در این میان خالی از لطف ندیدیم تا برخی از جنبههای سیاسی و دیپلماتیک آن سردار بزرگ میدانهای سخت را بررسی کنیم؛ آن هم با مردی که سابقه دیپلماتیک مهمی در یکی از بزنگاههای تاریخی این منطقه دارد.
دکتر علیاکبر صالحی اگرچه به اتم و انرژی هستهای شناخته میشود اما در فاصله پاییز ۱۳۸۹ تا تابستان ۱۳۹۲، سکاندار وزارت امور خارجه در دولت دهم بود؛ زمان مهمی که بسیاری از تحولات غرب آسیا نیز در آن مقطع تاریخی اتفاق افتاد. بیداری اسلامی در تونس، مصر، لیبی، یمن و بحرین از یکسو و بحران داخلی در سوریه از سوی دیگر از جمله این تحولات است.
این مرد موسپیدکرده در این حوزه در گفتوگویی که بیش از یک ساعت به طول انجامید از روابط و خاطراتش با سردار سلیمانی گفت؛ ناگفتههایی ناب که برای ثبت در تاریخ بسیار اهمیت دارد و میتواند چراغی برای آینده باشد.
در ادامه، این گفتوگو را میخوانید:
سابقه همکاری و آشنایی و دوستی شما با سردار سلیمانی از کجا شروع شد؟
بسمالله الرحمن الرحیم . ابتدا تشکر میکنم که این فرصت را ایجاد کردید تا درباره سردار بزرگ، فاتح قلبها، چند کلامی صحبت داشته باشیم. سابقه آشنایی از نزدیک بنده با ایشان به سال ۱۳۸۹ برمیگردد که من به وزارت خارجه رفتم و به اعتبار این مسئولیت و به دلیل نیاز به هماهنگی که عموما بین وزارت خارجه و نیروی قدس صورت میگرفت در برخی امور از نزدیک با هم آشنا شدیم و حداقل هفتهای یک بار جلسه داشتیم تا اینکه به مسائل منطقه برخوردیم که باعث شد روابط ما عمیقتر شود و تعداد دفعاتی که با هم نشست و برخاست داشتیم افزایش یافت.
حضور شما در وزارت خارجه تقریبا با تحولات منطقه همزمان شد. اتفاقا جلوه سردار سلیمانی برای مردم نیز از زمانی بود که بحثهای منطقه بیشتر داغ شد. ایشان در این فضا چه نقشی داشت؟
من آذر ۸۹ به عنوان سرپرست وارد وزارت خارجه شدم و بهمن به عنوان وزیر رای اعتماد مجلس را گرفتم. زمانی که من وارد وزارت شدم هنوز اتفاق چندانی در منطقه رخ نداده بود و اولین اتفاق در تونس رخ داد که منجر به خروج زینالعابدین بن علی از این کشور شد. بعد از آن به لیبی و سپس به مصر و به تشدید اعتراض مردمی در بحرین نیز کشیده شد. در آخر هم به سوریه رسید یعنی سوریه کشور آخری بود که درگیر شد. اتفاق در تونس کاملا خودجوش و مردمی بود ولی وقتی از تونس عبور کرد آرامآرام صبغه این اعتراضات مردمی عوض میشد یعنی بیشتر به حضور و نفوذ بازیگران خارجی افزوده میشد. به سوریه که رسید نقش نیروهای خارجی بسیار بیشتر شد. چون سوریه با لیبی، مصر و تونس فرق میکرد و طبق شاخصهای توسعه سازمان ملل، سوریه یکی از کشورهای پیشتاز عربی در حرکت رو به رشد به شمار میرفت. حتی سوریه روابط خیلی خوبی هم با ترکیه داشت به گونهای که هر یک ماه هیئت دولت مشترک بین دو کشور تشکیل میشد و رفت و آمد خانوادگی بین بشار اسد و اردوغان وجود داشت. وقتی قضایا به سوریه رسید نمیخواهم بگویم اعتراضات مردمی رنگی نداشت اما به وزن اعتراضات مردمی در لیبی و جاهای دیگر نبود و نفوذ خارجی وزن بسیار بیشتری داشت. قبل از ورود من به وزارت خارجه اتفاقی نیفتاده بود و حتی برخی تحلیلگران خارجی حضورم در وزارت خارجه را بر این اساس تحلیل میکردند که قرار است بنده بیایم و پرونده هستهای