در گذشته به این دلیل که معتقد بودند کودک زندگی روانی ندارد، از زندگی روانی او غفلت میشد و به دلیل همین نظریه کوته بینانه، مبتنی بر نظریه «عقل سالم در بدن سالم» بدون در نظر گرفتن احتمال بیماری روانی، توجه به تربیت فرزندان، بیشتر به مراقبت از سلامت و غذای آنها معطوف میشد.
به گزارش وبسایت علمی "رواء"، اما توجه به احتمال بروز این مشکل در سالهای اخیر بر اثر نظریهها و مطالعات تحلیلی و کاربردی که توسط «فروید» و طرفداران معاصر او مانند «آدلر» و «یونگ» مطرح شده، رو به افزایش بوده است. از آنجایی که رسیدن به ارزیابی صحیح از زندگی روانی مستلزم شناخت کامل رفتار فرد و مظاهر زندگی فکری و عاطفی اوست، «زیگموند فروید» اهتمام خود را به تشخیص و برآورد عوامل مؤثر بر نهاد روانی و واکنشهای همراه آن مانند رشد شناختی و عاطفی او (هوش، تخیل، حافظه، احساسات...) محدود کرد.
یک تناقض قابل توجه در این روند این بود که توجه به روان کودک در ابتدا به خاطر خود کودک نبود، بلکه برای بزرگسالان به این منظور بود تا علل انحرافات روانی و رفتاری آنها را آشکار کنند و بدانند تا چه حد آنها تحت تأثیر زندگی روانی خود در دوران کودکی هستند. این ادراک تا حد زیادی در جهت دهی توجه به دوران کودکی و زندگی روانی کودک و اهمیت این زندگی در جهت دهی شخصیت به سمت بلوغ و یکپارچگی و یا به سمت بی نظمی و لغزش آن کمک کرد.
فروید معتقد است که تحقیق در مورد اختلالات روانی در بزرگسالان بدون رجوع به دوران کودکی آنها یک تحقیق ناقص است، زیرا از دوران کودکی فرآیند نقش آفرینی رفتاری آغاز میشود و از آنجا عمل فکری در زندگی کودک آغاز میشود.
فروید میگوید: کودکی پایهای است که شخصیت آینده فرد بر آن استوار است و هر گونه انحراف یا بی نظمی شکافی را در زمینههای رشد ایجاد میکند که منجر به زمین خوردن و سرخوردگی میشود.
رشد روانی کودک
کودک از نظر بیولوژیکی برای فرآیندهای عاطفی و تعامل با متغیرهای درون و اطراف خود به طور طبیعی آماده به دنیا میآید، اما این آمادگی طبیعی به طور مرتب نقشهای متوالی را طی میکند و اولین نقشهای تعامل با محیط، واکنشهای انعکاسی مانند (گریه، عصبانیت ... رد یا قبول... و غیره) است که کودکان با آن شناخته میشوند. پس از این نقش، فرآیند نقش آفرینی رفتاری آغاز میشود که نتایج آن تحت تأثیر عوامل روانی و شرایط محیطی پیرامون کودک تعیین میشود و این نقش در مرحله رشد که در آن رفتار شکل میگیرد، مهمترین نقش و که آینهای است که واقعیت روانی کودک را به وضوح منعکس میکند.
در واقع کودک بر اساس آنچه از تجربیات و احساسات به دست میآورد رشد میکند که ریشه در خودش دارد یا به طور مثبت از رشد او حمایت میکند یا کاملاً برعکس. به طور کلی، هر نقصی که در این مرحله ایجاد شود، جبران آن در مراحل بعدی زندگی کودک دشوار است. آنچه در دایره کودکی قرار میگیرد، پایدارترین آن در نهاد روانی و شخصی است. یکی از مهمترین ویژگیهای این مرحله این است که کودک طی آن شروع به درک، مشاهده و تعامل با عوامل اطراف و شرایطی که در زندگی روزمره با آنها مواجه میشود را تجربه میکند. این نشانهها ما را به حقیقتی اثبات شده از نظر علمی نزدیک میکند که به لحاظ نظری کودکی دورهای اساسی است که فرد دانش و ویژگیهای رفتاری خود را از آن میگیرد و در محدوده آن کسب تجربه میکند. در این دوره تجربیات و احساساتش تحریک و دانشش گسترش مییابد.
