کد خبر: ۷۴۸۳۲
تاریخ انتشار : ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۷ - ۱۵:۲۳

رندگی نامه و معرفی آثار سال‌بلو

آفتاب‌‌نیوز :

آفتاب- شروین طاهری: سولومون بلو که بعد ها خود را سال بلو نامید ( تولد10جون 1915- مرگ 5 اپریل2005) از تحسین بر انگیزترین نویسندگان کانادایی تبار آمریکا بوده است. اوبرنده ی جایزه ی نوبل در سال 1976 و همچنین برنده ی مدال ملی هنر در سال 1988 گردیده.

بلو خوب می دانست برای نوشتن رمان، باید به ردپای انزوا، معنویت گسسته و توانایی‌های نهفته‌ی انسان رجوع کند. بلو از شهر محل سکونتش، شیکاگو برای نوشتن الهام می گرفت و ماجراهای زیادی را از آنجا می ساخت.

آثارش بیانگر ترکیبی از فرهنگ بالا دست و پایین دست بود و شخصیتهای ماجرا هایش ترکیبی نیرومند از متفکرانی ایده پرداز و اعتقادات مردمان باهوش خیابان ها بودند.

هنگامی که در پاریس مستقر بود بهترین اثرش به نام “ داستان های اوگی مارچ “ را نگاشت. (1953)

زندگینامه

او با عنوان سولومون بلو (نام اختصاریش سولی بود) در لاچین کبک (که در حال حاضر بخشی از مونترال است) متولد شد. اندک زمانی بعد خانواده اش به سن پطرزبورگ در روسیه مهاجرت کردند.درباره‌ی ماه تولدش شبهاتی وجود دارد . او در جون یا جولای متولد شد ! علت این بود که مهاجرین یهودی در آن زمان نسبت به تقویم مسیحی بی دقت بودند. (بلو اولین جشن تولدش را در جون گرفت ).

در هشت سالگی به بیماری عفونت دستگاه تنفسی مبتلا شد. با این حال به خود متکی ماند و از هر فرصتی برای خورسندی خود بهره می برد. (او به شایستگی رفتار می کرد با این حال در سخن گفتن و رفتارش رسمی بود)

بلو گرسنه ی مطالعه بود. آن طور که در گزارش ها آمده است ، وقتی که اول بار کلبه ی عمو تم اثر هریت بیچر را خواند ، تصمیم گرفت نویسنده شود.

در 9 سالگی به همراه والدینش به شیکاگو نقل مکان کردند. شهری که پیرنگ و الهام بخش بسیاری از داستانهایش شد. پدرش آبراهام، وارد کننده ی پیاز بود.مدتی نیز در مشروب فروشی و نانوایی کارکرد.وحتی مدتی هم تحویل دار زغال سنگ بود.

مادرش ، لیز ، در 17 سالگی وی در گذشت. او که یک مذهبی متعصب بود، آرزو داشت پسر جوانش یک خاخام شود و یا ویالون نوازی پیشه کند. اما بلو بر علیه آنچه «تربیت کورکورانه ی ارتودوکس» می خواندش ، شورید و از همان جوانی نوشتن را آغاز کرد.

او کتاب مقدس را در تمام عمر دوست داشت ، درست از وقتی که در 4 سالگی خواندن آن را به عبری آموخته بود.وی همچنین با خواندن آثار شکسپیر و نویسنده گان بزرگ قرن 19 روسیه رشد کرده بود.

بلو در عین حال در شیکاگو و در مطالعات ریخت شناسی شرکت می جست .

آموزش و روزگار نخستین

سال ابتدا در دانشگاه شیکاگو حاضر شد، اما چندی بعد به دانشگاه نورت وست نقل مکان نمود. او که در آغاز قصد داشت ادبیات بخواند، در یافت در دپارتمان ادبیات دانشگاه عقاید ضد یهودی موج می زند. پس در رشته های جامعه شناسی و انسان شناسی درس خواند و با رتبه ی عالی از آنها فارق التحصیل شد. ارجاعات انسان شناسیک مدام وی در آثارش نشانگر این هستند که مطالعات وی در این حوزه تسلط جالب توجهی در نوع ادبیاتش داشته است.