را سر و سامان بدهم در صورتی که اینگونه نبود و رئیس جمهوری وقت تصمیم گرفته بود که مسئولیت وزارت امور خارجه را عهدهدار شوم. بعد از حضور من در وزارت خارجه این اعتراضات رخ داد و یکی از بزرگان که خدمتشان رسیدم به شوخی گفتند «خوشقدم بودی». با زیادشدن این اتفاقات لاجرم ملاقاتهای ما با سردار سلیمانی نیز بیشتر شد و باید چارهسازیها و پیشبینیهای لازمی را انجام میدادیم. وزارت خارجه نمیتوانست به تنهایی این موضوعات پیچیده بینالمللی را حل و فصل یا راهبری کند برای همین هم هفتهای دو یا سه بار در وزارت خارجه یا شورای عالی امنیت ملی یا دبیرخانه شورا جلسه داشتیم. در دبیرخانه در زمان دکتر جلیلی جلسات متعددی داشتیم و خاطرم هست سردار سلامی که الان فرمانده سپاه هستند و آن موقع جانشین بودند در این جلسات شرکت میکردند و نظرات خیلی خوبی هم میدادند. در آن جلسات از بخشهای مختلف حضور داشتند و هماهنگیهای لازم را انجام میدادیم و مسئولیت هر بخش مشخص میشد. به این اتفاقات منطقه اگر ما بیتوجه بودیم قطعا آثاری روی امنیت ملی کشور داشت و ما قبل از اینکه آثارش متوجه کشور شود باید پیشبینی لازم را میکردیم و آن زمان روابطمان با سردار سلیمانی خیلی نزدیک شده بود.
یک بحث بویژه در ابتدای بحران سوریه این بود که آیا نمیشد این بحران را به گونهای مدیریت کرد که به سمت جنگ داخلی نرود چون درباره سردار سلیمانی گفته میشود که انسان رقیقالقلبی بوده و خیلی اهل خونریزی به عنوان یک نظامی نبوده است. به قول برخی فرمانده صلح بوده تا فرمانده جنگ. آیا ایشان تلاش کرد که از ابتدای کار، درگیری نظامی شکل نگیرد و دولت سوریه طوری مدیریت کند که داستان به این وضعیت نرسد؟
سردار سلیمانی یک ویژگی که داشت واقعا انسانی بسیار آرام بود. مصداق کلام معصوم است که «مسلمان یک انسان باهوش و با کیاست است و سادهلوح نیست. ناراحتیاش در دل اوست و بشارتش در چهره اوست». هر وقت سردار سلیمانی را میدیدم آرامش در صورت او بود و ناراحتیهایش را نشان نمیداد. سردار سلیمانی ذاتا یک انسان بخشنده بود یعنی شادکامی خودش را از گرفتن منافع از دیگران به دست نمیآورد بلکه از بخشندگی خودش به دست میآورد. وقتی که مسائل در لیبی اتفاق افتاد، این کشور به هم ریخت و در این برهه با مشورتی که با سردار داشتم قرار شد که به لیبی سفر کنم. این سفر در زمانی بود که تازه قذافی رفته بود و هنوز دود درگیریها وجود داشت. در لیبی دیدم دوستان ما در نیروی قدس، برای اینکه تعدادی از انقلابیون لیبی زخمی شده بودند سریعا امکانات ساخت پروتز برای دادن خدمات به انقلابیون آنجا با کمک هلال احمر ایجاد کرده بودند. این نشان از همان دلسوزی است که سردار سلیمانی برای مردم داشت. ما در تعیین سفیر برای لیبی و تونس هم هماهنگی میکردیم چون به دلیل شرایط خاص، آنجا سفیر خاصی هم میخواست یعنی باید هم دیپلمات بود و هم از پشتوانه میدانی برخوردار بود. سفرای آنجا را با همفکری سردار سلیمانی انتخاب کردیم که آقای جبلی رئیس فعلی صدا و سیما، سفیر ما در تونس شد و آقای دکتر اکبری هم سفیر ما در لیبی شدند. وقتی تحولات به مصر رسید آن زمان روابط ما قطع و در سطح حافظ منافع بود و همچنان هست. هم وزارت خارجه فعالانه برخورد کرد و هم سپاه قدس.