این رویکرد منجر به آشکار شدن عوامل ایجاد شرایط رفتاری و آسیبشناختی در کودکان شده و همچنین باعث شناخت و درک عوامل رفتاری کودکان به ویژه در سالهای ابتدایی مدرسه و تأثیر آن بر شخصیت او شده است.
در آخرین مرحله رشد
در اینجا کودک بر شخصیت سرکشی و میل به استقلال غلبه میکند و از این مرحله به دنیای اطراف خود روی میآورد، گویی از این طریق از خود فردی فراتر میرود و به موجودی اجتماعی تبدیل میشود که با آن سفر جدیدی را برای رشد آغاز میکند. این دگرگونی مشخصه رابطه او با همسالانش، زندگی مشترک با دیگران، مشارکت او در فعالیتهای چندگانه و ... است.
از جمله مظاهر این مرحله میتوان به تلاشهای کودک برای تحمیل خود به محیط اطرافش اشاره کرد که این احساس را در او تقویت میکند که محدودیتی ندارد و باعث میشود به خود، به عنوان موجودی مستقل نگاه کند که حق ورزش دارد، اراده خود را دارد و همچنین حق انتخاب و حق رد و قبول دارد. روانشناسان اتفاق نظر دارند که آخرین مرحله رشد همه نشانههای بلوغ و رشد اخلاقی و اجتماعی فرد را نشان میدهد.
اختلالات روانی
تحقیق در مورد اختلالات روانی در کودکان تا حدودی پیچیده است، زیرا عوامل مؤثر بر نهاد روانی بسیار زیاد است و هر یک از عوامل تأثیری آسیبشناختی دارد که به دلیل آن زندگی روانی کودک مختل میشود که در بسیاری از موارد تشخیص علت این اختلال بسیار سخت است و نمیتوان آن را به طور دقیق مشخص کرد که ممکن است علت آن هیجانات عاطفی، (مانند احساس محرومیت، تنهایی، بیگانگی...) یا اختلال در خلق و خوی (افسردگی، اضطراب، بدبینی، بی حوصلگی...) و یا ممکن است ناشی از علائم سلامت جسمی باشد. این مؤید این است که هر بیماری در سلامتی ممکن است بر روان کودک نیز تأثیر بگذارد و او را در معرض پریشانی و تحریک قرار دهد.
شاید مهمترین چیزی که در این زمینه مطرح میشود، معنایی باشد که فروید در ماهیت اختلالات روانشناختی در کودکان تعریف میکند، به گونهای که او میگوید: تلاش ما برای درک روان کودکان با موانع بیشتری نسبت به درک ما از این موضوع برای بزرگسالان مواجه است، زیرا کودک نمیتواند به اندازه کافی وضعیت روانی خود را بیان کند اما نحوه رفتار او چیزی است که واقعیت آنچه را که در خودش در نوسان است به ما منتقل میکند و وابستگی ما به رفتار او مهمترین راه برای تشخیص وضعیت روانی او باقی میماند.
فروید عوامل ایجاد اختلال روانی را در یک گروه اصلی خلاصه کرد که عبارتند از علل ژنتیکی، علل ارگانیک و عصبی، تجربیات زندگی و تأثیرات خانوادگی و تربیتی و از آنها به عنوان محرکهای اساسی در رشد طبیعی کودک یاد کرده است.