چندی بعد از فراقت از تحصیل در دانشگاه ویسکانس مشغول به کار شد.جان پودهورز یکی از دانشجویان دانشگاه شیکاگو در باره ی بلو و دوست صمیمیش آلن بلوم می گوید : « کتاب ها و ایده ها در راه تنفس بین ما آرمیده بود و به مشام می‌رسید».

بلو در سال 1930 به عضویت شاخه ی نویسندگان طراح، در شیکاگو در آمد ، که هر یک از اعضا جزء درخشانترین نویسندگان شیکاگو به حساب می آمدند. نویسندگانی چون ریچارد رایت و نلسون آلگرین.اکثر این نویسندگان رادیکال بودند. اگر عضو حزب کومونیست نبودند اما به کومونیست ها دلبستگی نشان می دادند و به آنها نزدیک بودند. بلو خود تروتسکیست بود ، اما بدلیل آنکه شماری از بزرگترین نویسندگان عضو، استالینیست بودند طئنه هایشان را تحمل می کرد.

بلو در سال 1941 تابعیت آمریکا را پذیرفت. وی در جریان جنگ دوم جهانی به نیروی دریایی پیوست و در حین خدمت اولین رمانش یعنی “ مرد معلق “ را نوشت. داستان در باره ی جوان ی اهل شیکاگو است که در انتظار فراخوانده شدن به خدمت سربازی است.

در 1948 بلو برنده ی بورس کونینگهام شد. و از طریق آن به پاریس رفت و در همانجا نوشتن رمان "داستان های اگی مارچ" را آغاز نمود.

منتقدان معتقدند بین این اثر «پیکارسو» بلو و دون ژوان اثر کلاسیک قرن 17 اسپانیا شباهت هایی وجود دارد. داستان در پاراگراف اول با یکی از مهمترین قطعه ها ی ادبی امریکا آغاز می شود. در ادامه با شخصیت صاحب منسبی روبرو می شویم که زندگی اش را از خلال مجموعه ای از تصادفات و راه ها ، با اتکا به هوش و تصمیماتش پی می گیرد. 

نوشتار محاوره ای و در عین حال فلسفی "داستان های اگی مارچ" ، او را به عنوان مولفی بزرگ تثبیت کرد و برایش خوشنامی آورد.

بازگشت به شیکاگو

بلو چند سالی از عمرش را در نیو یورک گذراند. اما در سال 1962 به شیکاگو بازگشت و به عنوان استاد در کمیته ی مطالعات اجتماعی دانشگاه شیکاگو مشغول به کار شد.هدف از تشکیل این کمیته از یکسو همکاری اساتید و فارق التحصیل های نخبه و از سوی دیگر پژوهش برروی روش های مختلف سازماندهی برای آموزش بود.سال بیش از 30 سال با این کمیته همکاری کرد و به تدریس در آن گذراند.

از دیگر دلایل بازگشت بلو به شیکاگو ، استقرار در هاید پارک یعنی در همسایگی سوزان گلسمن همسر سومش بود.
بلو شیکاگو را رذل اما مهم توصیف می کرد. در واقع شیکاگو معرف زندگی امریکایی بود بسا فزون تر از نیویورک.

بلو در رابطه با دوستان قدیمی دوران دبیرستانش بسیار گرم و صمیمی بود ، اما در دیگر روابط اجتماعیش منزوی و گوشه گیر می نمود.در سال 1982 روزنامه از جنایت بزرگ همسایه بلو در مرکز شهر پرده گشود. اما بلو در جای خود باقی ماند. او در چنین جایی می بایست مانند نویسنده ای زندگی می کرد که به استفاده از تفنگش نیاز دارد !
بلو در 1964 به همراه رمانش “هرتزوگ“ به بالای لیست پرفروشترین کتاب ها رسید.

بلو از این موفقیت متعجب شد.زیرا که ماجرای این رمان فکری در قرون میانه می گذشت و داستان پرفوسوری رنجور و آزرده خاطری را نقل می کرد که در تمام عمرش نامه هایی برای دانشجویان و دوستان محقق اش می نویسد و بدون آنکه نامه ها را پست کند چشم از جهان می بندد.

بلو در رمان “هدیه‌ی هومبلت“ در سال 1975 به کاوش در باره‌ی نا استواریهای ذهن و ارتباطش با نبوغ باز گشت.شخصیت داستان شباهتی بی نظیر به دوست قدیمی اش داشت با این تفاوت که نام “ فون هومبلت فیشر “ را از یکی از مدل های دلمور شوارتز ، شاعر خود ویرانگر اخذ نمود.