وقتی صحبت از سپاه قدس میشود همه فکر میکنند فقط یک نیروی نظامی است در حالی که یک نیروی فرهنگی، کمکرسان و ... است و اینها مغفول مانده است. در واقع نیروی قدس بخشی نظامی دارد ولی بخش عمده آن فرهنگی و کمکهای انساندوستانه است. ما با اعتراضات مردم مصر همراه بودیم و با فرهیختگانشان در تماس بودیم اما حضور نظامی که نداشتیم. حضور ما در تونس و لیبی و مصر صرفاً فرهنگی و انساندوستانه بود، نه با توپ و تانک. البته در سوریه بخشی از جنبههای نظامی نیروی قدس نمایان شد. در سوریه اعتراضات، کاملا مورد سوءاستفاده برخی کشورهای منطقه و خارج از منطقه قرار گرفت. برای همین به عنوان یک تحلیلگر میگویم که واقعا قضایای سوریه فرق میکند. نه اینکه در سوریه اعتراضات مردمی نبود اما وزن این اعتراضات نسبت به نفوذ و توطئهای که در سوریه وجود داشت خیلی کمتر بود. اینجا دولت سوریه از ایران کمک خواست و به عنوان یک رویه بینالمللی جمهوری اسلامی ایران به کمک سوریه رفت؛ همان طور که سوریه در جنگ تحمیلی صدام علیه ایران کمکهای فراوانی به ما کرد. جمهوری اسلامی با مستشاری به کمک سوریه رفت و باعث شد سوریه پابرجا بماند. این هم به جهت پایمردی مردم سوریه در حمایت از دولتشان است و هم کمک و یاری ایران به سوریه بویژه در ماهها و سالهای اولیه بحران بود البته روسها هم به توصیه سردار سلیمانی بعداً وارد میدان شدند اما در ابتدای کار فقط ایران بود. جمهوری اسلامی توانست از سقوط دولتی که یک عنصر مهم در محور مقاومت بود جلوگیری کند و الان همه آن کشورهایی که مخالف دولت مستقر در سوریه بودند یکی یکی به سوریه برمیگردند و عذرخواهی میکنند. اما اینکه در سوریه اشتباهی رخ نداده و میتوانستند بحران را در ابتدای کار کنترل کنند قابل بحث است. آن زمان توطئه قوی بود و افکار عمومی در برابر کوچکترین اعتراض مردمی، این اعتراضات به تظاهرات تبدیل میشدند. من همان زمان با ولید معلم وزیرخارجه فقید سوریه صحبت کردم و گفتم اگر دولت سوریه با صبوری رفتار میکرد و شتابزده عمل نمیکرد شاید میتوانستند بحران را تا حدودی مدیریت کنند که این گونه نشود اما الان که فکر میکنم و قضایای افغانستان و داعش و کتابهای هیلاری کلینتون و حرفهای ترامپ و ... را میبینم و میخوانم فکر میکنم شاید این تحلیل درستی نبود و هر چقدر سوریه تلاش میکرد تا اعتراضات را مهار کند باز این وزن توطئه آنقدر قوی بود که نمیتوانست کاری کند و این برنامه از پیش تنظیمشده بود چون سوریه محور مقاومت بود و میخواستند این زنجیره محور مقاومت را قطع کنند. خب نشد و سردار سلیمانی با تیزهوشی و تیزبینی وارد سوریه شد و بسیار زحمت کشید. سردار بسیار صبور بود و خیلی چیزها در دل داشت که نمیتوانست بیان کند. وقتی خصوصی صحبت میکردیم برخی حرفها را میزد. هر کسی در داخل کشور توقعی از او داشت و در شرایطی گیر کرده بود و بویژه در موضوع سوریه عدهای میگفتند چرا به سوریه میرویم و برخی میگفتند حتما باید به سوریه برویم. کمک مالی میخواست ولی متاسفانه به راحتی تامین نمیشد و در یک شرایط بسیار سخت قرار داشت. پشتوانه عمده سردار سلیمانی مقام معظم رهبری بود و اگر حمایت و تشویق ایشان وجود نداشت، سردار خیلی مشکل پیدا میکرد.