دوران کودکی یک توانایی اکتسابی است
دوران کودکی با بی واسطه بودن و خودانگیختگی رفتار مشخص میشود و رفتار کودک منبع اصلی شناخت ماهیت درونی اوست. تلاش دانشمندان عرصه روانشناسی، تربیتی، اجتماعی و بهداشتی برای مطالعه کودکان و نگاه به مراحل مختلف رشد در برهه اخیر افزایش یافته تا نشان دهند عواطف کودک با شکلگیری شخصیت و تعیین ویژگیهای او چه ارتباطی دارد.
روانکاوان معتقدند که اولین سالهای زندگی کودک پایهای برای ساختن زندگی روانی و اجتماعی اوست و در این دوره تواناییها و پتانسیلهای شخصی کودک (فکر، تخیل، خلق و خو و غیره) رشد میکند.
روانشناسان و جامعه شناسان ویژگیهای بلوغ را نشان دهنده تجربیات و قابلیتهای رفتاری کودکان دانسته اند و آدلر نیز به نوبه خود به بررسی رشد روانی، شناختی، اجتماعی، اخلاقی و حرکتی در سنین پیش دبستانی توجه نشان داد؛ چراکه این جنبههای رشد، تواناییها و قابلیتهایی را مشخص میکند که در صورت مهیا بودن شرایط رشد، میتوانند شکوفا شوند.
رفتار کودک ثمره تجربیات مختلف اوست و بسیار مهم است که به ویژه در سنین پیش دبستانی از فرزندان خود مراقبت کامل داشته باشیم، زیرا کودکان در این مرحله از زندگی تخیلات خود را به سرعت رشد میدهند و برخی عواطف بزرگسالان که در خانواده خود احساس میکنند (مانند خشم، شرم، عصیان، اضطراب، اندوه یا شادی و غیره) را در این دوره در خود رشد میدهند.
این دستاوردها تأثیراتی را ایجاد میکند که عمیقاً در خود ذاتی آنها ریشه دارد و در ذهن آنها ثابت میماند که بیشتر آنها فشارهای روانی و عصبی را تشکیل میدهند که باعث میشود کودکان ثبات و تعادل خود را از دست بدهند، به گونهای که خواهیم دید کودک کنترل خود را از دست داد و رفتارهای غیرقابل قبولی انجام میدهد.
نقش خانواده
کودک ذاتاً کنجکاو و تیزبین است و همیشه آماده پذیرش است و به ندرت قادر به کنترل احساسات خود است، به خصوص اگر در فضای ناپایدار خانوادگی زندگی کند. این فقط یک تئوری نیست، بلکه موضوعی حساس و مربوط به فرزندان ماست؛ بنابراین بسیار مهم است که والدین به خاطر داشته باشند که صحنههای تکراری جلوی کودک او را تشویق میکند تا آنها را به عنوان الگو در زندگی خود قرار دهد و اینکه تمام دیدگاهها و احساسات کودک در حافظه او ریشه میگیرد و واکنش تند او را نشان میدهد، به خصوص اگر صحنهها با انواع منفی گرایی (اختلافات زناشویی، عدم اعتماد بین والدین و ...) همراه باشد.
در این صورت بروز شکافی در نهاد روانی کودک امری طبیعی است و این امر قطعاً آثاری را در عملکرد و شخصیت او به جای میگذارد.
چرا رفتار کودک مختل میشود؟
نگاه کردن به رفتار کودک موضوعی اجتناب ناپذیر برای تعیین زندگی روانی اوست. اختلالات رفتاری در کودکان شایع است اما هر رفتاری علتی دارد و هر رفتاری واکنشی ناب به یک وضعیت روانی یا سلامتی خاص است که به تثبیت رفتار در کودک کمک میکند. تصویری که ظاهر میشود گاهی اوقات انحراف رفتاری ناشی از عوامل ژنتیکی، تحصیلی یا عاطفی است که شخصیت او را برای بزهکاری نسبت به منفی گرایی آماده میکند و در برخی مواقع اختلال رفتاری در نتیجه تجربیات و شرایط اولیه زندگی ظاهر میشود و در نتیجه باعث نارسایی روحیه میشود.