برنده ی جایزه ی نوبل

بلو بعد از پیش برد موفقیت آمیز “ هدیه‌ی هومبلت “ ، در سال 1976 برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات شد. وی در خطابه ی بلند 70 دقیقه ای در بین حضار، در استکهلم سوئد ، بیان داشت که نویسندگان باید به عنوان فانوس روشنگر تمدن عمل کنند و از خواب روشنفکرانه ی خویش بیدار شوند.

بلو در سراسر عمرش بسیار سفر کرد ، که بیشترشان به اروپا بودند. تاجایی که گاهی دو بار در سال از اروپا دیدن می‌کرد. وقتی مرد جوانی بود برای دیدن لئون تروتسکی این انقلابی در تبعید به مکزیکوسیتی سفر کرد. اما درست یک روز قبل از دیدار با وی، تروتسکی ترور شد. روابط اجتماعی بلو بسیار گسترده و متنوع بود.او به همراهان رابرت اف کندی پیوست ، هرگز برای معروفیت در روزنامه ها ننوشت، او دوست صمیمیه “ رالف الیسون “ از نویسندگان به نام بود و همچنین هم دوش گنگستر های شیکاگو دزدی کرده بود.دوستان زیادی در بین روزنامه نگاران و شعرا داشت.از آن شمار می توان به جان بری و سیدنی هریس اشاره کرد که اولی شاعر و دومی روزنامه نگار بود .

در حالی که فروش بعضی از رمان های اولیه ی بلو پایین بود ، “هرتزوگ “ ماجرا را تغییر داد تا جایی که او را در وضعی قرار داد که برای گذران زندگی نیازی به تدریس نداشت . با این حال بلو تا سنین پیری به تدریس ادامه داد. زیرا که عاشق فعل و انفعالات انسان و تغییرات دیدگاهایش بود.

بلو در دانشگاهای مینه سوتا ، نیویورک ، پرینستن ، پرتوریکو ، شیکاگو و بستون تدریس کرد.مدتی نیز به همراه دوستش جیمز وود هدایت کلاسها را مشترکا بر عهده داشت.(اگرچه او در آن مدت محترمانه غیبت می کرد تا به کارش بر روی “ دم را در یاب” برسد.)

او برای احراز پست استادی در دانشگاه بوستن به بروکلین ماساچوست نقل مکان کرد و تا پایان عمرش یعنی 5 آپریل 2005 یعنی زمانی که 89 سال داشت در آنجا ماند. اورا در قبرستان یهودیان “تل برو” واقع در “ورموت” به خاک سپردند.

بلو 5 بار ازدواج کرد که به جز آخریش به طلاق انجامید. پسرش، آدام که از ازدواج سوم وی بود در سال 2003 مقاله ای تحت عنوان ”درستایش قوم پرستی” به چاپ رساند. همسرهایش به ترتیب آنیتا گوشکین ، آلکساندرا ساشا کاپسکوف ، سوزان گلاسمن ، الکساندرا لونسکو تولسا و ژانس فریدمن بودند.در سال 1999 وقتی بلو 84 سال داشت از همسر پنجمش صاحب یک دختر شد.(او 4 فرزند داشت )

با این که بسیار می خواند ، زمانهایی را به نواختن ویولون و انجام ورزش می گذراند.کارکردن برایش همیشگی بود ، با این حال زمانهایی که برای ادامه ی بخشهایی از رمانش دچار رنج و زحمت می شد ، ناشرانش را از دست می داد. از همان آغازین کارهایش دارای شهرتی معادل بزرگترین رمان نویسان قرن 20 شد و پس از مرگش نیز احترامی معادل برجسته ترین نویسندگان بریتانیا بر جای گذاشت.

دوست و زندگی نامه نویسش ، فیلیپ روت در باره اش میگوید : « ادبیات قرن بیست امریکا به پشتوانه ی دو نویسنده پا بر جا است ، فاکنر و بلو . این هردو ملوین ، تواین و هاوتون قرن بیستم اند».