در ابتدای کار مخالفتهای زیادی در داخل ایران با این سیاست بود. چطور سردار توانست داخل را راضی کند؟
بله، حتی تحلیلهای ما و گزارشهای سردار به یک وضعی میرسید که بسیار ناامیدکننده بود و همه نگران میشدند که ورق برگردد ولی ایشان با ایمان راسخی که داشت ناامیدی را به خود راه نمیداد. تحلیل میکرد که شرایط سخت است، تحلیل میکرد که اگر واقعا پشتوانه لازم نباشد با مشکل روبرو میشویم، اما همچنان با امید جلو میرفت. من سردار را ناامید ندیدم اما گلهمند در برخی ایستگاههای زمانی این سیر تحولی بود.
گلایهمند نسبت به داخل کشور؟
بله، داخل را عرض میکنم. حالا مسائل مختلف بود. در داخل که میخواهید اینگونه موضوعات را پیش ببرید به این آسانی نیست. شما باید اجماع ایجاد کنید و این اجماع ایجادکردن آسان نیست. نه فقط اجماع سیاسی نیاز دارید بلکه مسائل مالی نیز خود موضوعی جدی بود. داستان خیلی پیچیده است و سردار سلیمانی به دلیل صبری که داشت و به دلیل خداباوری که داشت کار را جلو میبرد. سردار سلیمانی توکل بالایی داشت و هیچ وقت ناامید نمیشد اما گلهمند بود و گلایه میکرد.
شما جایی گفتید ایشان یک استراتژیست بود. این را توضیح بدهید و اینکه چگونه توانست فضای داخل را تغییر دهد؟
سردار سلیمانی به اعتبار اینکه یک عنصر صرف نظامی نبود و ابعاد مختلف یک انسان فرهیخته را در خودش جا داده بود کار را جلو میبرد. با اینکه یک انسان باتجربه نظامی بود در ضمن اهل اندیشه و تفکر هم بود و ذات سیاسی داشت. سردار سلیمانی یک سیاستمدار فرهنگدوست بود. او دو بال داشت یک بال نظامیگری و یک بال دیگر که همه خصایص دیگرش بود. با این دو بال اوج گرفت و اگر فقط یک بال داشت یعنی فقط نظامی بود موفق نمیشد ضمن اینکه خداوند هم چهره کاریزماتیکی به او داده بود یعنی وقتی با او جلسه داشتی ناخودآگاه احساس آرامش میکردی و خسته نمیشدی. چهره نجیب و با حیایی داشت. او نه فقط دلسوز ملت خودش بود که دلسوز امت مسلمان و دلسوز انسانیت هم بود.
در بعد سیاسی ایشان سوالی که پیش میآید این است که چقدر ایشان نگاه جناحی سیاسی در داخل کشور داشت؟ برخی شاید فکر کنند به یک جناح سیاسی در داخل نزدیک بود اما نامه تشکرآمیز به آقای روحانی به خاطر مواضع ضدصهیونیستیاش مینویسد و از طرف دیگر در حوزه برجام صحبتهایی داشتند از جمله مخالفت با برجام دو و سه. برداشت شما چیست؟
برداشت من این است که ایشان در قالب حزب نمیگنجید و خود را در قالب حزب قرار نمیداد.
حتی در دوره هایی صحبت می شد که ایشان نامزد ریاست جمهوری شود.
بله، از این حرفها وجود داشت اما ایشان اصلا در این وادی نبود یعنی اینکه بخواهد در مسیر ریاست جمهوری سیر کند در شاکله ذهنیاش نبود. در قالب حزب و حزببازی هم خودش را قرار نداد. تنها چیزی که سردار عمیقا به آن اعتقاد داشت پیروی از مقام معظم رهبری بود و به آن اعتقاد راسخ داشت. در جلساتی هم که در دوره وزارت خارجه توفیق داشتیم خدمت رهبری برسیم و سردار هم حضور داشت این را میشد بهعینه دید. سردار خیلی راحت نظر میداد و بحث میکرد اما بعد از اینکه رهبری تصمیمی میگرفتند ایشان آن را به عنوان فصلالخطاب میپذیرفت. قبل از آن نظرش را با صراحت ارائه میکرد و آزادانه حرف میزد. انسان آزادهای بود یعنی نمیآمد طوری حرف بزند که مطابق میل مسئول بالاتر باشد. رهبری هم علاقه ویژهای به ایشان داشتند یعنی یک اعتماد و وثوق خاصی به سردار سلیمانی داشتند و اگر سردار چیزی از ایشان میخواستند رهبری سعی میکردند نظر ایشان تامین شود.