موارد رفتاری زیادی وجود دارد که لزوماً ناشی از انگیزه خاصی نیست که توسط یکی از این عوامل ایجاد شده باشد. این نکته دائماً ما را ملزم میکند که اگر بخواهیم به توجیه منطقی برای وضعیت کودک برسیم، واقعیت کلی کودک را در نظر بگیریم.
مدرسه و تأثیرات اجتماعی
هر کودکی دو فرصت دارد تا مسیر درست زندگی روانی خود را ترسیم کند: فرصت اول خانهای است که در آن اولین دروس تربیتی و راهنمایی رفتاری را دریافت میکند و فرصت دوم مدرسه است و چون آنچه خانواده به کودک ارائه میدهد همان تأثیری را دارد که مدرسه بر کودک میگذارد، بنابراین تطبیق بین آنها برای ایجاد تعادل بین تأثیر فرصت اول و دوم ضروری است و این مستلزم ایجاد همکاری هر چه بیشتر بین خانواده و مدرسه برای رسیدن به این هدف است.
مدرسه فراتر از خانه است، به کودک این امکان را میدهد که در سطح روحی و خلقی خود آن گونه که هست ظاهر شود، بنابراین جز در حد لازم به او فشار نمیآورد، بلکه با ابزارهای مناسب در صدد اصلاح روندهای غلطی است که در کودک ظاهر میشود، در حالی که میبینیم برخی از والدین با فرزندان خود همکاری نمیکنند و هر اشتباهی را اصلاح میکنند، اما با شدت و تنبیه؛ در اینجا کودک نمیداند چرا تنبیه شده است، بنابراین به طغیان گرایش مییابد.
روانشناسان تأکید میکنند هرگونه شکست در زمینه مراقبتهای روانی و تربیتی برای کودک به معنای از دست دادن بهترین و مطمئنترین فرصتها در ارزیابی ساخت وضعیت روانی اوست و در صورت وقوع، ترمیم آن غیرممکن است.
تجارب زندگی
حوادثی که میتواند در تجربه کودکان رخ دهد بی پایان است، چه در خانواده و چه در اجتماع و مدرسه. تأثیر حوادث در روان کودکان نه تنها به ماهیت حادثه بستگی دارد، بلکه به سن وقوع آن، میزان عود آن و شرایطی که در آن رخ میدهد نیز بستگی دارد. شاید مهمترین چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که نمیتوانیم اهمیت هیچ حادثهای را در دوران کودکی دست کم بگیریم، همانطور که نباید این اهمیت را در رابطه با مفهوم حادثه و تأثیر آن بر بزرگسالان یکسان بدانیم.
نباید در مورد تأثیر حادثهای بر زندگی کودک اغراق کنیم، زیرا این امر بر او تأثیر میگذارد و خاطره حادثه را در خود و ذهنش تثبیت میکند تا آثار آن همراه او باشد؛ کودکان یک سیستم عصبی منعطف دارند که از محدودیتهای گستردهای در طرد و پذیرش برخوردار است و باید به کودک کمک کنیم تا بر هر خاطره بدی غلبه کند، نه اینکه هر بار آن را به او یادآوری کنیم تا همیشه آن را جلوی چم خود ببیند.
تحقیقات زیادی در زمینه تجربیات زندگی در جامعه کودکی انجام شده است تا مهمترین آنها کشف شود، اما با توجه به تفاوتهای فردی کودکان و به دلیل مساوی نبودن تجربیات از نظر عمق، فاصله و پیشینه، این تحقیق نتوانسته مهمترین آنها را در زندگی کودکان مشخص کند. تنوع در بین کودکان و تفاوت امکانات بین یک کودک و کودک دیگر، سنجیدن تاثیر هر تجربه یا رویداد در هر کودک را ضروری میکند.