جیمز وود در ستایش بلو در نیو ریپابلیک می نویسد: «تصدیق می کنم سخن مدرن به تمامی با او هست. با این حال این گفتار منصفانه نیست از آن جهت که بلو خود از سازندگان راه های تازه در نثر مدرن است، همچون مونوپودس قهرمان. با این حال چه می توانم بکنم؟ من آثار بلو را در سال های دور جوانی کشف کردم و از آن پس نمی توانم در برابر وضوح عشقی که به هرکدامشان دارم، سکوت کنم. بارها در طی هفته ی گذشته در باره ی ویژگی های نثر بلو سخن گفته شده است و مهمترین تحسین ها هریک بخشی از کارهایش را بزرگ مینماید.مثلا در باره ی قدرت فوق‌العاده ی ترکیب هایی که بالا و پایین را در هم می آمیزد شنیده ایم،یا درباره ی آهنگ ملوین واره اش که به ریتم های جوکهای یهودیان تنه میزند مطالبی دیده ایم.ویا حتی اینکه از بزرگترین رمان هایی است که دارای وجهی شکوهمند از دمکراسی است . همچنین در باره ی داستانهایش شنیده ایم که دزدان ، فریبکاران و روشنفکران باصدایی بلند احساساتشان را فریاد می زنند. البته تمامی این تعاریف به حد کافی درست است. جان چیور در مجله اش ، از گوشه گیری ماجراهایش افسوس می خورد و داستانهایش را چون حومه های شهری در حال فروپاشی تنها میداند. ایان مک ایوان در هفته ی گذشته ، عاقلانه اشاره می کند که منتقدان و نویسندگان بریتانیا مجذوب دقت بلو شده اند، چرا که او استعداد دیکنزی را در فقدان اکنون رمانهای انگلیسی زنده نگاه داشته. با این حال هیچ یک از سخنان مذکور به زیبایی فی نفسه ی متن، به موسیقی و تصنیف قوی و با ثبات و در عین حال شکوهمند و لذت بخش آن اشاره نکرده اند.در حقیقت من هرگز نتوانستم در زمان حیاتش به حد کافی سپاس گزارش باشم ، و اینک نیز نخواهم توانست . “

شاکله ها و درون مایه

آثار بلو درباره ی طبع نامتجانس تمدن مدرن سخن می گوید.درباره ی خنثی شدن ظرفیت های انسانی در غلبه یافتن بر سستی و تحصیل عظمت و شکوه (و یا دسته کم آگاهی).بلو شاهد کاستی های بسیار تمدن مدرن است و این از ظرفیت نسل دیوانه ، مادی گرا و گمراه این دوران آگاهی می دهد.

شخصیتهای داستانهای بلو ظرفیت قهرمان شدن را دارا هستند اما، در بسیاری از مواقع در برابر نیروهای منفی اجتماع دچار تضاد می گردند.اکثرشان ، یهودیانی اند گرفتار از خود بیگانگی و دگرگون شدگی.درون مایه ی اصلی آثار بلو ، مسئله ی هویت و زندگی یهودیان است.اگرچه خودش از خوانده شدن به عنوان یک نویسنده ی یهودی ناراضی است.همچنین آثارش نمایانگر بهای بالای زندگی در امریکا و شیدایی همراه با نوسان و یکتایی تجربه ی امریکایی است.

در مورد سبک شناسی آثارش ، نوشتار هایش پر است از ارجاعت به پروست و جیمز که این فرهنگ ارجاعات بزرگ در عین حال با بیانی قوی همچون کمدینی چیره دست،( مثل هنری یانگین) باجک ها یی همراه میشود. 

در عین حال بلو المانهایی از زندگی خویش را در داستانهایش افشا می کند.و بسیاری از کاراکترهای اصلی او مستقیما به شباهت ها شان با خالقشان اشاره دارند.

نقد ها و جدل ها

منتقدین بلو،کارهایش را، تلاشهایی منسوخ و متداول می دانند که مانند برخی از نویسندگان در راستای زنده نگاه‌داشتن نویسندگان قرن 19 اروپا انجام پذیرفته است.تا جایی که ولادیمیر ناباکف وی را “ تیره روزی متوسط الحال “ می خواند.کاراکتر های داستانهایش نمایانگر فلسفه‌ی ناپخته و فرصت طلبی است که از فضل فروشی تدوین شده اند. هرتزوگ ، هندرسون و دیگر کاراکتر های بزرگش بر اساس کژتابی های فلسفی مولف ساخته شده اند و از واقعیت بدورند.