برخی گفتند سردار سلیمانی در موضوعات منطقهای و ارتباطاتی که با رهبران منطقه میگرفتند متبحر بودند. آیا شما به عنوان یک دیپلمات میتوانید سردار سلیمانی را در کنار نظامیبودنش یک دیپلمات هم بدانید؟
واقعا اینطور بود. من اگر بخواهم سردار سلیمانی را توصیف کنم اول ایشان را سیاستمدار و دولتمرد میدانم و بعد یک نظامی، یعنی نظامیگری عنصری بود که در جهت پیشبردن وجهه اصلی ایشان که سیاستمدار بود به کار میرفت. پس درجه اول سیاستمداری ایشان است و درجه دوم نظامیبودن سردار سلیمانی.
وقتی میگویید سیاستمدار و نظامی، اینها متفاوتند. نظامیها دنبال رسیدن به یک پیروزی تا انتها هستند ولی یک دیپلمات حاضر است فتح کامل نباشد اما پیروزی دیپلماتیک به دست آید. آیا سردار چنین روحیهای داشت؟
سردار سلیمانی فرمانده نظامی بود که از عنصر دیپلماسی و سیاست به نحو احسن استفاده میکرد تا اهداف نظامی را با حداقل هزینه پیش ببرد. به عبارتی سردار سلیمانی شخصیتی کلاننگر بود، نه جزئینگر.
ما در دیپلماسی میگوییم وقتی دیپلماتها شکست میخورند جنگ شروع میشود. ایشان چقدر این را قبول داشت که ابتدا بگذارد کار دیپلماسی جلو برود و اگر نشد در بدترین حالت کار نظامی شروع شود؟ ایشان چنین روحیهای داشت؟
این وضعیت برای من و سردار سلیمانی پیش نیامد که بگویم مثلا یک دیپلمات به آخر برسد تا ببینیم چه میشود. ما افتادیم در بحران یعنی بحران سوریه اینطور نبود که بگوییم سیاسیون بروند و حل کنند. درگیری نظامی با سلاح نیمهسنگین و سنگین شروع شده بود و اینجا دیگر دیپلماسی و مسائل سیاسی خیلی موثر نیست. بحرانهایی که در منطقه اتفاق افتاد و سردار ورود کرد از این نوع بودند. با همه اینها همین داعش اگر میخواست نیروهایش جابهجا شوند میگفتند اگر ضمانت سردار سلیمانی باشد ما حاضریم نیروهای خود را از منطقهای به منطقه دیگر ببریم. این خیلی مهم است. این شخص به قول عربها غدار نبود که از پشت خنجر بزند و جوانمرد بود. حتی دشمن هم این را میدانست و خیلی جالب است.
درباره مذاکرات هستهای هم با ایشان صحبتی داشتید؟
من آن زمان که وزارت خارجه بودم و مذاکرات محرمانه را با آمریکا در عمان پیش میبردیم با مشکلاتی در داخل روبرو بودم. یک بار رفتم پیش سردار سلیمانی و مکتوبات و گزارشاتی را که داشتیم ارائه کردم و گفتم شما بیایید در میدان و کمک کنید که دوستان اینقدر اذیت نکنند. این مال زمانی بود که وزارت خارجه بودم. گفت من تلاش میکنم. البته اواخر کار ما بود و نرسید ولی موافق و همراه بود که مسائل حل شود. او اول سیاستمدار بود و اگر میشد گرهی را با سیاست حل کند باز میکرد و اگر امکان نداشت وارد فاز نظامی میشد. در برجام دیگر من متولی نبودم و یکی از اعضای مذاکرهکننده در حوزه فنی بودم. فقط یکی دو بار از من خواست تا صحبتی داشته باشم از جمله هفت هشت ماه قبل از شهادت از من خواست تا برای فرماندهان نیروی قدس سخنرانی کنم که رفتم و سخنرانی کردم.
