان بچرخد که بتوانند از هوش به خودآگاهی و از معیشت به فضیلت برسند. اگر بخواهیم به خود اجازه دهیم و نقدی کلی و در یک جمله به صحبتهای «رنانی» داشته باشیم این است که صحبتهای ایشان درست است.
از قضا کار خوبی کردند که روی دیگر سکه مهاجرت را هم نشان دادند. زندگی در هیچ جای کره زمین «آبخوردن» و «فرش قرمز» و «عشقوحال» نیست. کار رسانه در اصطلاح «سوئیس» نشاندادن جاهای دیگر است. اما مسئله این است که این صحبتها بدون تعارف برای نسل جوان امروز که چگالی بالای نخبگان هم در همین نسل است، متقاعدکننده نیست.
آنچه «رنانی» نگفت
تا اینجا تلاش کردیم صادقانه، با حفظ ادب کلام و ملاحظات، نقدهایمان را درباره سخنرانی «رنانی» بگوییم. اما نکتهای را نباید از قلم انداخت. طی این مدت انتقادهایی به «رنانی» شد که به باور ما از دو حال خارج نیست. یا سخنرانی او را کامل و با دقت گوش نکردند یا صحبتهای «رنانی» را بهانهای کردند تا خودی بنمایند. در هر دو حالت حل مسئله صورت نگرفته. در این بخش میخواهیم بگوییم «رنانی» چه چیزهایی را نگفت و به او نسبت دادهاند؛ اما قبلش باید بگوییم چه کسانی آنچه «رنانی» نگفت را به او نسبت دادند.
بخشی از جوانان کمسن میهن بودند که جای شگفتی ندارد. آنها از وضع موجود ناراحتاند و صحبتهای «رنانی» را با صبر و حوصله گوش نکردهاند. ما روی جوانان نازنین میهن را میبوسیم و دستشان را به گرمی میفشاریم. دوست داریم این نکته را بگوییم که باید در چنین شرایطی با جوانان که سرمایههای فردای ایران هستند، مهربان بود.
اما بخشی از نسبتهای ناروا از جانب کسانی بود که از قضا خود، از عاملان وضع موجود هستند، اما درحالحاضر در غرب نشستهاند و نهتنها با اندیشمندان داخل همدلی ندارند؛ بلکه نمک بر زخم میپاشند. مدعیاند اصلا وطن معنایی مدرن است و وطن آنجاست که دل خوش باشد. انگار نه انگار که خودشان زمانی ریشه در همین خاک داشتند و رشد کردند و رفتند. «رنانی» نگفت «مهاجرت نکنید» بلکه گفت «چرا خودش مهاجرت نمیکند». بارها تأکید کرد مهاجرت نه امری غیراخلاقی است و نه امری غیرعقلانی.
او مهاجرت را برای برخی توصیه کرد. شرایط ایران امروز را مطلوب و عالی نخواند و کسی را به خاطر مهاجرت ملامت نکرد. «رنانی» نگفت نخبگان اگر بمانند بر صدر خواهند نشست و زمام امور به آنها سپرده خواهد شد. او در گفتههایش ماندن را وظیفه کسی نخواند. میتوان به صحبتهای ایشان انتقادهای بسیاری وارد ساخت، اما خوب است انصاف را رعایت کنیم، با واژگان بازی نکنیم که این کار به ایران بسیار آسیبها رسانده است.
پرسشهایی از «رنانی»
پایانبخش این مقاله را به پرسشهایی که در مدتزمان گفتگو با دوستان دیگر داشتیم اختصاص دادهایم. اساسا علاقه ما بر این بود که این مقاله در صفحه علم روزنامه «شرق» چاپ شود تا حتی با چاپ آن نشان دهیم با مسئله و مشکلی مواجهیم که اگرچه خاطرمان را رنجانده، اما راهحل تکنیکی دارد و باید چارچوب علمی داشت. در پایان بار دیگر از روزنامه «شرق» ممنونیم که این دیدگاه ما را پذیرفت. نخستین سؤالی که افراد زیادی آن را پرسیدند از این قرار است. آنچه «رنانی» میگوید، اگرچه تجربه فردی اوست؛ اما برای مقیاس بزرگ کارکرد ندارد و بازدارندگی نخواهد داشت.
نسخه عملیاتی دکتر «رنانی» چیست؟ بهراستی برای کُند ساختن روند مهاجرت در چارچوبی عقلانی، واقعبینانه و عملیاتی دکتر «رنانی» چه راهکاری برای همگان، نخبگان و حاکمیت دارد؟ سؤال دیگری که بیشتر نسل جوان درگیرش بودند این است که اگر بمانیم چه تصویری پیشرویمان است؟ پاسخی مبتنی بر تحلیل و نه کلیگوییهای بدون کمیت. سؤال دیگری که برای هر چهار نویسنده این مقاله و بسیاری دیگر مطرح بود رابطه میان مهاجرت و توسعه بود.
«رنانی» متخصص توسعه است و سؤال پیشرو این است. متوقفساختن موج مهاجرت کار آسانی نیست، حال با وجود این مهاجرتها چگونه میتوانیم این پدیده را به توسعه ایران گره بزنیم و به زبانی دیگر تهدید را به فرصت تبدیل کنیم. پرسش دیگری که روی میز است درباره نقش حاکمیت است. پیشنهادها یا نسخه عملیاتی «محسن رنانی» برای حاکمیت، مستقل از اینکه گوش شنوایی باشد یا نباشد، چیست؟ پرسش پایانی هم این است که مهاجرت پدیدهای جهانی شده، دورنمای ایران در روند مهاجرت بهعنوان پدیدهای جهانشمول چگونه است و تجربههای دیگر کشورها چیست و چگونه میتواند به کمک ایران به کار گرفته شود؟
میخواهیم پایانبخش این مقاله را با چند خط حرفهای از سر دلتنگی و میهندوستی بگوییم. اشاره کردیم که نویسندگان این مقاله به واسطه فاصله سنی، گویی پدران و پسران هستند. پدرانی که برای ایران تلاش کردهاند و پسرانی که آموختهاند در هر جایی و هر حالی عقل و عشقشان با آفتاب تابان ایران و شیر غرّان این دیار کهن زلف به هم گره بزند. تکتک ما با گوشت و پوست خود رنج دیده و زخم خوردهایم؛ اما میدانیم ایران جز با پشتکار و خردمندی مردمانش، جز با ریشهدواندن میهندوستی در دل فرزندانش، جز با جانفشانی برای پاسداشت میراث و گوهر باشکوهش، هرگز راه توسعه را نخواهد پیمود.
باید بیاموزیم که درهای نقد و گفتگو باز شود، قانون و انساندوستی جاری شود و خردورزی همراه با احساس مسئولیت در قبال میهن در رگهایمان جریان یابد. در هر حالی و هر جایی از خودمان بپرسیم ما برای میهن چه کردهایم. اجازه دهید این مقاله را با چشمانیتر با چند بیت از حزین لاهیجی به پایان ببریم.
بهشت برین است ایرانزمین/ بسیطش سلیمانوشان را نگین/ بود تا بر افلاک، تابنده هور/ ز بوم و برش، چشم بد باد دور. کسی کو به بینش بود دیدهور/ جهان را صدف داند، ایران گُهر.
نویسندگان:
فریدون علىمازندرانى . حسن فتاحى . احسان دستغیب . مصطفى روستایى