روزنبام، نویسنده و روزنامه نگار،درباره ی رمان “راول استاین”(2000) معتقد است : «تنها همین کتاب بهترین نشانه ناکامی بلو به عنوان یک مولف است» وی می نویسد: «مشکل من با آثار پیش از راول استاین بلو این است که وی در تمامی آنها چنان پیچشی ایجاد میکند که به یوغی برای مخاطب مبدل می گردد و این با هستی اثر و فرمش در تناقض است.در آنها (آثارش)شهری چرند با خیابان هایی پر از مردمان رند که چون قطعاتی زائد و غیر قابل هضم از یک امر مرموز، بدور از هرگونه تعمق ، تاثیر گذاری و یا فلسفه ای ظاهر می گردد.گویی تنها برای این ایجاد شده اند که به مخاطبشان یادآوری کنند که با اثری روشنفکرانه و ثقیل روبرو هستند.جهان و انسان داستانهایش دگرگونه و قلو شده طراحی شده اند».

سم تاننهاوس می نویسد : «اما چرا پس از بسیاری از مردود ساختن ها ، انحراف ها و پیچ و تاب دادن ها و خطابه ها در باره ی ریخت شناسی و دین و آیین ،همچنان لیستی از پرسشهای پاسخ نیافته برای خواننده بر جای می ماند ؟ چرا شخصیت ها در یک بی وزنی قرار دارند و از هرگونه تغییر بازمانده اند، در حالیکه هریک از آنها همانند شاگردان شیفته ی بلو در شیکاگو انگار در سمیناری قرار گرفته و مدام فضل فروشی می کنند و از استاد می آموزند ؟ و چرا نویسنده ی ما از وقایع سالیانه ی نزاع های زنا شویی ، کاریکاتور ی کیفری می کشد ؟»

تاننهاس اینگونه ادامه می دهد: «کاستی ها و کمبود ها ( در زندگی ) بسیارند.این درست است.اما چه می توان کرد؟ طبیعت عاری از تکامل و کمال برای ماست.و این شامل حال رمان نویسان هم می شود.چه کسی از ما در جهان است که بتواند حقیقت را باز شناسد و (حتی اگر هم بتواند) به ما نشان دهد؟ در هر حادثه ای تنها می توان روش نقادی را به کار بست و در دسته بندی هایی آنچه عبث است (و آنچه سودمند است ) را نمایان کرد.همانگونه که راندل جارل یک بار به نقل از والت ویتمن نوشته :
این است جهان ،
هرز می رود ،
اینجا و آنجا.
نظامی مشتعل از تصادفات و بدور از ظلمت .
ساختاری زیبا و شگفت انگیز همچون حلقه های زحل. »
در مقابل و.س پریچت بلو را تحسین میکند.وی معتقد ست در میان آثارش “ دم را در یاب “بهترین و کامل ترین کار است. تا جایی که این رمان کوچک را “شاهکار کوچک خاکستری “ می خواند.

بلو در سال 1975 بنا بدلایل شخصی به اورشلیم در اسرائیل سفر کرد. پس از بازگشت ،نظراتش در باره ی این سفر مورد نکوهش نوام چامسکی در کتاب “ مثلث شوم : آمریکا ، اسرائیل و فلسطین “(1983) قرار گرفت. چامسکی می‌نویسد ، بلو اسرائیل را دارای مردمانی منطقی و با تساهل دیده که در برابر اعراب کینه ای بسیار با لطافت رفتار می‌کنند ! همچنین مردم در آنجا سخت می اندیشند وبسیار در کوشش اند تا این سرزمین لم یزرع را به شکوفایی اقتصادی و حاصلخیزی برسانند، شهرها بسازند و ساختار های اجتماعی تشکیل دهند. در این راه مدام مشغول تحقیق، تفلسف و نوشتن هستند.حامی اخلاقی کهن و عظیمند و ارتشی مسلح و آماده ساخته اند!
بلو همچنین کتاب تحسین شده و جنجالی “مطابق زمان فراموش شده “ نوشته ی جان پترز را نکوهش می کند.کتاب مذکور تاریخ نوشته شده‌ی متداول در باره‌ی فلسطین را به چالش می کشد.