چه در برجام و چه بعد از آن، یکی از بحثهایی که طرف مقابل مطرح میکرد بحثهای موشکی و منطقهای ما بود. حداقل در حوزه منطقهای سردار سلیمانی محور فعالیتها و تصمیمات بود. ایشان چه نظری داشت؟
سردار شخصیتی بود که اگر کاری به وزارت خارجه ارتباط داشت قطعا با وزارت خارجه هماهنگ میکرد. مثلا سفیرمان در عراق را بالاخره باید وزارت خارجه انتخاب کند اما ایشان با وزارت خارجه هماهنگ بود. مثلا در لیبی ما هماهنگ کردیم برای انتخاب سفیر. فکر میکردیم، بررسی میکردیم اما در هماهنگی کامل سفیر انتخاب میشد. درست هم بود چون در برخی کشورها وضعیت طوری نیست که فقط یک دیپلمات برود و باید ویژگیهای دیگری هم داشته باشد.
یعنی اهل موازیکاری و تکروی نبود؟
اصلا اینطور نبود. کاملا رعایت میکرد. حتما اگر چیزی بود که باید چند بخش دربارهاش نظر میدادند به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی میآورد و چکشکاری میشد و به شورای عالی میرفت و بعد برای اجرا استفاده میکرد. البته سردار سلیمانی یک ویژگی داشت که برای حضورش در میدان، اغلب کسانی که در عراق بعد از سقوط صدام مسئولیت گرفتند قبلا با سردار رفاقت و تماس داشتند بنابراین بخشی از موفقیتهای سردار در عراق برای شناخت قبلی این افراد و اعتماد متقابلی بود که ایجاد شده بود. اینها دوست زمان سختیها بودند و به سردار اعتماد داشتند تا کسی به عنوان وزیر خارجه بیاید که خیلی آشنا با آنها نباشد. نباید انتظار داشته باشیم روابط شهید سلیمانی با آنها مثل روابط وزیر خارجه با آنها باشد. او یک نفوذ معنوی در عراق داشت و این جدا از نفوذ کاری بود یعنی قبولش داشتند. من یک بار به اتفاق سفیرمان در عراق خدمت حضرت آیتالله العظمی سیستانی رسیدیم و آنجا متوجه شدم که ایشان اعتماد و علاقه وافری به سردار سلیمانی داشتند. مسلمان اگر میخواهد پیش برود باید بر دلها حکومت کند و سردار سلیمانی بر دلها حکومت میکرد. سردار کارش با عشق بود و برای خدا کار میکرد. نمیخواست خونی از دماغ بیگناهی ریخته شود، حتی خطر میکرد تا خونی از دماغ بیگناهی ریخته نشود و برای همین است که ویژه است. شما در تشییع پیکر او دیدید که اقشار مختلف با ظواهر گوناگون آمده بودند برای اینکه خداوند میفرماید کسی که کار نیک انجام میدهد خدا محبتش را در دل انسانها قرار میدهد و خدا محبت سردار را در دل مردم قرار داده بود. ما هر چه در زمان جلو برویم بیشتر ارزش سردار مشخص میشود. هنوز غرب، اسناد مربوط به شیطنتها و توطئههای خود را در منطقه افشا نکرده است. بعدا چرایی و چگونگی شهادت سردار روشن خواهد شد. سردار شخصیت ویژهای بود و با تاسی به کلام پروردگار با اولیای الهی محشور خواهد بود.
برای سوال آخر آیا خاطره دو نفرهای از سردار دارید که جالب باشد؟
برخی چیزها را قبلا گفتهام اما سردار هر وقت عشقش میکشید به من زنگ میزد. مثلا ناگهان زنگ میزد و میگفت تعدادی از مصر آمدهاند و شما دو ساعت دیگر بیایید و برای اینها سخنرانی کنید. میگفتم سخنرانی به این راحتی نیست؛ همین طوری که نمیشود. یا زنگ میزد حالا روحانیون مصر آمدهاند و شما بیا. یعنی بیتکلف بود. یک روز نزدیک غروب بود و خانه آمده بودم و خیلی هم خسته بودم، زنگ زد گفت آقای صالحی فردا ۴۸ نفر ایرانی را میخواهند اعدام کنند در سوریه، ببین چه کاری میتوانید بکنید. بحمدالله با عنایت پروردگار و با تدبیر صورتگرفته موضوع به سلامتی و خوبی حل شد.