او آموخته ی هیچ یک از مکاتب سیاسی متداول نبود، اما به سمت راست گرایید و هویتش را به عنوان یک نو محافظه کار تعریف نمود. او از مخالفان جنبش های فمنیستی ، پسا مدرنها و آنارشیستها به حساب می آمد. همچنین خود را در قلمرو مجادلات یهودیان و مذهب های آفریقایی-آمریکایی وارد می کرد. در“ سیاره ی آقای اسملرز “ بلو تصویری از یک جیب بر سیاه پوست می کشد که خود را در میان مردمی تنها می یابد که از نژاد پرستی شکایت دارند.در سال 2007 کوشش شد بعد از مرگ بلو نام خیابانی در نزدیکی هاید پارک (در همسایگی منزل بلو ) که نام یک اسکاتلندی صاحب منسب منطقه ای را بر خود داشت تغییر یابد ، زیرا که بلو قبلا مدعی شده بود این نام برای همسایگان فعلی که آنجا ساکن هستند ، نژاد پرستانه تصور می شود.

بلو جرقه ی یک جنجال را در مصاحبه ای در 7 مارچ 1988 در نیویورکر روشن کرد.این حادثه زمانی آغاز شد که وی در باره ی تفکر چند فرهنگی سوال کرد در “زولو2” چه کسی مانند تولستوی وجود دارد ؟ و یا در “پاپوآنس3” پروست کجاست ؟ من افتخار می کنم که آنها را خوانده ام. روزنامه ها مدعی شدند این گفتار طئنه ای بود برای کوچک شمردن ادبیات غیر اروپایی.

بلو در اولین واکنش مدعی شد سخنانش به غلط نقل شده است.اما کمی بعد در دفاعیه ای که در نیویورک تایم نوشت، مدعی شد : بدگویی کردن و تهمت زدناز اصای ترین کارها در سراسر حرفه ی روزنامه نگاری است...اغلب تلاشی احمقانه برای شرح دادن و تقدیس کردن همه‌ی گفته‌ها.من همانطور که میبینید به عنوان یک دانشجوی انسانشناسی از تفاوت بین ادبیات و جوامع ماقبل ادبیات سخن گفته ام.

بلو اظهار میکند به یاد می آورد مدتی پس از اینکه بدنامی برایش حاصل شد، در واقع رمانی که در زبان زولو نوشته شده بود را از ترجمه ی موفولو خوانده است.(بااین حال اشتباهی باقی مانده:موفولو رمانی از زبان “سسوتو4”ترجمه کرده بود ونه از زبان زولو ! )

باوجود معروفیت وی در شیکاگو ، او خود را از جدل هایی که هر از چند گاهی بین نویسندگان در شیکاگو در می گرفت کنار میکشید.

استاد ترکل در سال 2006 در مصاحبه ای در مجله ی استاپ اسمالینگ در باره ی بلو می گوید : “ من او را خوب نشناخته ام.ما بر سر شماری از مسائل سیاسی اختلاف نظر داشتیم.در اعتراضی که با اثر نورمن میلر به نام “ سپاهیان شب “ شروع شد، زمانی که میلر ، روبرت لوول و پل گودمن بر طبل اعتراض به جنگ ویتنام کوبیدند،بلو نیز به انجمن مبارزه با جنگ دعوت شد.او گفت : باشه من هم خواهم بود . در واقع همین پذیرش دعوت او را در این ماجرا سربلند می کند.و این مسئله ی بزرگی بود. پس من برایش نامه ای نوشتم که او آن را دوست نداشت و در پاسخ من را یک استالینی خواند.با این حال و در غیر این موضوع روابط ما دوستانه بود.البته او یک نویسنده ی درخشان است و من عاشق “ دم را در یاب “ او هستم. “

نقل قول

مردم می توانند وقت خود را در کتابخانه ها تباه کنند ، این باید اخطاری باشد برای ما.

مقداری از عظمت دانش می تواند دستگیری کند ، زمانی که در وهمی عظیم نیاز بدان است.

این است یک بیکران ، رنجی طولانی تر از بیابان ،مطلق ، لغزنده ،بسیار منسجم و محاسبه ای بسیار وسیع از اینکه چرا انسان هستیم ،ما چه هستیم و چرا زندگی میکنیم.

من احساس می کنم هنر می تواند کاری کند برای دست یابی به آرامش درست در میانه ی سیاهی.آرامشی که در هر دعایی نقش بسته است به مانند چشمی در طوفان.

من فکر می کنم هنر می تواند کاری بکند برای ماندن در زیر چتر آگاهی و توجه درست در میان دیوانگی.

منبع : ویکی پدیا - مترجم: شروین طاهری

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین